/
دو شنبه ۲۹ سرطان ۱۳۹۴
دکتر مهدی گلشنی:
بحث علم دینی بحث نسبتاً جدیدی است که نه در دوره تاریخ تمدن اسلامی، صحبتی از آن بوده و نه در شروع علم جدید در غرب. چون آنها مطالعه طبیعت را جدای از دین میدانستند. ولی چیزی که در دو ـ سه قرن اخیر اتفاق افتاد و به جهان اسلام هم منتقل شد، بحث «علم دینی» است.
زمانی که علم غربی به ما منتقل شد، تفکر غربی یک تفکر پوزیتیویستی بود که فقط بر تجارب حسی ارزش میگذاشت. این مساله در محیطهای علمی ما همچنان بهشدت پابرجاست، ولی در سطح عمومی، امروز این تلقی وجود دارد که علم چیزی را که از آن انتظار میرفت، برآورده نکرده است و علم افسارگسیخته، گذشته از اینکه متضمن سعادت بشر نیست، خطراتی را هم برای آینده بشر درپی دارد.
آمار میگوید ۵۰ درصد دانشمندان ایالات متحده و ۳۰ درصد از عالمان انگلیس، درگیر ساخت سلاحهای مخرب هستند. این امر تا آنجا پیش رفته که در همین سالهای اخیر «مکسول» اعلام میکند که؛ ممکن است تمدن بشری از بین برود، بنابراین فلسفه علم باید اصلاح شود.
نکته دیگر اینکه استفاده از علم نیز تغییر کرده است؛ به گونهیی که علمایی چون ابوعلی سینا، علم را وسیلهیی برای کشف نشانههای الاهی در طبیعت میدانستند. همین مساله در صحبتهای دانشمندان مسیحی هم مشاهده میشود و برای مثال «نیوتن» میگوید: من کتاب اصول را به این منظور نوشتم که توجه عدهیی را به صنع الاهی جلب کنم. در محیط اسلام و مسیحیت، توجیه افراد برای کشف علم، مطالعه آثار الاهی در طبیعت است؛ ولی در ۲۰۰ سال اخیر خواسته دیگری از علم مورد توجه قرار گرفت و از آن برای پیشرفت صنعت و کسب قدرت و ثروت استفاده شد.
در عصر ما تمرکز بر تخصصهاست. هشداری که علمای عصر ما داده اند، این است که شما با جهانی مواجه هستید که ابعاد گوناگونی دارد. باید همه ابعاد را در نظر گرفت و دانشمند امروز باید بداند که با دغدغههای انسانی و طبیعی غیر از حوزه تخصص خود نیز مواجه است. اگر فقط به دنبال بُعد مادی یک مساله باشیم، آن مساله بعد معنوی و اثربخشی خود را از دست خواهد داد.
یک مساله که بعد از پیشرفت علم اتفاق افتاد و در ذات علم نبود، توجه اکید به مادیات و غفلت از معنویات و خلاصه کردن عالم در مادیات است. یعنی گفته شد اگر چیزی را شما نتوانستید مشاهده کنید، جایگاهی در علم ندارد. اولین جایی که متوجه این امر شدند، در فیزیک بود که گفتند ما اگر نتوانیم چیزی را مشاهده کنیم، نباید به آن اعتنا کنیم و بلافاصله متوجه شدند همین مساله جلوِ پیشرفت علم را میگیرد؛ چرا که به خاطر عدم رویت برخی پدیدهها، نمیتوانند آن را کنار بگذارند.
نکته دیگری که در عصر حاضر حاکم شد، غفلت از انسانیت، و جدایی علم از اخلاق بود. برخی فلاسفه معتقد بودند که این دو از هم جدا هستند و این باعث شد علم از اخلاق فاصله بگیرد و چیزی را که از آن غافل شدند، این بود که خود اخلاق در علم شان و منزلت والایی دارد. خود پوپر که معتقد به جدایی علم و دین بود، گفت ما در علم از اخلاقیات بینیاز نیستیم. همه اینها باعث ایجاد یک نگرش مجدد به علم شد.
تفاوتی که بین علم و دین قایل بودند، این بود که علم مبتنی بر اثبات است و دین مبتنی بر ایمان است. ولی این به طور مطلق درست نیست. شما در خود علم مسایلی را بــه صورت اعتقادی میپذیرید که اصلاً قابل اثبات نیست. انیشتین میگوید این اعتقاد که جهان طبیعت قابل فهم است، یک مساله ایمانی است و این از دین گرفته شده است. نکته دیگر اینکه ما در علم همه چیز را از حس بهدست میآوریم، در حالی که این اصلاً درست نیست؛ ما خیلی مسایل را در علم از شهود به دست میآوریم.
در تشریح آسیبهای علمزدهگی باید گفت؛ نکتهیی که علمزدهگان به آن اعتقاد دارند این است که همه مسایل در علم قابل اثبات است، و این درست نیست. تیوریهای علمی به طور کامل قابل اثبات نیستند. قضیهیی ۸۰ سال پیش در منطق ریاضی ثابت شده که میگوید شما اگر مجموعهیی از اصول را بپذیرید، همواره قضایایی میماند که شما نمیتوانید درست بودن یا نادرست بودن آن را ثابت کنید.
مساله دیگری که میگویند این است که نظریههای علمی ابطالپذیر اند ولی مسایل دینی ابطالپذیر نیستند. این ابطالپذیری تز «پوپر» بود. در واقع نظریه از اجزایی ساخته شده که با تجربه تطبیق نمیکند. شما نمیتوانید هیچوقت کل قضایا را ابطال کنید.
بیشک علم برای پاسخگویی به همه نیازهای بشر کافی نیست. اینکه علم به همه پرسشها پاسخ میدهد، درست نیست؛ چرا که اولاً در خود علم مسایلی هست که علم نمیتواند پاسخ مناسبی برای آنها ارایه کند، مثلاً اینکه چرا فضا سه بعد است و زمان یک بعد و مسایلی از این دست. این چراها را علم نمیتواند پاسخگو باشد و همواره علم برای پاسخگویی به اینها از حوزه خود تجاوز میکند.
وقتی علم به تنهایی نمیتواند پاسخگوی همه پرسشهای بشر باشد، پس باید چارچوبی را انتخاب کنیم که وسیعتر از علم فعلی باشد و علاوه بر اینکه علم فعلی را دربر میگیرد، ابعاد دیگر علم فعلی را هم شامل شود. «جهانبینی دینی» چنین خاصیتی را دارد. معرفتشناسیِ دینی نه تنها تجربه، شهود و نظریهپردازی را معتبر میشناسد، بلکه سرنخهایی به ما میدهد که بشر بدون آنها نمیتوانست به این اکتشافات دست یابد. در حال حاضر، علم تنها ۵درصد از عالم ماده را میشناسد و ۹۵ درصد از آن ناشناخته است. با این وجود به خود جرات میدهیم که اظهارنظرهای وسیع کنیم.
علم چارچوبی دارد که باید آن را رعایت کرد، ولی چیزی که دین بر ما تکلیف کرده، این است که به دنبال کشف طبیعت باشیم و حتا تا آنجا پیش می رود که میگوید: «علم گمشده مومن است، فرا بگیرید آن را حتا اگر نزد مشرکین باشد.»