احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۰ سرطان ۱۳۹۲
نویسنده: ژان رودو
برگردان: لاله رستکار
در آثار بودلر همانند آثار مالارمه، گودال استعارهیی است برای بیان اضطراب؛ اضطرابی که اغلب زاییده احساسات ناشی از حضور در شکستهگی زمانی یا مکانی است. مانند نیمهشب یا ایستادن بر لبه یک پرتگاه.
اضطراب نزد شعرا، از نروال تا مالارمه بیشتر یک تصور متافیزیکی است تا یک واقعیت فیزیولوژیک. اضطراب روشی برای بیان افکار و احساسات از طریق تشویق و اضطراب است. اضطراب نتیجه احساس دوری و رهاشدهگی است. این احساس را گناهکاری که به خالق خویش پشت کرده است، به هنگام تنهایی مطلق با خویشتن به خوبی حس میکند. در کتباب خرد (Sagesse) اثر ولتر، مسیح خطاب به همین فرد گناهکار است که توصیه میکند، به درد و رنج به عنوان فرصتی دوباره برای اتفاق عقیده ایمان داشته باشد.
«آیا برای اضطراب زیادت هقهق نکردم؟
آیا عرق شبهایت را نلیسیدم؟
دوست ترحمانگیزی که مرا هر کجا هستم، مییابی.” شدیدترین اضطرابی که انسان تجربه خواهد کرد، روز قیامت است.
«اضطراب” در کاربرد رایج به مفهوم تنگی، فشار و احساس خفقان است. بودلر در ترجمه داستان «سایه” اثر ادگار آلنپو آن را اینگونه بیان میکند «یک احساس خفهگی، یک اضطراب” . او همچنین برای مشخص کردن اضطراب، از احساس درد و رنجی صحبت میکند که شامل «انقباض شدید قفسه سینه و ششها” میشود.
زمانی که وحشت، ناشی از هیاهو و جار و جنجال یا عذابهای وحشتناک باشد، اضطراب نیز مانند دلهره با احساس تنگی نفس و خفقان همراه میشود. تنفس کوتاه میشود، درست مانند اینکه شبحی قفسه سینه را له میکند.
هنگام هجوم خاطرات هولناک زمان تولد به مغز، کافی است که رواند از سنگینی روی قفسه سینه باشد تا رویاها به سمت سردابهای نمناک، تاریک و تنگی که با جمجمهها و درپوش چاهها نقطهگذاری شدهاند، هدایت شوند. درست مانند آنچه که در رمان سیاه وجود دارد.
ایماژهای ادبی متفاوتی برای اضطراب به کار میروند مانند احساس دوگانهگی (مثل آنچه که نروال در کتاب اورلیا به آن اشاره میکند: «این وجود چیست که هم در من و هم خارج از من است؟” یا موپاسان در کتاب اورلا. یا مانند فرمهای غیربشری که در رمانهای تحسینانگیز برادبری و لاوکرافت به آنها برمیخوریم یا ادراک از گردش زمان، فنا و نابودی خویشتن. اما با توجه به مصادیق ارایه شده توسط بودلر و پاسکال، اصلیترین نحوه بیان اضطراب استعاره «گودال” است.
بودلر؛ یک زمین ناپایدار
در روایات ادبی، اضطراب اغلب ناشی از احساسی است که ما در هنگام قرار گرفتن در شکستهگی مکانی (مثل قرار گرفتن بر لبه یک پرتگاه) یا شکستهگی زمانی (مانند نیمهشب) تجربه میکنیم. به عقیده بودلر که خود نیز دچار چنین مشکلی است، «پاسکال گودالش را با خود حمل میکرد”. نروال در اورلیا تصدیق میکند، لحظهیی وجود دارد که زمان در آن مردد میشود: «نیمهشب زنگ زد. آن زمان برای من ساعتی نحس بود”. چیزی جذاب و در عین حال اضطرابآلود در پرتگاه وجود دارد. ما مجذوب لبه پرتگاه میشویم درحالیکه از وحشت سرگیجه میگیریم. در اینجا نیز همانند بسیاری بازیهای دیگر ترس برای ما لذت و شادی میآفریند. پاسکال، یکی از بزرگترین فیلسوفان دنیا، نمیتوانست از روی یک الوار، هرچند بسیار پهن، که بر روی یک بلندی قرار داده شده بود، بدون سرگیجه عبور کند. به عقیده او بسیاری از افراد نمیتوانند بدون ترس و عرق کردن با این مسأله روبهرو شوند.
