- ۲۹ ثور ۱۳۹۲
هورکهایمر و آدورنو
هورکهایمر و آدورنو، از چهرههای مهم مکتب فرانکفورت هستند. هورکهایمر در سال ۱۹۳۱، رسماً ریاست موسسه را بر عهده داشت. در زمان مدیریت او، نقد بر پوزیتیویسم آغاز شد. پوزیتیویسم از دیدگاه این مکتب، پیشبرند،ه عقلانیت ابزاری بود و این مساله مورد انتقاد هورکهایمر و آدورنو و دیگر اعضای موسسه بود. نگرش انتقادی مکتب فرانکفورت، از آثار اولیۀ مارکس و دیالکتیک هگل تأثیر داشت. از آثار و کتب مهم هورکهایمر و آدورنو میتوان به کتاب «دیالکتیک روشنگری» در سال ۱۹۴۴ اشاره نمود. در این کتاب، مسالۀ اصلی این است که چرا برخلاف انتظارات عصر روشنگری، بشر به جای ورود به وضعیتی انسانی، به سوی توحش میرود. اثر مهم دیگر هورکهایمر و آدورنو که در زمان اقامت در امریکا نگاشتهاند، کتاب «شخصیت اقتدار طلب» است که بلافاصله بعد از کتاب دیالکتیک روشنگری در سال ۱۹۵۰ انتشار یافت. در این کتاب بیان شده که در امریکا و جهان غرب، نوعی استعداد فاشیستی وجود دارد.
مارکوزه
هربرت مارکوزه (Herbert marcuze) متفکر و فیلسوف آلمانی است که در سال های ۱۸۹۸ تا ۱۹۷۹ میزیسته است. او آثاری چون «انسان تکساحتی»، «عشق و تمدن» و «انقلاب یا اصلاح» را نگاشته است. مارکوزه شخصاً خود را یک مارکسیست معرفی میکند که اصول و آموزه های مارکسیستی را در شرایط تازه و امروزی بررسی مینماید. از دیدگاه مارکوزه، مفهوم و نحوۀ زندهگی پرولتاریای امروز با دوران مارکس فرق کرده است. مارکس کارگران صنعتی انگلیس در قرن نوزدهم را بررسی کرده است، اما امروزه تغییرات سیاسی و اجتماعی جهان، نوع زندهگی طبقات کارگری را با «سرمایهداری رشد یافته» ارتباط داده است. اما با این حال، طبقۀ پرولتاریا کماکان تحت فشار است، اما نه به شکل استثمارگرایانهیی که در دوران مارکس وجود داشت.
یورگن هابرماس از فیلسوفان و اندیشمندان مارکسیست قرن بیستم آلمان است. رسالۀ دکترای او در مورد اندیشۀ شلینگ شاعر معروف آلمانی است. مارکسیسم هابرماسی، نوعی مارکسیسم انسانگراست. هابر ماس فیلسوفی شناختگرا و در عین حال شکلگرا است. وی در اندیشه و نظریات خود از تفکر هگل متأثر میباشد. او اعتقاد دارد که اخلاق اجتماعی که او مطرح میسازد، از دو مسالۀ اساسی متفاوت یعنی هویت و حقوق فردی و منافع عمومی و همهگانی حمایت میکند.
نقد
با برسی زندهگینامۀ اعضای اولیه، این نتیجه بهدست میآید که این افراد بیشتر از خانوادههای یهودی و از طبقات متوسط به بالای جامعه بودند. با این حال، اعضای موسسه سعی میکردند تا منشای یهودی بودن خود را پنهان سازند. اما همین مساله، در اتحاد و همکاری صمیمانۀ آنها در ایجاد موسسه و فعالیتهای فلسفی، نقش زیادی داشت. نگرش آنها به مسالۀ یهودیت، همانند دیدگاه مارکس در کتاب مسالۀ یهود بود. مارکس یهودیت را از مسالۀ سرمایهداری و بورژوازی نشأت گرفته میدانست و هرگز نقش و جایگاه مستقلی به آن نداد، بنابراین به نظر نمیرسد که آنها فعالیت یا اقدامی نظری یا عملی بر علیه سرمایهداری انجام دهند.
با مطالعۀ آموزههای این مکتب درمییابیم که بنیانگذاران موسسه بهرغم بهرهگیریهای مالی از سوی خانواده، خود به فعالیتهای مالی علاقهیی نداشتند، آنها با اینکه در عمل، خود را طرفدار اصول مارکسیسم و طبقۀ پرولتاریا معرفی میکردند، هیچیک از شیوۀ زندهگی طبقۀ کارگر پیروی نکردند، آنها میتوانستند حیات اجتماعی خود را به روش زندهگی طبقۀ پرولتاریا وفق دهند، نه آنکه به سبک سرمایهداران امریکایی زندهگی نمایند.
به نظر میآید که اعضای موسسه، فقط به لحاظ نظری و علمی شاید به بهانۀ خودمشغولی یا خودنمایی درگیر فعالیت های فلسفی ـ سیاسی شده بودند، چرا که در عمل هرگز خود را تابعی از حیات اجتماعی کارگری نشان ندادند. در واقع فردی که به لحاظ مالی و مادی در حداکثر رفاه اقتصادی زیسته است، هرگز نمیتواند زندهگی مشقتبار و سرسختانۀ یک کارگر را درک نماید و برای حل این مساله و احقاق حقوق طبقات کارگری، راهحل و رویکردی را بیان سازد. انتقاد دیگری که به این مکتب وارد است، همان نقدی است که بر رویکردهای مارکسیستی وجود دارد. تأکید صرف و یکجانبه به برههیی از زندهگی اجتماعی طبقۀ پرولتاریا، این مکتب را از بررسی همهجانبۀ حیات فلسفی و حوادث سیاسی جهان غافل ساخته است. در واقع اعضای مکتب فرانکفورت، فقط در حیطۀ همان موسسه، حوادث جاری و مسایل فلسفی را تحلیل مینمودند، در حالی که جریانات سیاسی و اصول سرمایهداری نوین، مسایل و بحرانهای غیرقابل توصیفی را رقم میزد.
رویکردها:
مکتب فرانکفورت، تام باتامور، ترجمۀ محمود کتابی، نشر پرستش، ۱۳۷۳.
اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، حاتم قادری، انتشارات سمت، تهران، ۱۳۸۹.
تاریخچۀ مکتب فرانکفورت، جی. مارتین، ترجمۀ چنگیز پهلوان، تهران: کویر، ۱۳۷۲.
منبع: www.resalat news.com
Comments are closed.