- ۲۵ جوزا ۱۳۹۲
بخش نخست
شرابی که یکهو سرکه شد!
برای پرداختن به شاملوی بزرگ، بهانه و مناسبت نیاز نیست؛ آنقدر سایه حضورش بر ما، زندهگی ما و خلوتهایمان سنگین است که واژه مرگ در برابر او واقعاً درمانده مینماید. آنچه در ادامه خواهید خواند، از جمله گفتوگوهای کمتر خواندهشده احمد شاملو به شمار میآیند. اهمیت این گفتوگوها که در سالهای آخر عمر شاملو (چهار پنج سال آخر) انجام شده، از آن روست که میتواند تصویری از واپسین سالهای زندهگی این شاعر ادبیات معاصر پارسی را ارایه کند که همواره در اوج بود و در اوج هم ماند…
***
ـ میخواهم گفتوگو را با پرسش از حالوروزتان شروع کنم.
من درست بیستو پنج سال است که به بدترین شکلى مریضم. گرفتارىام آرتروز وحشتناکى است که با تنگى مهرههاى فوقانى گردن دست به هم داده، داستان با هم ساختنِ عسل و خربزه را در مورد من تجدید کرده است. تاکنون سه بار جراحى شدهام، البته در حال حاضر خطر حادى تهدیدم نمیکند، اما موضوع این است که مطلقاً تحرکى ندارم و هر چه بىتحرکى بیشتر ادامه پیدا کند، وضع وخیمترى خواهم داشت. ضمناً آدمی به سنوسال من ناچار باید به این هم فکر کند که دیگر فرصت چندانى در پیش ندارد. این است که من در همین شرایط ناجور هم ناگزیر بهطور متوسط روزى ده ساعت کار میکنم که خستهگىاش به آن عدم تحرک اضافه میشود… خب، این میان مسایل و موضوعات دیگرى هم هست که صورت قوزبالاىقوز پیدا کرده. عملکردهاى بچهگانهیى که هرقدر هم آدم سعى کند به روى خودش نیاورد، باز نمیتواند در وضع عصبىاش بىتأثیر بماند و چون فریادرسى نیست و هیچکس حاضر نمیشود ذرهیى به سخافت امر فکر کند. آنهم بار دیگرى به بارهاىتان، به کمحوصلهگىتان و به بیمارىتان، اضافه میکند. سیزدهسال تمام جلو چاپ و تجدید چاپ تمام کارهاى شما را میگیرند و بعد ناگهان خبردار میشوید که تجدید چاپ آثارتان «منعقانونى» ندارد! و آنوقت کتابهاىتان، درست مثل شرابى که یکهو تو خمره تبدیل به سرکه شده از حرام به حلال تغییر موضع داده باشد، روانه بازار کتاب میشود بدون اینکه به بخشى از آن یا به جملهیى از آن یا به کلمهیى از آن یا به حرفى از آن ایرادى گرفته باشند. شما درمیمانید که قضیه چیست؟ آخر، چیزى که سیزدهسال تمام ممنوع بود، چهطور بهیکباره آزاد شد؟ مسوولیت حبس و بند آن سیزدهسالش به گردن کیست؟ همینجورى یکى از من خوشش نمیآمده، دستور فرموده کتابهایم چاپ نشود، و حالا هم یکى دلش به حال من سوخته، دستور داده چاپ بشود؟ همین؟ آقایى با من قهر بوده و حالا آشتى کرده؟… این چیزها آدمِ صددرصد سالم را بیمار میکند، تا با بیمارى که به یک ساعت بعدِ خود اطمینانى ندارد چه کند.
ـ با این وصف الان چه کارى در دست دارید؟
با همسرم روى کتاب کوچه کار میکنم. برگردان «دن آرام» شولوخوف به صفحات آخر رسیده که البته پس از پایانش باید به بازخوانى و تجدیدنظر در آن بپردازم که مرحله سنگینتر و وقتگیرترى است. مقدارى هم کارهاى پراکنده هست که براى انجامشان برنامهریزى نمیشود کرد.
ـ «کتابکوچه» را گاهى گفتهاند هفتاد و چند جلد است، گاهى گفتهاند از صد جلد هم تجاوز میکند. واقعاً حجم این اثر چهقدر است؟
نمیشود پیشبینىکرد. الفباى فارسى سىوسه حرف است و «کتاب کوچه» مثل هر اثر مشابهى بر اساس حروف الفبا تنظیم شده، اما بعض حروف آن بسیار حجیمتر از بعض دیگر است. پارهیى از حروفش ـ مثلا حرف «ب» ـ بیش از دو هزار صفحه است و پارهیى دیگر ـ مثلاً حرف «ث» ـ کمتر از یک صفحه. ناشر بر حسب محاسباتى که کرده، کل کار را در «دفتر»هاى ۳۲۰ صفحهیى تنظیم میکند. گمان نمیکنم بههیچصورتى بشود تعداد این دفترها را پیشگویى کرد، حتا بهطور سرانگشتى.
ـ با توجه به وضعیت نامساعد جسمیتان، چرا براى پیشبرد کار آن از دیگران کمک نمیگیرید؟
این کار ممکن نیست مگر اینکه براى آن سازمانى تأسیس شود. در سال ۶۰ با توجه به توفیق اثر و اقبال عمومی مقدمات تأسیس چنین مرکزى را آماده کردیم که ناگهان از دفتر ششم جلو پخشش را گرفتند و بهناچار از ادامه کار درماندیم و سیزدهسال تمام امر انتشار دفترها و حتا تجدید چاپ دفاتر پنجگانه آن متوقف ماند و البته امروز دیگر مطلقاً فکرش را هم کنار گذاشتهایم. وقتى در مملکت براى حمایت از شما قانونى و براى فعالیت فرهنگىتان امنیتى وجود ندارد، ناچارید قبول کنید که “سر بىدرد خود را دستمال نبستن” درخشانترین رهنمودى است که از تجربه تاریخى مردم آب خورده و باید آن را آویزه گوشکرد… در هر حال، من و همسرم اصل کار را به یارى هم پیش میبریم و گفتن ندارد که در هر صورت روزى این حاصل بیش از پنجاه سال کار منتشر خواهد شد و هرجور که حساب کنید آنکه مورد تف و لعنت قرار بگیرد، جهل و بىفرهنگى و خودبینى خواهد بود نه ما.ـ واقعاً دیگر کار از این حرفها گذشته است که غمانگیز باشد یا دردانگیز. کار به ریشخند همه اصول کشیده. کارگر فرهنگى این مملکت پس از اینکه سلامت و عمرش را فداى یک کار تحقیقى کرد، دستآخر یکچیزى هم بدهکار است و باید براى نشر آن با «مسوولان فرهنگى کشور» وارد جنگ بشود!
ـ گفتید با همسرتان کار میکنید؟
درست است. از اواسط حرف “الف” تمام امور فنى کار با اوست و به این ترتیب دست من باز مانده که فقط به کارهاى تألیفى و تحریرى کتاب بپردازم که از نظر وقت دوسوم صرفهجویى میشود بدون اینکه بخشآسانتر یا کممسوولیتتر آن باشد. در حقیقت تمام امور تنظیم و تدوین کتاب با اوست و بدینجهت از این پس حقاً نام او نیز بر کتاب قید خواهد شد.
ـ اخیراً چندین نوار کاست از شما دیدهایم. آیا بازهم از این نوارها در دست تهیه دارید؟
بله. تعدادى قصههاى فولکلوریک براى کودکان سنین مختلف ضبط کردهایم، تعدادى نوار از شاعران معاصر جهان و جز اینها…
Comments are closed.