احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مسیح نوروزی - ۲۱ جوزا ۱۳۹۲
هانریش بل در ۲۱ دسمبر ۱۹۱۷ در کلن به دنیا آمد، به همین دلیل دوران کودکیاش با مسایل ناشی از جنگ و دگرگونیهای اجتماعیِ پس از آن، درآمیخته بود. با این حال، زندهگی خانوادهگیِ آرام و پُر از مهر و محبت، تا حدود زیادی، عوارض ناشی از بحران بینالمللی و فاجعۀ اقتصادی ملی را در زندهگی هاینریش خنثا میکرد. کودکیِ بُل این فرض مکرر را که هنرمندان، از میان خانوادههای ناشاد برمیخیزند، باطل میکند.
هاینریش کوچکترین فرزند از پنج فرزند ویکتور و ماریا (هرمانس) بل بود. همسر قبلی ویکتور، کاتارینا گیسن که در ۱۹۰۱ مرده بود نیز برای ویکتور سه فرزند آورده بود که از آن میان، تنها یکی زنده مانده بود؛ بدین ترتیب، خانواده بر روی هم شش فرزند داشت. زمانی که هاینریش به دنیا آمد، پدرش به حرفۀ مُبلسازی اشتغال داشت و صاحب کارگاهی در یکی از محلاتِ پرجمعیتِ کلن بود. هاینریش در همین شهر به مکتب و سپس به دبیرستان رفت و بیشتر عمرش را در همین شهر سپری کرد. محل وقوع بسیاری از داستانها و رمانهای بل همین شهر کلن است؛ و در مواردی هم که دقیقاً شهر کلن نیست، به هر صورت، ناحیهیی از راینلاند، میان بن و کلن است.
خانوادۀ بل کاتولیک بود و آموزش کاتولیکیِ او در خانه و مکتب چندان بر ذهن او اثر گذاشت که ارزشهای کاتولیکی بخشی اساسی و جداییناپذیر از آثار او شد؛ به حدی که گاه به او لقب «نویسندۀ کاتولیک» داده میشد ـ لقبی که وی از آن بیزار بود.
گرایش مذهبی بل بسیار آزادمنشانه بود. زمانی که وی در سنین چهارده تا هجده سالهگی تصمیم گرفت دیگر به کلیسا نرود، در خانه کسی از این بابت او را مورد عتاب و خطاب قرار نداد. در ۱۹۳۳، وقتی که نازیها به قدرت رسیدند، معلمان کاتولیک دبیرستانی که بل در آن درس میخواند، کاملاً ضد فاشیست بودند و بل با اعتقاداتی انسانی و آزادمنشانه ـ همان اعتقادات خانواده و دوستان نزدیکش ـ بار آمد. بدین ترتیب، هاینریش جوان در برابر تبلیغات فریبندۀ نازیها مسلح و مجهز بود. ایمان بل به او قدرتی درونی میداد که با هر نوع بیعدالتی به مبارزه برخیزد ـ حال عامل این بیعدالتی میخواست خود کلیسای کاتولیک باشد یا جامعۀ فاشیستی دورۀ هیتلر، و یا انحرافات و گمراهیهای دموکراسی آلمان که وی آن را پس از جنگ جهانی دوم سخت به باد انتقاد گرفت.
بل، علاوه بر ایمان مذهبی، که همۀ عمر بدان پایبند بود، از خانوادهاش عمیقترین تأثیرها را در مورد نظام ارزشی نیز گرفت. در ۱۹۶۵، در مقالهیی با عنوان «مصاحبه با خودم»، بُل مادرش را «زنی بزرگ و شگفت» میخواند که به هرکسی که دم در میآمد، اعم از نازی یا ضد نازی، فنجانی قهوه تعارف میکرد. این شیوۀ مهماننوازی که چنین بل را تحت تأثیر قرار داده بود، بعدها مشخصۀ رفتار خود او با مردم شد و آن حرمت عمیقی را که برای همه، از دوست و دشمن، در مقام انسان قایل بود، به وجود آورد: همۀ قهرمانانِ داستانها و نمایشنامههای او از این سرشت نیکِ سادهدلانه برخوردارند، همهگی از تعصب فارغاند و هیچیک حاضر نیستند که شأن انسانیِ شخص دیگری را بشکنند.
