سه شنبه 24 دلو 1396/
بخش سوم/
ر. س. – پیترز
مترجم: علیرضا غفوری/
وقتی به متافیزیک ارسطویی باز میگردیم و شاکله تعقلی را که او برای توصیف و تبیین رفتار انسانی متناسب تصور میکند مطالعه میکنیم، نهتنها به این مطلب که شکل و موضوع نظریۀ او با مادهباوری رفتارگرایان مغایرت دارد میرسیم، بلکه از این مطلبِ مهم که او در روانشناسی مورد نظر منتقد صریح میکانیسمهای زمان خود بود، آگاهی پیدا میکنیم.
ارسطو بر این نظر بود که جانداران کالبدی (body) با روح (soul)اند. روح تعیینکننده و مشخصکننده تمایلی فطری برای حفظ حیات است. این تمایل میتواند در پدیدههایی مثل تغذیه، تولید مثل گیاهان، احساسات و حرکت در جانداران و عقل و خرد در انسان بروز یابد. ارسطو مکانیسمهایی مانند دموکریت و امپدوکلس را بهخاطر اشتباه فراگیرشان که منتهی به این باور میشد که روح علت حرکتی است که خود محرک آن است، متهم میساخت. او ادامه داد که روح بدن را بهوسیلۀ محرک درونی که خودش طراحی و فکر میکند، حرکت میدهد. فکر کردن گونهیی از حرکت نیست، نه بیشتر از آنچه تمایل و احساس هستند. پیشینیان درباره مفهوم «روح» دچار بدفهمی شده بودند. یک چیز وقتی تنها یک قابلیت و بالقوهگی است، چهگونه میتواند حرکت داشته باشد؟ قابلیت چیزی نیست که بتواند حرکت داشته باشد. تفکر تنها به مثابۀ نوعی بهرهگیری از بالقوهگی میتواند مطرح شود، اما نمیتوان آن را به منزله یک تغییر و یک حرکت به شمار آورد. ارسطو بحثها و ادلههای بسیار بدیعی را بهکار میگیرد تا این انتقاد را با نظریۀ مکانیستها اثبات کند که بسیاری از آنها مشابه کارهاییست که میتوان در آثار فلاسفه امروز مانند رایل(۳) یافت. (پیترز، ۱۹۶۲، ص ۱۰۴ ۱۰۲؛ رایل ۱۹۴۹)
در نتیجه این مسأله تقریباً دلیلی برای اتصال ارسطو به رفتارگرایی چه از جنبههای محوری اصول ارسطویی و چه از جنبههای حاشیهیی تفکرش، وجود دارد. اگر قرار بود که ارسطو به یکی از مکاتب روانشناسی قرن بیستم ملحق شود، آشکار است که به روانشناسی غایتگرا (hpurposive)ی غریزی میپیوندد که از سوی ویلیام مک دوگل(۴) معرفی و حمایت میشود. این به این خاطر است که در همین زمان ما رفتاری را میبینیم که در عین حمله شدید به مکانیستهای زمانِ خود یعنی جی. بی. واتسون و بازتابشناسان، مهمترین مفهوم و جنبه تبیین را ارتقای هدف میداند. در واقع دینِ مک دوگل به ارسطو در بسیاری از مسایل بهوضوح اذعان شده است.
۲) هابز
بسیار معقولتر خواهد بود که رفتارگرایی را بهجای ارسطو به هابز منتسب بدانیم. ابتدا بد نیست بدانیم که او یکی از بزرگترین متفکرانِ فردگرایی بود و زمانی هم نوشته که دنیای خصوصی توسط صفاتِ فردی درک شده و به آن بها داده میشود و در عین حال با تمایلاتِ همسو با مطلقگرایی در معرض تهدید قرار میگیرد. هابز خودش قابلیت انسان برای شکل دادن به اوهام و خیالات را به منزله یکی از نیروهای فوقالعاده او به شمار میآورد. او میگوید: «از میان همۀ پدیدهها یا جلوهها که در اطرافِ ما وجود دارند، ستودنیترین، تجسم خود است؛ به عبارت دیگر برخی کالبدهای طبیعی در خود الگوی همۀ چیزها را دارا هستند و برخی دیگر همه الگوها را دارا نیستند. این قدرتِ اسرارآمیزِ انسان برای نمودار ساختن درون خود و آنچه که در اطرافِ او میگذرد و همچنین برداشتهایی که گرد میآورد تا در حوادث آینده به کار گیرد، بود که اشتیاق هابز را برانگیخت. این قدرت اسرارآمیز چهگونه تبیین میشد؟ این مسألهیی بود که در قلب روانشناسی هابز و نظریه طبیعتِ او نهفته است.
Comments are closed.