پاسکال، شادییی را که به هنگام قرار گرفتن در خطر حس میکنیم، فراموش کرده است. ما حوادث را زمانی که در آنها به عنوان شاهد و ناظر صحیح و سالم هستیم، دوست داریم. لوکرس در کتاب طبیعت اشیاء آن را چنین بیان میکند: «در نگریستن به حوادثی که از آنها گریختهایم، آرامش وجود دارد». مسایل اضطرابآور بیشتری غیر از سرگیجههای گذرا نیز وجود دارند، مانند سقوط بیپایان، وحشت از زندانها یا بازجویی که در آثار ادبی، معمولاً با تعدد سیاهچالها و پلکانهای بیپایان نشان داده میشوند. فرد محکوم که در داستان کوتاه چاه و آونگ اثر ادگار آلنپو به تصویر کشیده شده است، پلکانهایی را میپیماید که «مرا در سکوت به پایین میبردند. بازهم پایین. خیلی پایین، تا لحظهیی که سرگیجه وحشتناکی از تصور این فرود بیپایان نفسم را تنگ میکرد”. ایماژهای پو در بیان اضطراب، توسط بودلر نیز به کار برده میشوند.
بنژامین فوندن تجزیه و تحلیلی که بر کتاب گلهای رنج بودلر انجام داده است را «تجربهی گودال” مینامد.
زمان برای بودلر نه میتواند به صورت دایره شود و نه به صورت خط، بلکه همانند مارپیچ است. درحال سقوط در گودال زمان، وجود، گرفتار در گردابی که همانند ریسمانهای مرطوبی دورتادور سینهاش را گرفتهاند، به تدریج خفه میشود. گودالی که سروته ندارد. «و روح من همیشه با سرگیجهیی آزاردهنده در حسرت فنا شدن و کرخی”. بودلر
سرگیجه، گیجییی است که چه از دیدن پرتگاه به وجود آید و چه از دیدن آسمان:
«تو چه از آسمان بیایی چه از جهنم، فرقی نمیکند”. بودلر
جاذبه و کشش یکسانی انسان را به سمت خیلی پایین یا خیلی بالا میکشاند.
«آسمانهای روحانی، لاجورد دستنیافتنی روشن میشود و تیره میگردد با جذبه گودال”. بودلر
انسان تنهایی که مجذوب یک پرتگاه شده و یا در حال سقوط در فضاهای ابدی است، به یک اندازه مضطرب میشود و احساس فشار میکند. ما روی چمن به پشت دراز میکشیم و خلای آسمان را به زمین میآوریم.
از آنجا که انسان از سقوط بیپایان یا از پرتگاههایی که هیچ دستآویزی ندارند میترسد، تصور میکند که نتیجتاً طبیعت نیز از خلأ میترسد. به همین جهت دنیا را خیلی محدود میشناسد. از اینرو بیان مفهوم دنیای نامحدود در عصر جیوردانو برونو همانند طرح نظریه تعدد دنیاها توسط فونتونل، باعث رسوایی شد.
«ما بدون هیچ نگرانی بر لبه پرتگاه میدویم از زمانی که مانعی را جلوی دیدمان قرار دادیم”. بهعقیده پاسکال، تفریحات و سرگرمیها بیشتر ما را از تصور خلای ابدی (تا بینهایت) دور میکنند تا فکر مرگ. پاسکال در پاسخ در پاسخ به کسانی که تصور میکنند طبیعتِ وحشت را حس میکنند و موضوع این وحشت نیز خلأ است، پرسش بسیار صریح روشنی را مطرح میسازد: «چه چیزی در خلأ وجود دارد که بتواند آنها را بترساند؟”
فیزیکدان میتواند خلأ را درک کند، اما برای یک انسان حساس، خلأ یک فقدان غیرقابل فهم است. اگر گذشت زمان بتواند از حوادث و فضای اشیا منفک شود، ریزش زمان میتواند وحشت بیافریند و اضطراب جای خود را به خوف و دهشت میدهد.
تنها تسلی در چنین وضعیتی این است که چیزی در قصر پرتگاه وجود داشته باشد. «فرو رفتن به قصر گودال، جهنم یا بهشت چه فرقی میکند؟ به قصر ناشناخته، برای یافتن چیزی!” و این پایان خوشی برای سفر خواهد بود.
زمان شکسته ساعت، شکست زمان را اعلام میکند؛ نیمه شب است. ساعت جنایت، زمانی که گفته میشود در آن مردهگان از ترکهای زمان لیز میخورند.
