- ۲۷ حمل ۱۳۹۲
استفان والت/ فارنپالیسی
دستیابی به پیروزی در افغانستان بعید به نظر میرسد، زیرا پاکستان همچنان به حمایت از طالبان ادامه میداد و خاک این کشور قلمروِ مناسبی برای فعالیتهای این گروه شبه نظامی به شمار میرفت. زمانی که اعضای طالبان تحت فشار قرار میگرفتند، همواره میتوانستند به پاکستان بروند و خود را برای نبردی دیگر در روزی دیگر آماده سازند. با این حال واشنگتن هرگز تمایلی برای اعمال نفوذ در راستای قطع حمایت پاکستان از طالبان نداشت و هماکنون نیز این مسأله به طور کامل مشخص نیست که واشنگتن بتواند بدون اینکه در پاکستان وارد جنگ شود اعضای طالبان را در این کشور ریشهکن کند.
چرا امریکا در افغانستان وارد جنگ شد؟ من بر این موضوع واقفم که ما تظاهر میکنیم در جنگ افغانستان موفق شدهایم اما در واقع باید توجه داشت که واقعیت بسیار شرمآور است و از شکست حکایت میکند. در حال حاضر، دلایل شکست ما توسط افرادی نظیر ولی نصر و سارا چایز مورد بررسی قرار میگیرد. هر دوی این افراد نکات قابل توجهی را درباره روابط افغانستان و پاکستان مطرح میسازند. با این حال، من بر این باورم که هر دوی آنها مسایل اساسی را که مبنای ناکامی تلاشهای امریکا و ناتو را تشکیل میدهد، مد نظر قرار نمیدهند. این مسأله به ویژه با توجه به وضعیت کنونی شبهنظامیان در عراق قابل بررسی است. مشکل اساسی در جنگ افغانستان مربوط به ساختارها بود: اهداف امریکا در افغانستان بدون در اختیار داشتن منابع لازم قابل تحقق نبود اما در واقع مشکل دیگر عدم وجود تعهد بود. به بیان دیگر، پیروزی در جنگ به اندازه تلاشی که برای آن لازم بود نمیارزید.
نخست این که دستیابی به پیروزی معنادار در افغانستان مستلزم اعزام نیروهای بیشتر به این کشور خاورمیانه بود. پیروزی در جنگ افغانستان به معنای شکست دادن اعضای طالبان و ایجاد دولتی کارآمد در کابل تعریف شده است. تعداد نیروهای خارجی مستقر در افغانستان هیچگاه به نسبت مناسب در مقایسه با جمعیت این کشور نرسید و نقص مربوط به تعداد نیروها همواره در پی اختلافات موجود در منطقه دو چندان میشد. از جمله عوامل دیگری که در عملکرد نیروهای مستقر در افغانستان تاثیر میگذاشت وضعیت جغرافیایی، زیرساختها ضعیف و مناطق مرزی ناامن بود.
نکتۀ دوم این که دستیابی به پیروزی در افغانستان بعید به نظر میرسد زیرا پاکستان همچنان به حمایت از طالبان ادامه میداد و خاک این کشور قلمروی مناسبی برای فعالیتهای این گروه شبه نظامی به شمار میرفت. زمانی که اعضای طالبان تحت فشار قرار میگرفتند، همواره میتوانستند به پاکستان بروند و خود را برای نبردی دیگر در روزی دیگر آماده سازند. با این حال واشنگتن هرگز هیچ تمایلی برای اعمال نفوذ در راستای قطع حمایت پاکستان از طالبان نداشت و هماکنون نیز این مسأله به طور کامل مشخص نیست که واشنگتن بتواند بدون اینکه در پاکستان وارد جنگ شود اعضای طالبان را در این کشور ریشهکن کند.
نکته سوم این است که امریکا نتوانست کرزی را وادار به اعمال اصلاحات در دولت کابل کند و علت این مسأله این بود که کرزی تنها فردی بود که برگ برنده را در عرصه سیاسی افغانستان در دست داشت و خود از این مسأله به خوبی آگاه بود. تا زمانی که امریکا و ناتو مایل بودند بر کل افغانستان حکومت داشته باشند واشنگتن مجبور بود با کرزی به رغم خطاهای فاحشش همکاری داشته باشد. اما باید توجه داشت که پیروزی در مقابله با شبه نظامیان مستلزم داشتن شرکای محلی مشروع و موثر است؛ چیزی که امریکا از داشتن آن چندان بهرهیی نبرد.
به طور خلاصه میتوان گفت امریکا محکوم به شکست در جنگ افغانستان است زیرا با آمادهگی کامل وارد زمین بازی نشد. در واقع تمامی تلاشهای که از سوی امریکا به کار بسته شد چیزی نبود جز یک اشتباه بزرگ. به محض آن که حکومت طالبان برچیده شد اولویت اصلی امریکا همچنان تضعیف القاعده بود. این هدف فاصله زیادی با تلاشها برای ارتقای افغانستان داشت و در نهایت میتوان گفت اهمیت افغانستان برای امریکا به اندازهیی نبود که به کار بستن تلاش بیشتر را توجیه کند.
به هر روی، تبیین من این نیست که سربازان و فرماندهان خارجی مستقر در افغانستان جانفشانی نکردند و یا نیروهای افغان از انجام مسوولیتهای خود دریغ کردند. من بر این اعتقادم که اگر جنگ یک اولویت استراتژیک واقعی میبود ما باید به گونهیی دیگر وارد عمل میشدیم. ما نباید جان سربازان، فرماندهان و غیرنظامیان را تا این اندازه به خطر میانداختیم.
با توجه به عدم تطابق در منافع، اهداف و منابع پیروزی در میدان جنگ افغانستان برای امریکا ابلهانه بود و این مسأله را در واقع میتوان علت اصلی به طول انجامیدن جنگ افغانستان تا این حد در نظر گرفت؛ جنگی که پایان آن برای واشنگتن رضایتبخش نبوده است.
Comments are closed.