فهم اساطیری بشر از جشن نوروز

گزارشگر:یعقوب یستا - ۰۴ حمل ۱۳۹۲

بخش نخست
برداشت فرهنگی:
برگزاری رسم و رواج ها، در هر مناسبتی، امری فرهنگی است و برای هر جامعه و قوم، ارزش خاص معرفتی دارد و به نوعی بی‌ارتباط با زنده‌گی آن جامعه و قوم یا در زنده‌گی تاریخی و یا هم در زنده‌گی ماقبل تاریخی‌شان نیست. اما رسم و رواج های هر قوم در مقایسه با فرهنگ بشری، ارزش نسبی دارد؛ یعنی هیچ رسم و رواج فرهنگی از ارزش مطلق برخوردار نیست؛ برای جامعه یی می تواند ارزش داشته باشد، برای جامعهیی نه. برای این‌که همۀ رسم و رواج‌های بشری توجیه شود؛ جامعۀ بشری، ارزش نسبیت فرهنگی را به رسمیت شناخته؛ بنا بر این نسبیت فرهنگی، هر جامعه حق دارد که به مناسبت‌های فرهنگی‌ خویش، با برگزاری جشن‌ها ارج بگذارد.
برگزاری جشن‌های فرهنگی در حقیقت، ارایۀ تاریخ اسطوره‌یی زنده‌گی یک جامعه را به نمایش می‌گذارد، یا این‌که جامعه‌های بشری با برگزاری جشن‌ها و اجرای رسم و رواج‌ها، خود را وارد ساحت اساطیری می‌کنند، و با این کار می‌خواهند زنده‌گی فراتاریخی‌شان را در درون تاریخ توجیه کنند. هر جامعه با برگزاری جشن‌ها، فرهنگ خویش را برای بشر عرضه می‌کند و با این عرضه کردن، به جهانیان می‌خواهد بگوید من این‌گونه‌ام، مرا بشناسید، به فرهنگ من احترام بگذارید.
متأسفانه، در جامعۀ ما اندک کسانی هستند که بنا به عدم درک نسبیت فرهنگی و ارزش فرهنگی، با دیدگاه افراطی مطلق‌باورانۀ خویش از فرهنگ، برخی از رسم و رواج‌های فرهنگی را درست و برخی را نادرست می‌دانند؛ در حالی که بنا به برداشت روشن نسبیت فرهنگی، در شناخت فرهنگ‌ها درست و نادرستی در کار نیست؛ تنها کاری که می‌توانیم در برابر فرهنگ‌ها انجام بدهیم، احترام به رسم و رواج‌های فرهنگی است.
جشن نوروز، از دیدگاه خاص، جشنی است که در چندین کشور آسیایی؛ ایران، افغانستان، تاجیکستان و… به عنوان ارتباط پیشینۀ فرهنگی‌یی که با تاریخ و ماقبل تاریخ مردمان این کشورها دارد، برگزار می‌شود. در حقیقت، برگزاری جشن نوروز، بیانی‌ست از هویت مردمان این کشورها در تداوم زمان تاریخی و اساطیری. از دیدگاه عام، جشنی‌ست متعلق به تمام بشریت؛ زیرا جامعه‌های انسانی، همه به نوعی در برابر فهم اساطیری جشن نوروز و تغییر سال، قرار گرفته‌اند و جشن تغییر سال را درک می‌کنند.
بنا به موقعیتی که بشر در طبیعت دارد، جشن نوروز برای بشر، دارد اهمیت خاص پیدا می‌کند؛ برای این‌که بشر با داخل شدن در زنده‌گی ماشینی، از طبیعت دور شده است و دارد بیشتر از طبیعت دور می‌شود. این دور شدن از طبیعت، بشر را متوجه این کرده است که چه‌گونه می-تواند روابطش را با طبیعت تأمین کند و به روابط خویش با طبیعت، ارج بگذارد.
