بگذار داوود خان و نعیم خان هم روزی منتظر احمد ظاهر باشند

- ۲۵ جوزا ۱۳۹۲

گفت‎وگویی با صفی الله ثبات آهنگ‌ساز معروف و رفیق احمد ظاهر

س: از چه زمانی شعر می‌گویید؟
ج: از سال ۱۳۴۲- ه ش، به شاعری پرداختم و در سال ۱۳۵۲هه – ش به آهنگ‌سازی۰
س: کدام مجموعۀ شعرهای‌تان تا حال نشر شده است؟
ج: بلی! مجموعۀ شعرم به نام “سرود سنگرها” می‌باشد که با تقریظ شادروان استاد بزرگ خلیل‌الله خلیلی مزین می‌باشد که حیثیت استادم را داشت.
س: چند آهنگ ساخته‌اید؟
ج: من در حدود ۱۵۰ الی ۱۶۰ آهنگ دارم، ولی به پشت آوازخوان دل‌خواه خود می‌گردم که این‌همه آهنگ‌ها را به امانت داری بخواند۰
س: چند شاگرد دارید؟
ج: شاگرد بسیاردارم؛ ولی از جملۀ شاگردان مشهورم یکی احسان امان است و دیگری احمد ولی نغمه سرا (ولی فتح علی خان)۰
س: کدام آهنگ‌ها را برای احمد ظاهرساخته اید؟
ج: شعر و آهنگ « ناله کن ایدلِ شوریدۀ من» از من است و شعر”اگرتویارک من باشی” و “سوزقلبم جاودانی” از سروده‌های من می‌باشد؛ کمپوزهای این آهنگ‌ها از خود احمد ظاهراست۰
س: دیگر کدام آوازخوان‌ها اشعار شما را خوانده اند؟
ج: مرحوم جلیل ذلاند، نعیم پوپل، حیدر سلیم، وحید ذلاند اشعار مرا خوانده‌اند؛ از همه مهم‌تر شعرِ»شده‌یی مست تو چرا»ی مرا خانم هنگامه خوانده است. هم‌چنان برای احسان امان، وحید ذلاند، احمد ولی فتح علی خان اشعاری داده‌ام که آن‌ها خوانده و درکستی آهنگ‌های شان را منتشر کرده‎اند. کست مسافر احسان امان، کست سرود سنگرهای وحید ذلاند، کست صبح طلایی احمد ولی نغمه‌سرا، همه از اشعار و آهنگ‌های من است.
س : اندکی از احمد ظاهر بگویید؟
ج : احمد ظاهرصنف ۱۲ را در لیسۀ حبیبیه به اتمام رساند و بعداً در بخش آموزش و پرورش درس خواند. در ضمن برای تحصیلات عالی در رشته آموزش و پرورش رهسپار هندوستان شد. او یکی از تاجیک‌تباران ولایت لغمان و از قریه ده بغلک بود۰
س : در کدام سال با احمد ظاهر آشنایی حاصل کردید؟
ج : من و احمد ظاهر در یک کوچه بودیم، از سن ۱۱ سالگی تا زمان مرگش با وی آشنایی داشتم۰
س: احمد ظاهر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ج : احمد ظاهر شخص خوش مشرب، حاضر جواب و ماجراجو بود؛ من دو خاطرۀ آن‌ را با دو صدراعظم برای شما می‌گویم‌:
در زمان محمد ظاهرشاه پادشاه اسبق افغانستانف هنرمندان رادیو به ایران به مناسبت تاج پوشی شهنشاه ایران رضا شاه پهلوی دعوت شده بودند. احمد ظاهر هم جزو آن دسته بود. در آن زمان پدراحمد ظاهرمرحوم دکتور عبدالظاهرصدراعظم افغانستان بود. در اخیر برنامه شهنشاه ایران هنرمندان افغانستان را مورد تفقد و نوازش قرارداد و تحایفی برای‌شان تهیه دیده بود که به همۀ هنرمندان اهدا گردید. تحفۀ احمد ظاهر را عباس هویدا که در آن ‌زمان نخست وزیر( صدراعظم ) ایران بود اهدا کرد. زمانی‌که احمد ظاهرتحفه را از دست عباس هویدا گرفت، با لحنِ خاصی برایش گفت: تنکیو.! عباس هویدا گفت : آغا این تنکیو دگه چیه؟ احمد ظاهر فوراً به جوابش گفت: «پس انتظار داشتید، مرسی می‌گفتم!»۰
قصۀ دیگر این‌که من و احمد ظاهر هر بامداد ساعت ۶ صبح به بند قرغه برای آب‌بازی می‌رفتیم؛ روزی از روزها زمانی‌که از آب بازی خلاص شدیم و با موتر در حال حرکت بودیم، موتر مرحوم موسی شفیق صدراعظم وقت افغانستان روبروی ما قرارگرفت و چراغ داد ما از موترخود پیاده شدیم و نزدیک مرحوم موسی شفیق نزدیک موترش رفتیم و عرض احترام کردیم. موسی شفیق خنده‌کنان به احمد ظاهر گفت: خودت در این صبح وقت کابل را مانده به قرغه چه‌کار می‌کنی؟