جز مذهب و خانواده، عامل سومی نیز در شکلگیری شخصیت و منش بل مؤثر بود: شرایط اجتماعی محیطی که وی در آن زاده شده بود. پایان جنگ جهانی اول، تورم سالهای دههی ۱۹۲۰، رکود سالهای دهۀ ۱۹۳۰، جنگ جهانی دوم، آزادی از قید فاشیسم در ۱۹۴۵، سالهای قحطی و گرسنهگی اواخر دهۀ ۱۹۴۰، بهبود اقتصادی در دهۀ ۱۹۵۰، و وفور و رفاه در دهۀ ۱۹۶۰، تروریسم دهۀ ۱۹۷۰، بحران موشکی اوایل دهۀ ۱۹۸۰ ـ همهی اینها در ساختن مراحل گوناگون زندهگی و آثار بل مؤثر بودهاند. بدین ترتیب، با گذشت سالها، آثار او، بیآنکه قصد و نیتی در کار بوده باشد، به گزارشی زنده از تاریخ آلمان در طول زندهگی وی تبدیل گشت و در نتیجه وی نیز، چون بالزاک، و دیکنز، لقب «وقایعنگاری کشور» گرفت.
در ۱۹۲۴، بُل تحصیلات رسمیاش را در مدرسۀ ابتدایی کاتولیکها در کلن آغاز کرد و چهار سال را در این مدرسه گذرانید. در ۱۹۲۸، از مدرسۀ ابتدایی به دبیرستان رفت. خاطرات او از این سالها، علیرغم تورمی که دکان پدر را تخته و خانواده را مجبور به ترک شهر کرد، خاطراتی خوش است. او همواره پدر و مادرش را، به سبب اعتقادات سیاسی و مذهبیشان، که اجازه میدادند وی با بچههای سوسیالیستها و بیدینها معاشرت و با «سرخها» بازی کند، مورد ستایش قرار میدهد و آزادمنشی آنها را با تنگنظری پدر و مادر بچههای دیگر که اجازه نمیدادند بچهها آزادانه با هم معاشرت کنند، قیاس میکند. جو آزاد حاکم بر خانه، علیرغم تهدید دایمی به ورشکستهگی مالی، به بل جوان امکان میداد که افراد را از روی شخصیتشان ارزیابی کند، نه با معیارهای جزمی فرسوده.
از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۷، بُل به دبیرستان قیصر ویلهلم در کلن میرفت. خاطرات این سالها، خصوصاً از آغاز دورۀ هیتلر در ۱۹۳۳ تا فراغت وی از تحصیل، در نوشتۀ زندهگینامهیی وی به نام «چه بر سر پسر میآید؟» (۱۹۸۱) در دبیرستان، با آنکه معلمها آشکارا ضد نازی بودند، فقط سه تن از دانشآموزان به هیچیک از گروههای نازی نپیوستند، و بل یکی از این سه تن بود. با این حال در میان معلمان کسانی بودند که به نازیسم تعلق خاطر داشتند، نظیر معلم زبان آلمانی، که برای تقویت قوۀ نقادی شاگردان، آنها را وامیداشت بخشهایی از کتاب «نبرد من»، نوشتۀ آدولف هیتلر، را به زبان فصیح و روشن بازنویسی کنند.
در آن سالهایی که آلمان تسلیم نازیها میشد، خانواده، معلمان، و رفقای یکدل بل به او کمک کردند تا از این دوره سر سلامت بهدر برد. چارچوب حمایتگر کاتولیسیسم غیر مرسوم، انسانگرایی شرافتمندانه، عقل سلیم، و رفتار حساب شده سبب شد تا او و خانوادهاش این سالهای خطرناک را به سلامت از سر بگذرانند.
پس از فراغت از تحصیل در ۱۹۲۷، بل سردر گم بود که چه مسیری را در زندهگی در پیش بگیرد، فقط این را میدانست که میخواهد نویسنده شود. از هفده سالهگی این حرفه او را به خود جذب و مشغول کرده بود. او پیش از جنگ دست به سرودن شعر زده و شش رمان را نیز به پایان رسانده بود. تمام این نوشتههای دورۀ نوجوانی بعدها در بمباران کلن از میان رفت. در ۱۹۳۸، بل شاگرد یک کتابفروش در بن شد. تجربۀ این دوره به صورت داستانی در لابهلای صفحات «سیمای زنی در میان جمع»(۱۹۷۱) بازگو شده است. در زمستان ۱۹۳۸-۱۹۳۹، تنها پس از چند ماه شاگردی، بُل به کار اجباری فراخوانده شد و از او خواستند در کار زهکشی جنگلکاریها برای خدمت به ملت شرکت کند. پس از اتمام این دورۀ کار اجباری، بُل میخواست در دانشگاه کلن زبانشناسی و ادبیات آلمانی بخواند، اما امتناع او از پیوستن به حزب نازی، ثبت نام او را در دانشگاه با مشکل مواجه ساخت. سرانجام، در جون ۱۹۳۹ موفق به ثبت نام شد؛ اما در ژوییه، دو ماه پیش از آغاز جنگ، او را به خدمت نظام فراخواندند و در صف پیادهنظام جایش دادند. خدمت نظام او شش سال تمام در طی سالهای جنگ طول کشید. در تمام این مدت، بل آرزوی شکست کشورش و رهایی از قید ناسیونال سوسیالیسم را در دل میپروراند.
