احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۸ ثور ۱۳۹۲
منظور از واقعنمایى یا صدق(realization) آندسته از تمهیدات و تکنیکهاى ادبى است که باعث مىشوند انگارهیى را همچون واقعیت باور کنیم. با چنین تعبیرى بىشک «واقع نمایى» حوزه پایانناپذیرى از ادبیات را دربرمىگیرد که حدومرزى براى آن متصور نیست؛ زیرا به اعتقاد بسیارى، هنر ادبیات چیزى جز باورپذیر کردن تخیلات هنرمندانه نیست. اما آنچه که حدود و چهارچوبهاى این مفهوم را مشخص مىکند، تعریف کاربردى و خاصى است که منتقدان از واقعنمایى دارند، «مجموعه تکنیکهایى که موجب القای پنهان باورپذیرى امور باورناپذیر مىشوند.»
با چنین تعریفى، واقعنمایى چیزى شبیه حقههاى بصرى در هنر سینماست. صدق یا واقعنمایى یکى از کهنترین مفاهیم ادبیات است که رد پاى آن را حتا تا کتاب «عهد عتیق» و دیگر متون باستانى مىتوان دنبال کرد، ولى در واقع بیش از هر زمان با ظهور اشکال تازهیى از ریالیسم ـ همچون ریالیسم ذهنى، ریالیسم شاعرانه، ریالیسم شهودى، ریالیسم جادویى، ریالیسم فوق ذهنى و امثال آن ـ بود که به عنوان یک مبحث اساسى مورد توجه هنرمندان و منتقدان قرار گرفت؛ چرا که اینان مجبور بودند چیزى را القا کنند که اثباتپذیر نبود و با منطق روزمره سر ستیز داشت. گابریل گارسیا مارکز در این باره توضیح مىدهد: اگر بنویسیم یک دسته فیل در آسمان پرواز مىکنند، کسى آن را باور نمىکند؛ ولى اگر بنویسیم یکصدوچهلوسه فیل در آسمان ظاهر شدند، مردم آن را بیشتر باور مىکنند. زیرا ذهن به یکباره متوجه گزاره عجیبترى که عدد فیلها است مىشود و گزاره دوم که حضور فیلها در آسمان است، مجال آن را مىیابد تا خود را در ذهن ما تثبیت کند. این یک تکنیک واقعنمایى است و نمونههاى فراوان دیگرى نیز از آن وجود دارد.
ادبیات کهن فارسى، گنجینه غنى و پایانناپذیرى از این تکنیکهاست که در اشکال و موقعیتهاى گوناگون وجود دارند، چنانکه با استخراج آنها مىتوان افقهاى تازهیى را به روى ادبیات پارسی گشود. رباعیات خیام یکى از ارزشمندترین این گنجینههاست که جادوى کلمات او تاثیر عمیقى بر اندیشه بشرى باقى گذاشته است.
از بارزترین ویژهگىهاى رباعیات خیام، حضور شدید «مفاهیم»است؛ چنانکه در مقایسه با بسیارى از شاعران دیگر در اشعار خیام، کمتر نشانى از آن بازىهاى کلامى و آرایههاى ادبى مىبینیم. از سوى دیگر نوع مفاهیم مورد توجه خیام، اندیشههایى فلسفى و هستىشناختى هستند که با خرد روزمره نزدیکى ندارند و دریافت آن به طور طبیعى باید دشوارتر از دیگر گونههاى سخن باشد؛ ولى خیام با بهکارگیرى اشکال متنوعى از واقعنمایى، چنان حسى عمیق را به ما القا مىکند که مفاهیم مورد توجه او را چون حقیقت محض مىپذیریم. در اینجا خواهیم کوشید به چند نمونه از این تمهیدات اشاره کنیم.
۱ـ غافلگیرى(surprise)
برخى از رباعیات خیام با یک ضربه شروع مىشوند. شروع غافلگیرانه یکى از تمهیداتىست که باعث مىشود آماده پذیرش مفاهیم باورناپذیر شویم؛ زیرا ضربهیى که ناگهان وارد مىشود، تعادل اولیهیى را که در لحظه آغازین خواندن داشتهایم، مغشوش مىکند و به این ترتیب، منطق ما در برابر گزارههاى شگفتىزایى که بعد از آن خواهد آمد خلع سلاح مىشود، منطق نمىتواند واکنش تدافعى نشان دهد و ذهن آماده پذیرش شگفتى مىشود. با شکست منطق متعارف، دروازههاى ذهن به روى اندیشههاى بدیع باز مىشود.
به چند نمونه از این آستانههاى غافلگیرانه در رباعیات خیام توجه کنید.
گر بر فلکم دست بدى چون یزدان
برداشتمى من این فلک را ز میان!
شاعر گزارهیى محال را بیان مىکند و لحن خشمآلود آن نیز بر شدت ضربه مىافزاید.
این کوزه چون من عاشق زارى بودست!
عاشق بودن کوزه، گزاره شگفتىزایى است که ما را براى پذیرش دیگر صفات انسانى براى اشیا آماده مىکند.
مشنو سخن زمانه سازآمدگان!
بهطور کلى تمام مصراعهایى که با حالت(نفى) آغاز مىشوند، غافلگیرانه هستند.
این آنکه نتیجه چهار و هفتى!
مصراعهایى که با(خطاب) آغاز مىشوند نیز غافلگیرکننده هستند.
