نقد ادبی و ارزش‌های آن

- ۲۴ جوزا ۱۳۹۲

نقد نه علم مستقلی است و نه منحصراً جنبۀ علمی دارد، بلکه آن را می‌توان فنی یا به عبارت بهتر، صناعتی دانست که بر روش‌ها و طریقه‌های علمی متکی می‌باشد. نقد ادبی که از آن می‌توان به سخن‌سنجی و سخن‌شناسی نیز تعبیر کرد، عبارت است از شناخت ارزش و بهای آثار ادبی و شرح و تفسیرِ آن به نحوی که معلوم شود نیک و بدِ آن آثار چیست و منشای آن‌ها کدام است. در تعریف آن، بعضی از اهل نظر گفته‌اند که «سعی و مجاهده‌یی‌ست عاری از شایبۀ اغراض و منافع، تا بهترین چیزی که در دنیا دانسته شده است و یا به اندیشۀ انسان در گنجیده است شناخته گردد و شناسانده آید» و البته این تعریف که ماثیو آرنولد، نقاد و شاعر انگلیسی ایراد کرده است، هرچند شامل نوعی از نقد ادبی هست، امروز دیگر حد و تعریف درست جامع و مانع نقد ادبی نیست. چون در زمان ما، غایت و فایدۀ نقد ادبی تنها آن نیست که نیک و بد آثار ادبی را بشناسد، بلکه گذشته از شناخت نیک و بد آثار ادبی، به این نکته هم نظر دارد که قواعد و اصول یا علل و اسبابی را نیز که سبب شده است اثری درجۀ قبول یابد و یا داغ رد بر پیشانی آن نهاده آید، تا حدی که ممکن و میسر باشد تحقیق بنماید و بنابراین واجب است که نقد ادبی، تا جایی که ممکن باشد از امور جزیی به احکام کلی نیز توجه کند و از این راه تا حدی هم به کسانی که مبدع و موجد آثار ادبی هستند، مدد و فایده برساند و لااقل کسانی را که در این امور تازه‌کار و کم‌تجربه‌اند، در بیان مقاصد کمک و راهنمایی کند و آن کسانی را هم که جز التذاذ و تمتع از آثار ادبی هدف و غرض دیگر ندارند، توجه دهد که از این آثار چه‌گونه می‌توانند لذت کامل برد و از هر اثری چه لطایف و فوایدی می‌توان توقع داشت.
کلمۀ نقد خود در لغت به معنی «بهین چیزی برگزیدن» و نظر کردن است در دراهم (۱) تا در آن به قول اهل لغت، سره را از ناسره بازشناسند. معنی عیب‌جویی نیز، که از لوازم «به گزینی» (۲) است، ظاهراً هم از قدیم در اصل کلمه بوده است و به هر حال، از دیرباز این کلمه در فارسی و تازی، بر وجه مجاز در مورد شناخت محاسن و معایب کلام به کار رفته است چنان‌که آن لفظی هم که امروز در ادب اروپایی جهت همین معنی به کار می‌رود، در اصل به معنی رأی زدن و داوری کردن است و شک نیست که رأی زدن و داوری کردن دربارۀ امور و شناخت نیک و بد و سره و ناسرۀ آن‌ها، مستلزم شناخت درست و دقیق آن امور است و از این‌جاست که برای نقد ادبی، مفهومی وسیع‌تر و تعریفی جامع‌تر قایل شده‌اند و آن را شناخت آثار ادبی از روی خبرت و بصیرت گفته‌اند.
اما در این باب که آیا نقد ادبی را با مبادی و اصولی که دارد، می‌تواند از مقولۀ علوم خواند یا نه، جای گفت‌وگو است. کسانی که آن را علم مستقلی دانسته‌اند، معتقد اند که نقد، معرفت یک سلسله از آثار و مخلوقات ذهن انسان است که ادب نام دارد و هدف آن، مثل همۀ علوم راجع به انسان، طبقه‌بندی و شناسایی صفات و احوال موضوع می‌باشد. تن و سنت بوو، به پیروی از این اندیشه سعی داشته‌اند نقد ادبی و تاریخ ادب را به صورت «تاریخ طبیعی افکار و اذهان بشری» درآوردند و شیوه و طریقه‌یی را نیز که دانشمندان علم‌الحیاه در پیش داشته‌اند، در مباحث انتقاد ادبی پیش بگیرند؛ اما شک نیست که این اندیشه از افراط و اغراق خالی نیست. بر فرض که مبادی این فکر درست باشد، قطعاً نباید و نمی‌توان توقع داشت که همان نتایج قطعی و همان احکام جزمی که از روش تجربی در علوم طبیعی و حیاتی حاصل شده است، در نقد آثار ادبی نیز از به کار بستن آن روش‌ها حاصل آید.
