شعــر؛هـنر بی‌تعریف

- ۰۶ سنبله ۱۳۹۱

امیر عباس‌زاده

شعر چیست؟
پدیده‌یی انسانی است و برآیند نیاز انسان به بازشناخت و خلق دوبارۀ طبیعت و رازهای نهفته در پس پردۀ واقعیت.
مطالعۀ ماهیت هنر و جایگاه آن در تجربۀ بشری، موضوع علم زیبایی‌شناسی Aesthetics است که به تعریف و نقد زیبایی و نظریه‌های مربوط به آن، از دو  بعد فلسفی و روان‌شناختی، می‌پردازد. به قول فرانسیس بیکن فیلسوف انگلیسی: «هنر، یعنی انسان به اضافۀ طبیعت» و ادوارد فن هارتمن فیلسوف آلمانی، در تقسیم‌بندی هنرها، شعر را تنها هنری می‌داند که به تمام زادۀ تخیل است.
اما زیبایی، تعریفی جهان‌شمول ندارد، هنر نیز به گونه‌یی جهان‌شمول و دارای تعریف واحد نیست. در عین حال، برای شناخت هر یک از شاخه‌های هنر، از جمله شناخت شعر، باید طبیعت، ارکان، مختصات و معیارهای آن شناخته شود و شعر، هم از جهت روانی/ معنوی و هم از جهت زبانی/ صوری، مختصات و عناصر و ارکانی دارد که می‌تواند یک تعریف اولیه و ساخت‌گرا از شعر به دست دهد.
زیبایی چیست؟
معیارهای زیبایی در فرهنگ‌های مختلف جهان، متفاوت است و تابعی است از شرایط فرهنگی اقلیمی و…
بتهوون گفته است که هر کجا کلام باز می‌ماند، موسیقی آغاز می‌شود؛ اما برخی دیگر عقیده دارند که شعر، موسیقی کلام است. گوته و هگل هر دو بر این باور اند که شعر، کامل‌ترین هنر است.
تعریف شعر از منظر ادبی و هنری
در دایره‌المعارف بین‌المللی و بستر در تعریف شعر چنین گفته شده؛ شعر پردازش اندیشیدۀ واژه‌ها در گفتاری خیال‌انگیز یا احساس‌برانگیز، با یک نظم آهنگین است.
و در فرهنگ امریکن هرتیج چاپ ۱۹۸۵ آمده است: شعر، نثری فشرده و فاخر برای انتقال احساسی زنده و خیال‌انگیز از تجارب انسانی‌ست با سودجویی از صنایع ادبی صوری یا معنوی مختلفی هم‌چون زیبایی آوا، القایات زیبا، وزن ساختاری، آهنگ طبیعی با استعاره و مجاز.
شعر، آمیزۀ اندیشه و خیال (= گره‌خورده گی عاطفی و اندیشه و خیال) است در زبانی فشرده و آهنگین.
شعر، دارای دو عنصر اساسی است:
عنصر معنوی، یعنی ذات و جوهر شعر، ویژه‌گی‌های روانی آن یعنی اندیشه، حس، عاطفه، خیال است. مهم‌ترین بخش این عنصرِ معنوی شامل مضامین، مفاهیم و صور خیالی است که از درون شاعر به بیرون سر می‌کشد.
عنصر صوری: یعنی صفات شعر، ویژه‌گی‌های زبانی و به اصطلاح شکل، یعنی قالب و پوشش شعر است و آن عبارت است از ضرب‌آهنگ، وزن با موسیقی کلام، پردازش کلمات، نغمۀ حروف و خوش‌آوایی، توام با شگردهای بیانی و صنایع لفظی و معنوی مانند کنایه، استعماره، مجاز و جز آن‌ها. این‌ها همه از عناصر صوری شعر اند.
در ادب کلاسیک فارسی، شعر به «کلامِ مرتب معنویِ موزون، متکرر، مساوی، مقفّا و مخیل» تعریف شده است. مختصات وزن و قافیه، متوجه «لفظ» و ویژه‌گی خیال انگیزی، متوجه «معنی و محتوا» شعر است، اما اعتبار این تعریف در رویارویی بسا تردیدهایی که در هر نسل از شاعران به وجود آمده، بسیار دگرگون شد، به دلیل سلیقه‌های متفاوت اهل نظر از یک‌سو و ناممکنی مقید کردن هنر – بر خلاف مسایل.
مثیو آرنولد، شاعر و منتقد انگلیسی معتقد است: شعر زنده‌گی را برای ما تفسیر می‌کند، ما را تسلی می‌دهد و پشتیبانی می‌کند.
شعر از منظری دیگر
ویکتور هوگو، نویسنده و شاعر رمانتیک قرن نوزدهم فرانسه و نویسندۀ بینوایان، می‌گوید: «شعر، ارکستر پرهیجانی است که آواز طبیعت و بشر و حوادث در آن به‌هم آمیخته است». ویلیام وردزورث شاعر بزرگ انگلیسی در تعریف شعر می‌گوید: « شعر، سرریز شدن طبیعی و فی‌البداهۀ احساسات تند بشری است.»
گوته شاعر بزرگ آلمانی عقیده دارد: «شعر، یعنی رهایی… این جهان برای تماشا کردن، دل‌نشین است. اما جهان شاعر دل‌نشین‌تر و جذاب‌تر است. عطیۀ والایی که شاعر از طبیعت گرفته است، شرکت در شادی جهانیان است.»