جشن نوروز، بهترین شیوۀ یادآوری و ارج‌گزاری است برای بشر که به طبیعت و به روابط خویش با طبیعت، احترام بگذارد و دست از تخریب و آلوده کردن طبیعت بردارد؛ زیرا طبیعت جایی است برای همۀ هستنده‌هایی که هستند و هستنده‌هایی که در آینده خواهند بود.
بنابراین، جشن نوروز اهمیتی خاص می‌تواند در زنده‌گی و فرهنگ بشری داشته باشد؛ زیرا می‌تواند بشر را به زمین، شادابی، سرسبزی و کشاورزی، نزدیک کرده و فراموشی‌یی که می‌تواند بین بشر، زمین و طبیعت به میان آید را از میان بردارد. پس بایسته است که در گسترش آن به عنوان یک فرهنگ پسندیدۀ بشری، هر کسی سهم فرهنگیِ خویش را ادا کند.

خاستگاه‌های اساطیری جشن نوروز:
بنا به برداشت من از اساطیر، جشن نوروز برخاسته از سه فهم مهمی اساطیری است که در کل برای بشر این سه فهم اساطیری قابل شناخت است، و شناخت این سه فهم، از هویت‌های مشترک اساطیری بشر است، که بشر را به عنوان یک کلیت فرهنگی مشترک اساطیری ارایه می-کند.
این سه فهم اساطیری، عبارت‌اند از آفرینش، زمان و کشاورزی. نوروز، صورتِ نمادین از وحدتِ این سه فهم اساطیری مهم بشری است، که بشر توانسته این سه فهم اساطیری را در جشن نوروز ارایه کند.
اقوام بشری همه در بارۀ آفرینش، روایت اساطیری دارند. روایت اساطیری آفرینش، از پیدایش جهان و چیزها و از چه‌گونه‌گی حضور هر قوم، برای‌ بشر اطلاع و خبر می‌دهد. این اطلاع‌دهی باعث می‌شود که هر قوم پیشینۀ خود را به آغاز جهان برسانند، با این همذات‌‌پنداری با آغاز، هویت مافوق بشری بیابند و به یک رویداد مقدس و مینوی تعلق بگیرند که مبنای آغازین دارد.
نوروز برای بشر به نوعی، آفرینش را تمثیل می‌کند؛ جهان از فضای سکوت و ایستاییِ زمستانی بیرون می‌آید که این فضای زمستانی، حرکت حیات را کُند کرده است، تعدادی از گیاهان به ریشه‌ها و دانه‌های‌شان پناه برده، و تعدادی از جانوران به خواب زمستانی فرو رفته‌اند و کَرخت شده‌اند. با فرا رسیدن نوروز، گیاهان می‌رویند و جانوران از کرختی بیرون می‌شوند و حیات سر از نو به شکوفایی می‌رسد. بزرگ‌تر از این، چه‌گونه می‌توان آفرینش را تجربه کرد و در جریان آفرینش قرار گرفت؟ درست است که ما با دور شدن از طبیعت، به طور مستقیم نمی‌توانیم این شکوفایی را ببینم و تحت تاثیر مستقیمِ آن قرار بگیریم، اما انسان باستانی، با طبیعت رابطۀ مستقیم داشت و با هر رویداد طبیعی تحت تأثیر مستقیم رویداد قرار می‌گرفت، با این تحت تأثیر قرارگیری، از خودشان در برابر رویداد طبیعی واکنش نشان می‌دادند. جشن نوروز، جشنی‌ست برای رویداد آفرینش. انسان با برگزاری این جشن، خواسته است در برابر طبیعت، واکنشی که سزاوار این رویداد طبیعی است، نشان بدهد.
