خواجه بشيراحمد انصاری/
بخش نخست
حدود دو دهه پیش حوزه جنوب غربی افغانستان، شاهد پیدایش گروهی بود که خود را طالبان (دانشآموزان دین) نامیدند و از آن زمان تا امروز منطقه و جهان را به خود مشغول نگه داشتهاند. این گروه همان طوری که از نامشان پیداست، از همان آغاز ظهورشان هویت و مشروعیت خویش را برخاسته از مذهب دانستند. ولی از سوی دیگر نه سنیها و نه هم شیعیانِ افغانستان طی تاریخ یکهزار و چهارصدساله اسلام در کشورشان چنین رفتار و برداشتی از مذهب را تجربه نموده و یا در حافظه تاریخی خویش داشتهاند. پرسشهایی که در این زمینه مطرح میشوند، این است که این افراد چی اند، کی اند، کدام اوضاع در تکوینشان نقش بازی نموده، تحت چهگونه شرایطی به وجود آمده، کدام فعل و انفعال ظهورشان را تسریع بخشیده و باز آیا ظهور گروهی با چنین ویژهگیها امری طبیعی بوده است، و پرسش اخیر اینکه طالبان با کدام مکتب اعتقادی رابطه دارند؟
از بدو تأسیس طالبان تا امروز سخنان زیادى در رابطه با مذهب اعتقادىِ این گروه گفته شده، گاهی آنها به مذهب حنفی نسبت داده میشوند و زمانی به نهضت دیوبند . با آنکه گروهی از رهبران این حرکت در مدارس حنفی دیوبندی درس خواندهاند، ولی آیا مشرب سیاسی برخاسته از اعتقاد دینی گروه طالبان با اصولپایههاى اعتقادى اهل سنت به صورت عموم، احناف به صورت خصوص، و موسسه دیوبند به صورت اخص همخوانى دارد؟ اگر همخوانى ندارد، پس این گروه را با کدام مکتب اعتقادی در تاریخ مسلمانان مىتوان مقایسه نمود؟
مقاله حاضر پاسخی است به پرسشهای بالا و کاوشیست مختصر در زمینه ریشهیابی اعتقادی همین جنبش.
سنجش و ارزیابی طالبان در میزان مذهب حنفی و موسسه دیوبند کار چندان مشکلی نیست؛ زیرا هم اصولپایههای فقه حنفی در یکهزار و دوصدسالی که از عمر این مذهب میگذرد، با همه جزییاتش تدوین گردیده، هم تاریخ یکونیم قرنه دارالعلوم دیوبند، اصول فکری و هویت دینی بنیانگذاران آن هویدا بوده، و هم جنبش طالبان در تاریخ هفدهسالهشان چه در تیوری و چه در تطبیق، چه در قدرت و چه در اپوزیسیون بودن، خود را به جهان معرفی نموده است.
در مسیر یکهزار و چهارصدسالی که از عمر اسلام میگذرد، مذاهب گوناگونی در دامان این دین زاده شدند و رشد نمودند که میتوان از شیعه، اهل سنت، معتزله، اشاعره، حنابله، ماتریدیه، اهل رأی، اهل روایت، مذاهب چهارگانه اهل سنت، ظاهریها، زیدیها، اسماعیلیها، مذهب طبری و دیگر مذاهب اسلامی نام برد؛ ولی طالبان با هیچیک از این گروهها رابطه ندارند. تاریخ معاصر مسلمانان نیز شاهد پیدایش گروههای سیاسی مختلفی بوده که میتوان از نهضتهای اخوانالمسلمین، حرکت سلفیها، جماعت اسلامی، جماعت تبلیغ، جنبش امام خمینی، نهضت نورسی و حزب اربکان و امثال آن نام برد که طالبان با هیچیک از این جنبشها نیز پیوندی ندارند. پرسشی که باز مطرح میشود، این است که طالبان کیستند و چیستند، و ریشههای این اندیشه در کجا نهفته است؟
به باور این نویسنده، ریشههای اعتقادی طالبان تنها به یک گروه مذهبی در تاریخ مسلمانان منتهی میشود که نشانههای ظهورشان در عصر خود پیامبر اسلام «ص» به چشم میخورد و سپس به نام «خوارج» شهرت حاصل نمودند. اگر نیک نگریسته شود، طالبان چیزی جز کاپی برابر اصل خوارج نیستند؛ زیرا مشخصات روانی، بستر اجتماعی، شیوه تفکر، اخلاق سیاسی و حتا شکل و شمایل ظاهریِ طالبان و خوارج شباهتهای شگفتانگیزی با هم دارند که در این نبشته سعی خواهیم نمود تا به مقایسه آنها بپردازیم.