زیرا اعیان و افرادی که موضوع علوم طبیعی هستند، در زمان و مکان مجتمع و مشترک‌اند و همه کس می‌تواند صفات و احوال آن‌ها را تحقیق و تجربه نماید؛ اما آثار ادبی در حکم اعیان و افراد ذهنی هستند که فقط در ذهن و وجدان ما وجود دارند. از این‌رو، هر قدر تجربه و ملاحظۀ ما دقیق باشد، باز نمی‌تواند آن مایه ارزش علمی را که تجربه در قلمرو و علوم طبیعی دارد، به‌دست بیاورد. مشاجرات و اختلافاتی که در نقد آثار ادبی، از قدیم بین صاحب‌نظران وجود داشته است، دلیل روشنی بر صحت این دعوی است.
بنابراین، باید عقیدۀ کانت را قبول کرد که می‌گوید «نقد ادبی و علم ادبیات یک معرفت ذهنی است و نمی‌توان آن را در ردیف علوم تحقیقی به شما آورد.» در همین مورد «دراگو میرسکو» محقق و منتقد معاصر، از دانشمندان رومانی، معتقد است که با رعایت اصول و موازین منطق و زیباشناسی در نقد ادبی نیز می‌توان مثل علوم طبیعی به نتایج و فواید قطعی رسید.
ارزش نقد فنی
نقد ادبی از این حیث که متضمن معرفت است، امری‌ست که از جهت اجتماعی و نفسانی و زیبایی درخور ملاحظه است، و ناچار با بسیاری از مباحث جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و زیباشناسی ارتباط دارد و از این حیث، تابع اصول و موازین بعضی از علوم می‌باشد. حتا از این جهت که فایده و نتیجۀ نقد، به‌دست آوردن موازین و قواعد کلی برای آثار ادبی است، آن را می‌توان مثل علم منطق و علم اخلاق به قول ووندت یک نوع علم دستوری SCIENCE NORMATIVE خواند. بنابراین، نقد نه علم مستقلی است و نه منحصراً جنبۀ علمی دارد، بلکه آن را می‌توان فنی یا به عبارت بهتر، صناعتی دانست که بر روش‌ها و طریقه‌های علمی متکی می‌باشد.
در حقیقت، بعضی نقد ادبی را صناعت دانسته‌اند. صناعت چنان‌که حکما گفته‌اند، عبارت است از این‌که دربارۀ بعضی امور از طریق حس و تجربه نظر کلی و واحدی که بر تمام موارد مشابه قابل تطبیق باشد، استنباط و استنتاج نمایند. پس صناعت، معرفتی است که می‌تواند تجارب مکتسب را در موارد لازم و مشابه به کار بندد و از آن استفاده کند.
فی‌المثل طب چنان‌که ارسطو می‌گوید، آن‌جا که از امراض و علل آن‌ها گفت‌وگو می‌کند، علم است و آن‌جا که برای دفع امراض به وسیلۀ طبیب به کار می‌رود، صناعت محسوب است. نقد ادبی نیز همین حال را دارد؛ زیرا آن‌جا که مقصود از آن تحلیل عناصر و اجزای نفسانی و علل و محرکات داخلی و خارجی نویسنده و شاعر است، علم است. و البته جزیی از علوم روان‌شناسی و جامعه‌شناسی است. اما آن‌جا که منتقد می‌خواهد معرفت عناصر و اجزا و احوال و اوصاف آثار ادبی را بر موارد مشابه تطبیق نماید و نتیجۀ کلی و عمومی به دست آورد، نقد ادبی مثل طب، صناعتی بیش نیست. آن‌چه ادبا و راویان گذشته در باب علم شعر و علم ادب گفته‌اند، در واقع مراد آن‌ها همین جنبۀ صناعی شعر و ادب بوده است، نه آن‌که شعر و ادب را مثل هندسه و نجوم و هیات در ردیف علوم شمرده باشند.
از «جاحظ» نقل کرده‌اند که گفت: علم شعر را نزد اصمعی طلب کردم، او را چنان یافتم که از شعر جز غریب آن را نیک نداند. به اخفش روی آوردم، دیدم که او جز در اعراب شعر دست ندارد. روی به ابی عبیده آوردم، او نیز از شعر جز آن‌چه مربوط به اخبار و یا متعلق به ایام و انساب بود، چیزی نمی‌دانست و آن‌چه را از علم شعر می‌خواستم، جز نزد ادبای کاتب هم‌چون حسن بن وهب و محمد بن عبدالملک‌الزیات نیافتم.
و از سیاق کلام پیداست که مطلوب جاحظ همان معرف مخصوصی است که بدان، قواعد و اصول کلی را بتوان بر اشعار تطبیق نمود و به زشتی و زیبایی آن‌ها حکم کرد و این معرفت از طریق تمرین و ممارست به‌دست می‌آید و همان است که به قول ارسطو آن را باید صناعت نام نهاد.