در این شور و شعفِ طبیعی نوروزی، انسان نیز با چیزها و جهان احساس همذات‌پنداری می‌کند و به این تصور می‌افتد که زمان باز برگشته است به آغاز؛ به آغازی که همگام آفرینش بود و جهان از آن آغاز شده بود. این همذات‌پنداری باعث می‌شود که انسان با احساس وجودی خویشتن، در جریان شکوفایی آفرینش قرار بگیرد و آفرینش را تجربه کند. این تجربۀ آفرینش به انسان امکان می‌بخشد که آفرینش را در روایت ارایه کند؛ طوری که سومریان، دوهزار سال پیش از میلاد که جشن نوروز را برگزار می‌کردند، جشن با منظومه‌های آفرینش آغاز می‌شد.
بنابراین، جشن نوروز برخاسته از فهم اساطیری انسان از آفرینش است. انسان باستانی، در جشن نوروز فهمِ خویش را از آفرینش، به صورت نمادین بیان کرده است.
خاستگاه زمان برای ما و برای انسان باستانی و اساطیری، کاملاً متفاوت است. ما زمان را برخاسته از تغییر و تحول چیزها می‌دانیم که یک امر فیزیکی است، اما انسان باستانی زمان را امری می‌دانست که مستقل از چیزها بود؛ چیزها و انسان محکوم به گذشت زمان شده بودند. با این گونه درک از زمان، استراتژی‌یی در برابر زمان وضع کرده‌اند که این استراتژی به انسان باستانی این امکان را می‌بخشید تا از گذشتِ زمان جلوگیری کند و زمان را بربگرداند به آغاز؛ آغازی که آفرینش در آن اتفاق افتاده بود. بنابراین، زمان و آفرینش با هم وحدت می‌یابند؛ فهم آفرینش بی‌فهم زمان ممکن نیست، و فهم زمان بی‌فهم آفرینش.
برگرداندن زمان به آغاز، انسان را از نظر روانی به جایی قرار می‌دهد که آن جای، موقعیت آفرینش است. در این موقعیت که موقعیت خاستگاهی است، زمان در آن، ازلی است. زمان ازلی، زمانی‌ست بزرگ و ایستا، که همه چیز در این زمان ازلی در وصل کامل به‌سر می‌برد. بنا بر این، نوروز صورت نمادینِ برگشت زمان است به آغاز، به آفرینش. انسان با رجعت دادن زمان به آغاز، قدرت گذشت زمان را بر خویشتن و چیزها زایل می‌کند و با زایل سازی نقش زمان، احساس همیشه‌گی و جاودانه‌گی می‌کند. جشن نوروز، استراتژی‌یی است که انسان باستانی با درک از گذشت زمان، در برابر زمان وضع کرده است و با این استراتژی، زمان را رجعت می‌دهد به ازل. تکرار نوروز برای انسان باستانی، تکرار ازل بود، و این تکرار شدن ازل، خطی بودن و گذشت بی‌برگشت زمان را نقش بر آب می‌کرد، و زمان را در یک شکل دایره‌یی ارایه می‌کرد. در این دورانی بودن زمان، به انسان باستانی این احساس دست می‌داد که از محکومیتِ زمان رهایی یافته و دیگر در قید زمان نیست.
اما ما انسان‌های معاصر، محکوم به زمان و مکان شده‌ایم؛ محکوم به زمان خطی؛ زمانی که فقط می‌رود و دیگر برنمی‌گردد. بنابراین، می-توانیم با درکی که انسان باستانی از زمان داشته و با درکی که ما از زمان داریم، تفاوتی بگذاریم بین انسان اساطیری و انسان معاصر؛ این‌که انسان اساطیری، تاریخی نبود؛ چیزی را به‌نام تاریخ نمی‌شناخت، یعنی همه چیز برایش تکرارشدنی بود، اما انسانِ معاصر انسانی‌ست تاریخی و تاریخ‌مند که هیچ‌چیز در آن تکرار نمی‌شود؛ هر انسان، خودش است نه تکرار کسی یا امری.