احمد ظاهر بی‌درنگ برایش گفت: من هنرمند هستم، از گل، بلبل، و طبیعت الهام می‌گیرم و آهنگ می‌سازم، ولی از شما می‌پرسم که خودت در این صبح وقت به عوض این‌که به پشت میزکارتان باشید، در این جا چه می‌کنید؟
موسی شفیق از این جملۀ احمد ظاهر چندان خوشش نیآمد و با لحن خاصی خدا حافظی کرد. وقتی‌که به سربند قرغه رسیدیم، من به احمد ظاهرگفتم: کار خوبی نکردی، نباید این جمله را برای شفیق صاحب می‌گفتی، احمد ظاهر هم که از گفته‌اش پشیمان شده بود، خنده‌کنان گفت: والله حالی که گفتم، پناه ما به خدا.
س: دیگر چه خاطرۀ از احمد ظاهر دارید؟
ج: یک خاطرۀ بسیار جالب از روز افتتاح افغان موزیک دارم. موسس افغان موزیک مرحوم یحیی آصفی بود که پسر باجه محمد ظاهرشاه پادشاه اسبق می‌شد. نام‌برده هر روز راه مرا می‌گرفت و می‌گفت که من یک دستگاه ثبت را به نام افغان موزیک افتتاح می‌کنم و تو که دوست نزدیک احمد ظاهرهستی، او را باید وادار بسازی که این دستگاه مرا افتتاح کند، چون آوازخوان درجه اول ماست۰ من برایش گفتم: برادر، من دوست احمد ظاهر هستم و همیشه یک‌جا می‌باشیم، همه حرف‌هایت درست است، ولی سکرتر او نیستم، باید هم‌راه خودش گپ بزنی. او گفت: برای من زمینۀ ملاقات را آماده بساز، من زمینۀ ملاقات را با احمد ظاهر برایش آماده کردم. احمد ظاهر برایش وعده داد که این کار را می‌کند. احمد ظاهر چندین بار این وعده را به او داد، ولی به آن عمل نکرد۰ بالاخره یک روز باز احمد ظاهر را دید و گفت: چهار، پنچ بار است که وعده می‌دهی، ولی به وعده ات وفا نمی‌کنی، این‌بار برای آخرین بار به پیشت آمده ام، لطفاً وعده خلافی نکنی. احمد ظاهر برایش جواب قطعی داد و گفت: این‌بار ضرور می‌آیم و دستگاه‌ات را افتتاح می‌کنم، خاطرت جمع باشد۰
همان روز فرا رسید، من آماده‌گی خود را گرفته بودم و منتظرِ احمد ظاهر بودم، تا احمد ظاهر هم لباس‌های محفل خود را بپوشد ساعت از ۸ شب گذشته بود و دقایق پشت سرهم می‌گذشت، اما از احمد ظاهر صدایی نمی برآمد که بگوید به محفل می‌رویم، بالاخره ساعت ۹ و یا ۹ و نیم شب شد، موتر یحیی آصفی در پایین آپارتمان احمد ظاهر آمد و به هارن زدن شروع کرد؛ احمد ظاهر به من گفت: بگذار که هارن کند، من حوصله رفتن ندارم. من برایش گفتم: کار خوبی نیست، همراهش وعده گذاشتی و باید بروی. او گفت: به خدا اگر بروم، فهمیدی چه گفتم. من حیران شدم و ناچار سکوت اختیار کردم تا بالاخره موتر از پایین آپارتمان رفت۰
فردای آن زمانی‌که من ازخانه می برآمدم، یحیی آصفی مرا دید و گفت: احمد ظاهر کارخوبی نکرد، من دیشت۸۰،۹۰نفر از فامیل سلطنتی را در این ضیافت دعوت کرده بودم، به شمول سردار داود خان و سردار نعیم خان. آنان هردوی‌شان از این‌که احمد ظاهر نیآمد بر آشفته شده، مجلس را بدون این‌که نان بخورند ترک کردند و به من گفتند که دیگر این طور دعوت‌ها نکنی۰
من باشنیدن این حرف‌ها به فکر فرو رفتم و به دل خود گفتم که واقعاً احمد ظاهرکار خوبی نکرد. آمدم و جریان را با جگرخونی و تشویش به احمد ظاهر قصه کردم. احمد ظاهرگفت: چه گفتی یک‌باردیگر بگو که سردارداود خان وسردارنعیم خان هم آمده بودند، واه واه چه کاری خوبی شد. او گفت : ری نزن، چرتت را خراب نکن، بگذار داوود خان و نعیم خان هم یک روز منتظر احمد ظاهر باشند۰
س: حرفِ دیگری اگر در بارۀ احمد ظاهر دارید؟
ج : حرف آخرم این‌ست که مقامات کشور یک مکتب موسیقی را به نام نام احمد ظاهر مرحوم مسما نمایند و خصوصاً که این وظیفه وزارت اطلاعات و فرهنگ کشور می‌باشد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.