بُل در ۱۹۴۰ به پادگانی در لهستان منتقل شد و در آنجا بود که برای نخستین بار وحشیگری اساسها را با مردم مظلوم کشورهای اشغالشده به چشم دید. در آخر جون ۱۹۴۰، او را به فرانسه فرستادند. در آن زمان، جنگ در فرانسه عملاً تمام شده بود. وی در فرانسه اسهال خونی گرفت و ناچار به آلمان انتقال داده شد. پس از بهبودی، مأمور نگهبانی از دیپوهای داخل و اطراف کلن شد. در ۱۹۴۲، دوباره به فرانسه بازگرداده شد و در «دیوار آتلانتیک»، بین ابویل(Abeville) و دیپ، مستقر شد. بُل در فرانسه همچنان به خواندن و مطالعه و پیگیری علایقش ادامه میداد.
در ۱۹۴۲، در طی مرخصی، بل با «آنماری تسش»(Annemarie Cech)، معلمۀ جوان زبان انگلیسی، ازدواج کرد. پس از جنگ، آنماری یکی از مترجمان بنام ادبیات انگلیسی و ایرلندی و امریکایی شد.
بُل و آنماری چهار پسر داشتند: اولی پس از تولدش در ۱۹۴۵ در گذشت، دومی در ۱۹۴۷ به دنیا آمد و در ۱۹۸۲ درگذشت، سومی در ۱۹۴۸ و چهارمی در ۱۹۵۰ متولد شد.
در ۱۹۴۳، بل به جبهۀ شرق اعزام شد؛ اما پیش از آنکه از مرز فرانسه بگذرد، قطارش با یک مین که ارتش مخفی مقاومت فرانسه کار گذاشته بود، برخورد کرد و دست راست بل مجروح شد. او را دوباره به آلمان بازگرداندند. این فراغت از وحشتِ جنگ در جبهۀ شرقی فقط دو هفته به طول انجامید. پس از آن، وی را به کریمه (Crimea) اعزام کردند که در آنجا نیز از ناحیۀ پا صدمه دید. اندکی بعد نیز، ترکش [چره] نارنجک به سر بُل اصابت کرد و مجبور شدند او را به بیمارستان جنگی «اودسا» اعزام کنند. وقتی که بل بهبود یافت، خط مقدم جبهه تقریباً به شهر رسیده بود. او را به ایاشی(یاسی) در رومانی فرستادند و هشت روز بعد در آنجا از ناحیۀ پشت دوباره مجروح شد و اینبار جراحت سخت و عمیق بود. او تا ۱۹۴۴ در یک بیمارستان جنگی در مجارستان ماند. جنگ به سرعت رو به پایان میرفت و بُل که همواره کوشیده بود با تمارض از خدمت نظام شانه خالی کند، دست به تلاشهایی جدیتر زد تا از خطر در امان بماند. پس با مدارک جعلی به آلمان بازگشت و با بهانه کردن مرگ یکی از اعضای خانواده، توانست گذرنامهیی قانونی برای رفتن به خانه و کاشانه دستوپا کند ـ واقعاً هم مادرش در طی یک حملۀ هوایی در ۱۹۴۲ کشته شده بود.
وقتی که به خانه آمد، با همدستی زنش، ترتیبی داد تا دیگر او را به جبهه نبرند. مرتباً به خود آمپول [پیچکاری] ضد سفلیس تزریق میکرد و در نتیجه با تب زیادی که داشت تا فبروری ۱۹۴۵ در بیمارستان بستری شد. پس از آن تزریق آمپول را که بسیار خطرناک بود، قطع کردند. در این زمان، بُل همراه با زنش به دهکدهیی در نزدیکِ کلن فرار کرد. با وجود این، چون میدانست فرار از خدمت نظام عواقب وخیمی خواهد داشت، ترتیبی داد تا به هنگ خود در نزدیکی مانهایم بازگردد ـ به این امید که هرچه زودتر به دست نیروهای متفقین آزاد شود. همزمان با نزدیک شدن نیروهای متفقین، وی در نهم آپریل ۱۹۴۵ خود را تسلیم آنها کرد و در پانزدهم سپتمبر ۱۹۴۵، پس از پنج ماه بازداشت در بازداشتگاههای متفقین، آزاد شد.