شاید کشف این‌که دانه با فرو رفتن در خاک، پس از مدتی از خاک سر می‌زند و سبز می‌شود، برای بشر امری بزرگ و غافل‌گیرکننده‌ بوده است. اسطوره‌شناسان، این درک بشر را از رابطۀ دانه و خاک، یک رویداد بزرگ در زنده‌گی اجتماعی، اقتصادی و فکری بشر می‌دانند. زیرا انسان پس از این درک توانست به کشت و زراعت بپردازد؛ کشت و زراعت، بشر را به موقعیت و جغرافیای خاصی از زمین، وابسته کرد؛ با این وابسته‌گی، انسان توانست زنده‌گی روستانشینی و شهرنشینی را آغاز کند و وارد ساحت اجتماعی متفاوت از قبل شود.
این رابطۀ دانه و خاک، به بشر فکر اساطیری را نیز عرضه کرد. این فکر، بشر را قادر به دریافت دو جهان کرد؛ دنیای زیرین و دنیای زبرین. دنیای زیرین، دنیای مرده‌گان بود و دنیای زبرین، دنیای موجودات مقدس. بشر این درک را اساس قرار داده، کلیت فکری خویش را بر اساس آن طراحی کرد. می‌توان گفت که این رابطۀ دانه با خاک، به یک نرم‌ابزار یا سافت‌ویر فکری می‌ماند که با نصب آن می‌شد بسیار مساله-ها را بر اساس آن ساخت، معنا کرد و خواند.
جامعه‌هایی استند که مرده‌های‌شان را می‌سوزانند؛ این سوختاندن با دریافت اساطیری بشر از آتش بی‌ارتباط نیست. جامعه‌هایی که مرده‌های‌شان را دفن خاک می‌کنند؛ این دفن کردن بی‌ارتباط به درک اساطیری بشر از رابطۀ دانه و خاک نیست. به این معنا که مرده رهسپار جهان زیرین می‌شود و مانند دانه پس از مدتی برخواهد گشت. این جهان زیرین، ممکن به مثابۀ یک زهدان، معبر یا تاریک‌خانه‌یی تصور می‌شده که مرده در آن تجدید نیرو می‌شد برای بازآمدن.
جشن نوروز، بی‌ارتباط با درک انسان از رابطۀ دانه و خاک نیست. چون این رابطه به صورت طبیعی در فصلی از سال که فصل بهار باشد، برقرار می‌شود. این فصل با نوروز آغاز می‌شود. بنابراین، رویش به انسان امکان می‌دهد تا به درک آفرینش برسد و با درک آفرینش به درک زمان می‌رسد؛ آن‌هم نه زمان خطی بلکه زمان دورانی. یعنی این‌که در هر نوروز، زمان دورش را کامل می‌کند و برمی‌گردد به آغاز. با رویش، بار دیگر آفرینش تکرار می‌شود. در کل، این درک به انسان امکان می‌دهد که ارتباط روانی خویش را با آغاز و ازل برقرار کند و به این باور برسد که جهان در هر نوروز تکرار می‌شود. این تکرارشونده‌گی، انسان را قادر می‌کرد تا به حضور و سهم خویش در جهان دست یابد و خود را همان ایدۀ نخستین آفرینش بداند؛ یا بنا به تعبیر فلسفۀ افلاتونی، خود را به جایگاه مُثُل قرار بدهد و از سایه‌واره‌گی رهایی یابد.
نمونۀ اساطیری روشنی در این‌باره، در اوستا هست که می‌گوید پیش از آن‌که انسان و چیزها به گونۀ استومند و مادی آفریده شوند، به گونۀ فروشی آفریده شده بودند (فروشی، استوند و مادی نیست، ایده و مُثُل است؛ ارزش است)، در مرحلۀ بعد، این فروشی‌ها به گونۀ استومند و مادی درآمدند؛ انسان پس از مرگ و چیزها پس از نابودی، باز به فروشی درمی‌آیند و فروشی انسان و چیزها پیش از آن‌که به جهان استومند بیایند و بعد از این‌که از جهان استومند بروند، بوده و هست و همیشه خواهد بود.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.