۲ـ توازى میان مفهوم و مصداق
یک مفهوم را زمانى مىپذیریم که مصداقى براى آن بیابیم یا به عبارت دیگر، مفهوم مورد نظر بر یک «واقعیت عینى» صدق کند. اما از سوى دیگر، مصادیق بیرونى و واقعیات عینى را نیز تنها زمانى بازشناسایى و ادراک مىکنیم که جایگاه آن در ذهنمان مشخص شود و آن را در نظام ذهنى خود که انعکاسى از جهان بیرون است، طبقهبندى کنیم. به عبارت سادهتر، مفهومى براى آن فرض کنیم و آن را تعریف کنیم.
خیام با سود جستن از این فرایند یک مفهوم با یک مصداق توازى ایجاد مىکند و با استفاده از تاثیر متقابل این دو در یکدیگر، باعث القای معانى خاص مىشود. خیام براى یک مفهوم، مصداقى خاص فرض مىکند یا بر عکس و بدین وسیله فرایندى را ایجاد مىکند که شبیه فرایند شناخت ما از هستى است و این تمهید باعث مىشود ساختار فرضى او چونان «واقعیت» پنداشته و پذیرفته شود.
دسته اول، آن نمونه از اشعار است که ابتدا مصداقى را پیش مىافکند و سپس مفهومى را براى آن فرض مىکند.
این قافله عمر عجب مىگذرد
دریاب دمى که با طرب مىگذرد
چنانکه مىبینید، ابتدا قافلهیى تصویر شده است که چون عمر در حال گذر است و سپس مفهومى که هدف شاعر است، در مصراع دوم بیان شده است.
اجرام که ساکنان این ایوان اند
اسباب تردّد خردمندان اند
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
مى نوش دمى بهتر از این نتوان یافت
شاعر مهتاب را دلیل نوشیدن مى مىسازد.
دسته دوم، آن نمونه از اشعارىست که ابتدا مفهومى بیان مىشود و سپس مصداقى براى آن فرض مىشود که بدین وسیله موجب تصدیق مفهوم مىشود.
این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
مصادیق آب و باد براى اثبات مفهوم گذشت عمر آمده است.
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
تفاوت نداشتن شیرین یا تلخ بودن زندگى را با مصداق همانند بودن شهرها اثبات مىکند.
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ محنت سودن
مفهوم غم خوردن به سنگ سوهان که اجسام را مىفرساید، تشبیه شده است.
به همین ترتیب که گفتیم جایگاه مفهوم و مصداق به اشکال مختلفى مىتواند تغییر کند و جابهجا شود.
مثلاً مصداق در مصراع چهارم بیاید و سه مصراع دیگر مفهوم آن باشد، یا مفهوم در مصراع سوم بیاید و باقى شعر مصداق آن باشد و غیره که براى تمامى این حالات در رباعیات خیام مىتوان نمونههایى به دست داد.
۳ـ استدلال
آوردن دلیل منطقى براى اثبات یک مفهوم از رایجترین شیوههاى القای اندیشه است، ولى در شکل ادبى این استدلالها الزاماً نباید یک استدلال منطقى باشد، بلکه بیشتر شکل و اصول رایج استدلال را اقتباس مىکند و بر مبناى آن چیزى را اثبات مىکند که در تضاد با خرد متعارف است؛ به این ترتیب مىتوان گفت چنین استدلالى در جهت معکوس با کارکرد متعارف خود عمل مىکند. این تکنیک ادبى از سویى با قدرتى که از ماهیت منطقى خود مىگیرد، بر ذهن ما تاثیر مىگذارد و از سویى دیگر، به علت نزدیکییی که دارد، توجه ما را برمىانگیزد. به اصطلاح فرمالیستها، این همان تمهید آشنایىزدایى(defamilarization)از واقعیت روزمره است. ما تلاش مىکنیم که از سد قرابت فرم بگذریم و معناى نهفته آن را کشف کنیم و همین تلاش باعث مىشود شگفتى آن را نیز در حین مکاشفه معنا بپذیریم. به این رباعى توجه کنید.
گویند هر آن کسان که با پرهیزند
ز انسان که بمیرند چنان برخیزند
ما با مى و معشوق از آنیم مدام
باشد که به حشرشان چنان انگیزند
همه مىدانیم که جزاى مى و معشوق، دوزخ است؛ ولى خیام با استدلالى دیگر که از همین منطق متعارف اخذ کرده، رندانه باور اولى را نقض کرده است. به یک نمونه دیگر توجه کنید.
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا مى و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما مى و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
این نیز استدلالى است که منطق متعارف را معکوس مىکند. یا این نمونه:
از جمله رفتهگان این ره دراز
باز آمدهیى کو که به ما گوید راز
پس بر سر این دو راهه آز و نیاز
چیزى نگذارى که نمىآیى باز
در باور متعارف، رفتن از جهان زندهگان به جهان پسین چونان راهى فرضى مىشود که توالى آن آشکار است؛ ولى خیام با استدلال که کسى راه را در جهت معکوس طى نمىکند و از راه رفته بازنمىگردد، مفهوم خاص خود را اثبات مىکند.
اگر حتا مروری کوتاه در رباعیات خیام کرده باشیم، بىشک آشکار خواهد شد مطالبى که در بالا گفته شد، تنها مىتواند مقدمهیى باشد که گوشهیى از این سرزمین جادویى را باز نمایانده است.
تکنیکهاى بىشمار دیگرى در زمینه «واقع نمایى» و دیگر زمینهها وجود دارد؛ انواع ساختارها و بافتهاى متنوع در شعر خیام، که نبشته بالا تنها مىتواند آستانهیى براى ورود بر این مجموعه باشد.
Comments are closed.