در ۱۹۴۵، در ۲۸ سالهگی، بُل با همسرش به شهر بمبارانشده و ویرانِ کُلن برگشت تا دست به کار نوشتن شود، یعنی یگانه کاری که از آغاز برای خود در نظر گرفته بود. نخستین کار او، پس از جنگ، کار در کارگاه مُبلسازی پدرش بود که در آن زمان برادرش، آلوییس، آن را اداره میکرد. اگر چه چندی بعد کاری در ادارۀ آمار شهر کُلن به دست آورد، اما همچنان مخارج خانواده بیشتر از حقوق معلمی زنش تأمین میشد. بُل همچنین دوباره در دانشگاه کُلن ثبت نام کرد ـ اما فقط برای آنکه بتواند کارت جیرهبندی قانونی دریافت کند. یگانه مشغلۀ جدی او نوشتن بود. انتشار نخستین داستانهای کوتاه او در مجلات تا ۱۹۴۷ میسر نشد. تا ۱۹۵۰، بیش از شصت داستان از او در روزنامهها و مجلات به چاپ رسیده بود، اما هنوز نامش بر سر زبانها نیافتاده بود. نخستین کتاب بُل، رمان کوتاهی تحت عنوان «قطار به موقع رسید»، در ۱۹۴۹ منتشر شد و سال بعد همان ناشر مجموعهیی از ۲۵ داستان کوتاه او را تحت عنوان «مسافر وقتی که رسیدی به اسپا…» انتشار داد. پس از آن، در ۱۹۵۱، نخستین رمان بُل، «کجا بودی آدم؟» منتشر شد.
گرچه منتقدان هر سه کتاب را ستودند و حتا بُل در ۱۹۵۱ نامزد دریافتِ جایزۀ ادبی گروه ۴۷ برای داستان کوتاه «گوسفند سیاه» شد و این بر شهرتش افزود، اما کتابها از نظر مالی توفیقی نداشتند. از آنجا که بُل نویسندهیی سودآور نبود و ناشرش نیز میخواست صرفاً به انتشار کتابهای علمی بپردازد، بُل از قید قراردادهایش آزاد شد. بُل در میان مردم شهرت چندانی نداشت، اما در محافل ادبی از استعدادهای شناخته شده به حساب میآمد. در ۱۹۵۲ ناشر دیگری با او قرارداد بست و عمدۀ کارهای او را از آن به بعد، ناشر جدید منتشر ساخت.
ناشر جدید ورزیدهتر بود و همین شد که رمان بعدیاش هم از نظر مالی و هم از نظر ادبی، موفق بود. رمان «و حتی یک کلمه هم نگفت» (۱۹۵۳) شهرت بل را تثبیت کرد و درآمدی کافی برایش ایجاد کرد. از این پس، با فواصلی منظم، رمانها، داستانها، مقالهها، نمایشنامهها، و شعرهای بل منتشر شدند و افتخارات متعددی برای وی، یکی پس از دیگری، به ارمغان آوردند. مهمترینِ این اتفاقات کسب جایزۀ نوبل در ۱۹۷۲ بود. وی همچنین دکترای افتخاری از انگلستان و ایرلند، و عنوان استادی افتخاری از ایالت رایت وستفالی شمالی، و شهروندی افتخاری شهر کلن را نیز کسب کرد.
مجموعۀ آثاری که از بُل در طول سالها انتشار یافت، مطابق هر معیاری که در نظر گرفته شود، عظیم است. در ۱۹۷۷ مجموعۀ کامل داستانها و رمانهای وی در ۵ مجلد پنجصد ششصد صفحهیی انتشار یافت. در ۱۹۷۸، سه مجلد دیگر، به همان حجم، شامل مقالهها و سخنرانیهایش منتشر شد.
او در ژوییۀ ۱۹۸۵ درگذشت. هاینریش بل در حالی که نویسندهگان بزرگی تابوتش را به دوش گرفته بودند، ملت آلمان را در عزایی ملی فرو برد. رییسجمهور فدرال آلمان در مراسم تشییع جنازهاش حضور یافت و صدها تن از عزاداران در محل دفنش گرد آمدند. در تمام جهان، روزنامههای بزرگ خبر مرگش را در صفحۀ اول انتشار دادند و تا چندماه مقالههای یادبود وی، در روزنامهها و مجلههای آلمان و دیگر کشورها منتشر میشد.
Comments are closed.