این منم، انسان!

- ۱۳ جوزا ۱۳۹۲

نویسنده: سید یحیا یثربی
محور فلسفه، انسان است؛ یعنی موجودی که می‌تواند از جهان، پیامِ ادراکی دریافت کرده و با سامان دادنِ این پیام‌ها، نسبت به جهان آگاهی و دانایی داشته باشد. انسان، یک جاندار است و جاندار، یک پدیده طبیعی است. هر پدیده طبیعی، با قوانین خاصِ خود پدید آمده است. هر جانداری با کمک قوا و غرایزِ خود به هستیِ خود ادامه می‌دهد. انسان نیز مانند همه جاندارانِ دیگر با کمک قوا و غرایز خود به زنده‌گیِ خویش ادامه می‌دهد. تا این‌جا انسان هم جانداری است مانند جانداران دیگر.
انسان در مرحله‌یی از سن خود و لابد در مرحله‌یی از سیر تکاملی خویش، وظیفه دیگری را نیز علاوه بر وظایف زیست‌طبیعی احساس کرده است و آن وظیفه، مخصوص انسان است و هیچ موجود دیگری چنین وظیفه‌یی را احساس نمی‌کند. آن وظیفه عبارت است از «فهم جهان» و «فهم چون و چرای پدیده‌ها و حوادث جهان».
پدیده‌ها و حوادث جهان را همه جانداران به گونه‌یی احساس می‌کنند؛ سرمای زمستان، گرمای تابستان، آب، خوراک، حرکت، خوردن، نوشیدن، خوابیدن، بیدار شدن و امثال آن. همه این‌ها را جانداران انجام می‌دهند. انجام این‌ها برای جانداران بر اساس یک غریزه است، اگرچه در مواردی نیز جانداران کارهایی را بر اساس تربیت انجام می‌دهند، اما به هر حال کار جانداران بیشتر تابع غرایز آن‌هاست. جانداران در برابر این پدیده‌ها و جریانات مختلفی که با آن روبه‌رو می‌شوند، توان چون و چرا ندارند، جز انسان که از کنار حوادث و پدیده‌های جهان بدون چون و چرا نمی‌گذرد: چرا هوا سرد می‌شود؟ چرا گرم می‌شود؟ آب چیست؟ و چه‌گونه پدید می‌آید؟ و چرا هست؟ هوا چیست؟ و چرا و چه‌گونه پدید آمده است؟ تنها راهی که انسان برای پاسخ به این پرسش‌ها می‌پیماید، راه وارسیِ این پدیده‌هاست.
فهم جهان نیازمند وارسی تجربیِ آن است، نه توصیف افسانه‌یی. اما همین وارسی، در دورانی که توان اندیشه انسان و اطلاعات پایه‌ییِ او ناچیز است، او را گرفتار توصیف افسانه‌یی حوادث جهان می‌سازد. مثلاً جهان از کجا، چه‌گونه و چرا پدید آمده است؟ آب چیست؟ باران چیست؟ ماه و ستاره چرا و چه‌گونه پدید آمده‌اند؟ و امثال این‌ها. انسان ساده و سطح‌اندیش دوران‌های اولیه، پاسخ همه این پرسش‌ها را با وارسی جهان می‌داد. اما او در این پاسخ‌ها چندان موفقیتی نداشت. به‌خاطر آن‌که وارسی‌اش بسیار سطحی و راه‌حل‌هایش بیشتر جنبه خیالی داشتند. انسان وقتی در تجربه دیده است که پدیده‌های جهان، آغاز و انجامی دارند، به این سوال دست یافته است که آیا جهان به طور کلی آغاز و انجامی دارد؟ و دیگر اینکه با مشاهده نظم و تعادل در سامان جهان به این پی برده است که موجودات بر اساس حساب و کتابی پدید آمده‌اند. و نیز از راه حوادث و دگرگونی‌های مورد مشاهده در جهان، تغییرات کل جهان را به عنوان مساله خود مطرح کرده است. اما انسان‌ها به تدریج متوجه این نکته شده‌اند که توصیف‌های افسانه‌یی از پیدایش و تحولات جهان، توصیف‌های قانع‌کننده نیستند.
علم و فلسفه، تلاش آگاهانه انسان برای فهم درست جهان، بر اساس واقعیت‌های جهان است، نه افسانه‌ها و اسطوره‌ها. فلسفه از تخیل، فاصله گرفته و ابزار کار خود را حس و تجربه از طرفی، و عقل و اندیشه از طرف دیگر قرار می‌دهد. تاریخ دانایی بشر، آغاز چنین تلاشی را در یونان ثبت کرده و این افتخار را به فیلسوفان یونان باستان داده است. قوم یونانی پیشرفت ذهنیِ خود را مدیون شرایط آن محیط بودند. نبوغ یونانی به مطالعه تلاش‌های مقدماتی دانایان بابل و مصر دست یافت و مواد اولیه شناخت علمی جهان را از آنان گرفت. اما چرا خود آنان به چنین کاری توفیق نیافتند؟
در پاسخ این پرسش مورخان فلسفه، علاوه بر ارتباط یونانیان با اقوام و ملل مختلف، این نکته را یادآور شده‌اند که مردم یونان در آن زمان، برخلاف مردم مصر و بابل، دارای طبقه سازمان‌یافته‌یی از کاهنان و عالمان یعنی متولیان باورهای افسانه‌یی نبودند. به هر حال، فلسفه و تفکر فلسفی همانند تفکر علمی، تلاش انسان برای فهم جهان است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.