مثیو آرنولد شاعر و منتقد انگلیسی معتقد است: شعر زنده‌گی را برای ما تفسیر می‌کند، ما را تسلی می‌دهد و پشتیبانی می‌کند.
اما به اعتقاد ژان پل سارتر، فیلسوف اگزیستنسیالیست فرانسوی: «نویسنده، چهرۀ انسان را رسم می‌کند و شاعر با سرایش خویش به اسطورۀ انسانی می‌پردازد. بعضی می‌پندارند که شاعر عبارتی را «ترکیب» می‌کند، اما این ظاهر کار اوست. وی یک زنده‌گی خلق می‌کند.»
شعر در اندیشۀ شرق
ابن خلدون در چهل‌وچهارمین فصل از مقدمۀ تاریخ خود، کلام را به دو شعبۀ نظم و نثر تقسیم کرده است و شعر را «کلام موزون مقفا» دانسته است. به قول ثعالبی در یتیمه‌الدهر، هر کلامی که ‌خاطر آدمی را به شگفتی درآورد، شعر است.
از میان ادیبان پارسی‌زبان، شمس قیس رازی در «المعجم فی معاثیر اشعار العجم» گفته است که: «شعر، در اصل لغت، دانش است و ادراک معانی به حدس صایب و استدلال؛ و از روی اصطلاح، سخنی‌ست مرتب معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یک‌دیگر ماننده. و در این حد، گفتند «سخن مرتب معنوی» تا فرق باشد میان شعر و هذیان و کلام نامرتب بی‌معنی، و گفتند «موزون» تا فرق باشد میان نظم و نثر مرتب معنوی؛ و گفتند «متکرر» تا فرق باشد میان بیتی دو مصرعین و میان نیم‌بیت که اقل شعر بیتی تمام باشد؛ و گفتند «متساوی» تا فرق باشد میان بیتی تمام و مصاربع مختلف هر یک بر وزن دیگری؛ و گفتند «حروف آخرین آن به یک‌دیگر ماننده» تا فرق بود میان مقفا و غیرمقفا که سخن بی‌قافیت را شعر نشمرند، اگر چه موزون افتد.»
شعر، به قول نظامی عروضی «صناعتی است که شاعر بدان اتساق مقدمات موهمه کند و التیام قیاسات منتنجه، بر آن وجه که معنی خُرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ را خُرد، و نیکو را در خلعت زشت باز نماید و زشت را در صورت نیکو جلوه کند و به ابهام قوت‌های غضبانی و شهوانی را برانگیزد تا بدان ایهام، طبایع را انقباضی و انبساطی بود و امور عظام را در نظام عالم سبب شود».
عین‌القضات همدانی گوید: «جوانمردا! این شعرها را چون آیینه دان! آخر دانی که آیینه را صورتی نیست در خود؛ اما هر که در او نگه کند، صورت خود تواند دید. هم‌چنان بدان که شعر را در خود هیچ معنی نیست؛ اما هر کسی از او تواند دیدن که روزگار او بود و کمال کار اوست، و اگر گویی شعر را معنی آن است که قایلش خواست، و دیگران معنی دیگر وضع می کنند از خود، این هم‌چنان است که کسی گوید: صورت آیینه، صورت روی صیقل است که اول آن صورت نمود و این معنی را تحقیق و غموضی هست که اگر در شرح آن آویزم، از مقصود باز مانم».
این گفتۀ عین‌القضات مورد قبول ژان پل سارتر است که می گوید: ادبیات پس از رسیدن به مخاطب و در نتیجۀ درک و فهم او، به تمامیت خود می‌رسد و البته پیش از او نیز صایب تبریزی گفته است:
سخن از مستمعان، قدر پذیرد صایب
قطره در گوش صدف، لولوء شهوار شود
به هر روی، آن‌چه که در منابع ادبی کلاسیک در مورد شعر گفته شده، امروز از اعتبار تام و تمامی برخودار نیست؛ چرا که شعر برآیند درک و احساس شاعر از طبیعت و زنده‌گی است و زنده‌ گی پیچیدۀ امروز، نه آن فرصت را به شاعران می‌دهد که بنشینند و با بهره بردن از صنایع شعری و دست و پا زدن در چنبرۀ وزن و قافیه، زیبایی‌ها را ستایش کنند و آسمان و زمین را تنها با این هدف که گویش زیبا ـ هرچند ساخته‌گی ـ خلق کنند و نه شاعر امروز می‌تواند نگاهی همانند شاعران گذشته به زنده‌گی داشته باشد و بنابراین، تعریف او از شعر چیز دیگری است.
منبع: تبیان

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.