آیا نقد را می‌توان در شمار فنون ادبی درآورد؟ کسانی که برای نقد، حدود و ثغور مشخص قایل نیستند، به این پرسش نیز پاسخ منفی می‌دهند. برون تیر منتقد معروف می‌گوید که نقد را نمی‌توان مثل غزل و حماسه و مدح و رثا از فنون ادبی دانست؛ زیرا نقد بر خلاف فنون ادبی، حدود و اوصاف مشخص و معینی ندارد. در نظر وی: انواع ادبی، هرچند در طی قرون و احوال، عرضۀ تحول و تطور گشته‌اند، لیکن تطور و تبدلی که در آن‌ها رخ نموده است، آن مایه نیست که اوصاف بارز آن‌ها را دگرگون کرده باشد؛ هر قدر در طول زمان بین درام‌های آشیل یونانی و شکسپیر تفاوت رخ داده باشد، باز به آسانی می‌توان آن هر دو را در یک ردیف آورد. هرچند در عرض مکان میان غزل‌های حافظ و نغمه‌های هاینه و اختلاف پدید آمده باشد، هنوز می‌توان آن‌ها را در یک ردیف جمع کرد. اما تفاوت و اختلافی که فی‌المثل بین رسالۀ «تألیف کلام» تألیف دنیس از اهل هالیکارناس نقاد یونانی، با مجموعۀ «مفاوضات دوشنبه» اثر سنت بوو منتقد فرانسوی هست، چندان است که شاید نتوان به جز نام، هیچ جهت وجه اشتراک و شباهتی در میان آن‌ها یافت. نقد «آریستوفان» نه تنها از لحاظ موضوع، بلکه حتا از جهت غایت و نتیجه نیز با نقد بلینسکی تفاوت دارد و شاید اصل قضاوت و حکومت، که منبع هر دو است، تنها قدر مشترکی باشد که میان آن دو نوع نقادی وجود دارد.
ظاهر آن است که نقد ادبی هرچند در طی تاریخ هرگز به حدودی مقید و محدود نمانده است، لیکن در عالم ذوق و ادب همواره وظیفه و عمل خاصی داشته است. این وظیفه، وضع و کشف اصول و قواعد کلی ادب و نظر در نحوۀ اجرای آن اصول و قواعد است. این قواعد و اصول در طی تحولات قرون و اعصار برحسب حوایج و مقتضیات، متعددتر و گوناگون‌تر شده است. از این‌رو ناچار دقت و نظر در نحوۀ اجرای آن‌ها نیز اسالیب و انحای مختلف یافته است. بنابراین، تحول و تطوری که در نقد ادبی رخ داده است، برخلاف رأی برون‌تیر، تبدل و استحاله نیست؛ بلکه توسعه و تکامل است. اسالیب و انحای قدیم نقادی، بی‌آن‌که به کلی منسوخ و مهجور شده باشد، با انحا و اسالیب تازه مقرون شده است.
تعمق در تارخ ادب و هنر، به خوبی این نکته را تأیید می‌کند. در قدیم بسا که چون معنی و مضمون شعر نیز در نزد بعضی از ملل، امری الهامی و قدسی به نظر می‌رسید، هرگز هدف نقد و مورد بحث و نظر نقاد قرار نمی‌گرفت، اما جنبۀ فنی و لغوی آن مورد نظر بود و از این‌رو، در اعصار کهن نقد غالباً فقط جنبۀ لغوی و نحوی داشت. از وقتی که معنی و مضمون شعر، جنبۀ قدسی و الهامی خود را از دست داد، «نقد مضمون و معنی» نیز رواج یافت و در کنار نقد لغوی قرار گرفت. اکنون نیز در طی قرون و اعصار بعد، بر آن دو گونه نقد، انواع نقد روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و زیباشناسی افزوده شده است. بنابراین، درست است که نقد امروز در چنین عرصۀ وسیعی که دارد، با نقد قدیم تفاوت بسیار یافته است؛ لیکن قول کسانی که می‌گویند نقد لغوی و نقد معنی جز در نام اشتراکی ندارند، در خور تأمل بلکه انکار است.
غور و تحقیق در تاریخ نقد، این نکته را ثابت می‌کند که آن‌چه امروز نقد ادبی می‌گویند، با آن‌چه در قدیم از نقد ادبی اراده می‌کرده‌اند، تفاوت چندانی ندارد، بلکه فقط صورتِ توسعه‌یافته و تکامل‌پذیرفتۀ آن می‌باشد. این مطلبی‌ست که مطالعه در تاریخ نقد آن را روشن می‌کند و در واقع، بدون مطالعۀ تاریخ نه فقط مفهوم درستی از نقد نمی‌توان یافت، بلکه باید گفت که فنِ نقد به‌تمامه در تاریخ ادب و هنر مندرج است و همین امر است که نقد را با تاریخ ادبیات مرتبط می‌کند.
پی‌نوشت‌ها:
۱ـ دراهم: جمع درهم
۲ـ به گزینی: گزینش بهتر
منبع: برگزیده از کتاب نقد ادبی، جلد ۱ـ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.