تالستایا‌؛ نویسنده معاصر روس

- ۱۷ ثور ۱۳۹۲

تاتیانا تالستایا، ‌یکی از نویسنده‌گان پست‌مدرن معاصر روس و نواسه آلکسی تالستوی می‌باشد. وی در سوم می‌ سال ۱۹۵۱ در شهر لنینگراد در خانواده‌یی پر تعداد متولد شد. پدرش عضو فرهنگستان زبان‌شناسی و پدرکلانِ مادری‌اش میخاییل لازینسکی، مترجم ادبی و شاعر بود.
پس از اتمام دوران مکتب تالستایا، وارد دانشگاه ایالتی لنینگراد شد و به تحصیل در رشته زبان‌شناسیِ تاریخی و تطبیقی پرداخت. پس ازفارغ‌التحصیلی در سال ۱۹۷۴، به واسطه ازدواج به مسکو عزیمت کرد و در آن‌جا به عنوان ویراستار در هیات تحریریه مجله «ناووکا» مشغول به کار شد.
تا سال ۱۹۸۳ همزمان با کار در مطبوعات، اولین داستانش را با عنوان «در ایوان طلایی نشسته‌اند» در مجله «آورورا» به چاپ رساند و نیز به عنوان‌یک منتقد ادبی برای اولین‌بار با مقاله «چسب و قیچی» در مجله «مسایل ادبی» خوش درخشید. اولین داستان تالستایا، توجه خواننده‌گان و منتقدان را به خود جلب کرد و به عنوان ‌یکی از بهترین آثار ادبی دهه هشتاد شناخته شد. این داستان درباره تاثیر و تحولی کودکانه در عده‌یی کودک از حوادثی ساده و مردمانی معمولی است که در نظر آن‌ها به صورت حوادثی اسرارآمیز و شخصیت‌هایی افسانه‌یی جلوه می‌کنند.
در سال۱۹۸۷ اولین مجموعه داستانش را منتشر ساخت و در این مجموعه، بسیاری از داستان‌های مشهور اولیه‌اش مانند «حقه‌باز» «شورای عزیز» و»حلقه» که قبلاً چاپ نشده بودند،گنجانده شدند. منتقدین روسیه با این کتاب آگاهانه برخورد کردند و در عین حالی که آن را مورد استقبال قرار دادند، بر وی ایراد گرفتند که داستان‌هایش بر اساس‌ یک الگو نوشته شده است.
اولین داستان تالستایا توجه خواننده‌گان و منتقدان را به خود جلب کرد و به عنوان ‌یکی از بهترین آثار ادبی دهه هشتاد شناخته شد. این داستان درباره تاثیر و تحولی کودکانه در عده‌یی کودک از حوادثی ساده و مردمانی معمولی است که در نظر آن‌ها به صورت حوادثی اسرارآمیز و شخصیت‌هایی افسانه‌یی جلوه می‌کنند.
تاتیانا تالستایا در محافل ادبی به عنوان ‌یک نویسنده نوآور و مستقل شهرت ‌یافت. قهرمانان داستان‌های او، بیشتر مردمانی عجیب‌وغریب، دیوانه، پیرمردانِ پیش از انقلاب و ‌یا کودکان عقب‌افتاده ذهنی بودند که در محیط خشک و خشن خُرده‌بورژوایی زنده‌گی می‌کردند و از بین می‌رفتند. در سال ۱۹۹۰ او به ایالات متحده رفت و در آن‌جا به تدریس ادبیات روسی در‌ یکی از کالج‌ها پرداخت و هم‌چنین در مجلات مختلف آن‌جا قلم می‌زد.
در دهه سال‌های ۹۰، او آثاری مانند «دوست‌داری – دوست نداری»، «خواهران»، «رودخانه آکرویل» را منتشر کرد. داستان‌های او به زبان انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و دیگر زبان‌ها ترجمه شدند. در سال ۱۹۹۹ تالستایا به روسیه بازگشت و فعالیت ادبیِ خود را در حوزه سیاسی و اجتماعی از سر گرفت.
در سال ۲۰۰۰ بود که اولین رمان خود را به نام «کیس» منتشر کرد. این کتاب واکنش‌های بسیاری را برانگیخت و شهرت فراوان کسب کرد. بر اساس این رمان، تیاترها و نمایش‌های بسیاری اجرا شدند. در سال ۲۰۰۱ سه کتاب دیگر به نام‌های «شب»، «روز»، «دو نفر» منتشر کرد. تیراژ حدود ۲۰۰ هزار نسخه کتاب‌های تالستایا برای او موفقیت تجاری هم محسوب می‌شد. (تالستایا بیش از ده سال روی رمان «کیس» کار کرده است، از سال۱۹۸۶ تا ۲۰۰۰٫)
ماجرای رمان وقایع ۳۰۰ سال بعد از‌ یک انفجار مهیب را در بر می‌گیرد. این انفجار‌ یک حادثه عظیم هسته‌یی و‌ یا چیزی شبیه به آن بوده است که منجر به تغییر شکل زنده‌گی بیالوژیکی روی کره زمین شده و جامعه‌یی پدیدار می‌شود که اگر به دوران ماقبل تاریخ بازنگشته باشد، به طور ‌یقین تا زمان قرون وسطا به عقب رفته است. قهرمان اصلی رمان که «بندیکت» نام دارد و کار او، رونویسی از کتاب‌های باقیمانده از دوران قبل انفجار می‌باشد. موضوع این رمان به نوعی ترسیم سنت‌های ادبی روسی در دوره‌یی است که پس از انفجار پسانوگرایانه فرهنگی و ادبی از راه رسیده است.
تالستایا در شمار نویسنده‌گان «موج نو» در ادبیات می‌باشد و در کنار نویسنده‌گانی چون «ویکتوریا توکاروا»، «لودمیلا پتروشسکایا»، «والریا ناربیکوا» نثرش مرتبط با «سبک زنانه» است. آثار تالستایا در ادبیات معاصر روسیه، ترکیبی از ویژه‌گی‌های مشخص ریالیسم، مدرنیسم و پست‌مدرنیسم می‌باشد. در سال ۲۰۰۱، تالستایا جایزه چهاردهمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب مسکو در نثر و نیز جایزه معتبر «تریومف» را دریافت کرد.
تالستایا در مصاحبه‌یی که با مجله «پراودا» انجام داد، در مورد این‍‌که چرا شروع به نوشتن کرد، چنین گفت: «در سال ۱۹۸۲ مشکلی در بینایی‌ام پیش آمده بود که مجبور به عمل جراحی بر روی چشم‌هایم شدم. پس از عمل جراحی من نمی‌توانستم زمان زیادی درمعرض روشنایی روز قرار بگیرم و فقط زمانی که هوا تاریک می‌شد، می‌توانستم به خیابان بروم. هیچ کاری در خانه نمی‌توانستم انجام دهم، حتا کار مراقبت از کودکان. همه این‌ها بعد سه ماه به‌سر آمد و دیدن واضح و دقیقِ من به ‌یک‌باره آغاز شد؛ همه آن چیزهایی که امپرسیونسیم بود، رفت و واقعیت مطلق شروع شد و درست در همین موقع بود که من احساس کردم می‌توانم بنشینم و یک داستان خوب از ابتدا تا انتها بنویسم. این‌چنین بود که من نوشتن را آغاز کردم.»
بخش ادبیات تبیان

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.