گروهی متقیتر از پیامبر:
پژوهشگران، نخستین جرقههای اندیشه خوارج را به حادثهیی پیوند میدهند که در عصر پیامبر اسلام به وقوع پیوست. امام بخاری در حدیثی که ابوسعید الخدری روایت نموده و کتابهای دیگر حدیث و تاریخ نیز آن را نقل نمودهاند، آورده است که روزی پیامبر اسلام «ص» مقداری طلا را که علی بن ابی طالب «رض» از یمن فرستاده بود، در میان چهار تن از رهبران کوچیهای بیابانهای نجد و حجاز هر یک زید الخیل، اقرع بن حابس، عیینه بن حصن و علقمه بن علاثه تقسیم نمود. پیامبر اسلام خوب دریافته بود که نزدیکترین راه به قلب آن گروه از کانال جیبهایشان گذشته و مسلمان شدنِ بزرگانِ آن قبایل راه را برای نشر اسلام در میان فرزندان قبیلههایشان خواهد گشود. هنگام توزیع آن پول، مرد دیگری از بادیهنشینان قبیله تمیم بهنام حرقوص بن زهیر «ذو الخویصره» که ریشی انبوه، پاچههایی بلند، موهایی تراشیده و چشمانی فرو رفته داشت و آن صحنه را مشاهده مینمود، پیامبر را مخاطب قرار داده و گفت: “از خدا بترس!” پیامبر پاسخ داد: “آیا من خدا ترسترین انسان روی زمین نیستم؟” و یا بنا بر روایت دیگری او به پیامبر گفت: “محمد! عدالت کن!” پیامبر اسلام «ص» در پاسخش فرمود: “اگر من عادل نباشم، پس چه کسی عادل خواهد بود؟!” حرقوص این را گفت و راه خویش را در پیش گرفت و پیامبر «ص» در حالی که به حرقوص بن زهیر اشاره مینمود رو به کسانی که در آنجا حضور داشتند نموده و فرمود: «از پشت این مرد افرادی پیدا خواهند شد که قرآن خواهند خواند، ولی قرآن از گلوهایشان پایین نخواهد رفت. آنها از دین چنان میگذرند که تیر از شکار.»
سالها سپری شد، پیامبر اسلام «ص» وفات نمود، جنگ میان حضرت علی «رض» و معاویه آغاز گردید و جنگ صفین به وقوع پیوست؛ جنگی که شاهد ظهور رسمی و پرقدرت خوارج در عرصه تاریخ و میدان سیاست و دین بود. در صفین بود که مردم حرقوص بن زهیر را در صف تأثیرگذارترین علمبرداران خوارج یافتند، ظهوری که مصداق عملی پیشبینی پیامبر بزرگ اسلام «ص» گردید. حرقوص بالآخره در جنگی که در سال سیوهفت هجری میان سپاه علی و خوارج در نهروان به وقوع پیوست، بهدست سپاهیان علی «رض» کشته شد.
همانطوری که نخستین خارجی ـ حرقوص ذوالخویصره ـ خودش را عدالتپیشهتر و پرهیزگارتر از پیامبرِ این دین تصور مینمود، خوارج در مسیر تاریخشان سعی نمودهاند تا نسخه دیگری از دین را که به گمان خودشان الهیتر است، به جهان معرفی نمایند. شاخه میمونیه و عجارده خوارج طوری که کرابیسی، کعبی، اشعری و شهرستانی گفتهاند، معتقد بودند که سوره یوسف جزوِ قرآن نیست، زیرا شأن قرآن بالاتر از آن است تا از عشق و عشقبازی سخن گوید. آنها همچنان بر خلاف تمامی مذاهب اسلامی معتقد بودند که دست دزد باید از شانه بریده شود. اگر قرآن محمد «ص» طعام اهل کتاب را حلال میداند، خوارج اندلس طعام آنها را حرام پنداشته و ماهی را ذبح نموده و گروه ازارقه خوارج را اعتقاد بر این بود که زنان هنگام سپری نمودن عادت ماهانه خویش هم نماز بخوانند و هم باید روزه بگیرند.