از آنجا که انسان از سقوط بیپایان یا از پرتگاههایی که هیچ دستآویزی ندارند میترسد، تصور میکند که نتیجتاً طبیعت نیز از خلأ میترسد. به همین جهت دنیا را خیلی محدود میشناسد. از اینرو بیان مفهوم دنیای نامحدود در عصر جیوردانو برونو همانند طرح نظریه تعدد دنیاها توسط فونتونل، باعث رسوایی شد.
«نیمه شب بود” این عبارتی است که ادگار آلنپو در اثری به نام گفتوگو میان مونوس و اونا، برای نشان دادن مقطعی از زمان که شب به روز پوستاندازی میکند، به کار میبرد. مالارمه، در ابتدای یکی از آثارش به نام «ایژیتور”، ایماژهای اصلی و اساسی اضطراب را گردآوری کرده است: «نیمه شب زنگ میزند. ایژیتور از پلهها پایین میرود، از روح انسانی، به قصر اشیا، به آن مطلق که هست”.
نیمه شب لحظه شروع دوباره نخستین نقش است. برای بازی مجدد صحنه آغازین لازم است که مقبرهها از میان خاکستر اجداد کشف بشوند. لحظهیی که در آن تاریکی و روشنایی رو در روی یکدیگر قرار میگیرند.
برتراند مارشال در کتابش به نام صنایع شعری، یادآور میشود که «شعر دیگر به معنای طریقی به سوی ابدیت نیست، بلکه فضای خلأ و عدم حضور است”.
به عقیده پل کلودل، یکی از زیباترین اشعار زبان فرانسه در یکی از آثار مالارمه به نام «اضطراب” وجود دارد.
«تویی که نابودی را بیشتر از مردهگان میشناسی.”
او در این شعر، روسپییی را خطاب قرار میدهد که روحش مرده است. از نظر او دو نوع مرگ وجود دارد. یکی مرگ جسمانی که شناخت آن برای همه ما در دسترس است و دیگری مرگ روح که تصورش در ما اضطراب ایجاد میکند. حذف شدن از شمار زندهها که به معنی سقوطی بیپایان در گودالی بیانتها است.
در حدود سال ۱۸۶۶، مالارمه، با فاصله گرفتن از تفکراتش، از لغات و اصطلاحاتی مشابه بودلر استفاده میکند. به دنبال پیدا کردن چیزی در قصر ناشناختهها. اما چیزی وجود ندارد. تحقیق اضطراب از احساس مواجهه با شکاف به وجود میآید: فضا و مکان میشکند و زمان شکاف برمیدارد.
برای یافتن علت و درمان درد و رنج، بیهوده است و ماندن در وضعیتی را موجب میشود که خواب و رویا در آن ممنوع است.
اما ناگهان اضطراب به فرصتی برای روشنبینی بدل میشود. روشنایییی که به همراه میآورد عالم خواب و رویا را میدراند و فرصت فعالیت در شب را مهیا میکند. مالارمه در نامهیی به کازالیس در ۲۸ آپریل ۱۸۶۶، ضمن بیان اینکه با دو سراشیبی روبهرو است، مینویسد: «یکی به نظر میرسد بیماری ریوی باشد و دیگری تجربه نابودی و فنا، که من بدون مطالعه و شناخت بودیسم به آن رسیدهام”.
به نظر میرسد که او این آگاهی را هنگام نوشتن یکی از آثارش، ارودیاد و زمانی که مشغول بررسی صنایع شعری بوده، بهدست آورده است.
بر اساس عقاید تائوئیسم (یکی از مذاهب چینی) فنا باعث خوف و وحشت نمیشود، بلکه به عنوان یک خلای عالی در نظر گرفته میشود.
اضطراب، وسیلهیی است برای حذف کردن آنچه که در درون ما و در دنیای بیرون اتفاق میافتد. «… و برای چه کسی تشویقها شکوه و جلال فراموش شده و راز بیهوده وجودتان را حفظ میکنید”.
و ارودیاد به نوریس پاسخ میدهد:
«برای من”
و تأکید میکند:
«بله، برای من، من که در تنهایی و خلوت به بار مینشینم!”
خلوت، در اینجا نیز به معنی رهاشدهگی است. ما با نابودی و فنا شدن از طریق اضطراب به وارستهگی و رهایی نایل میشویم. اضطراب صرفاً یکی از انواع هراس، دلهره، ترس و یا وحشت نیست، بلکه وسیلهیی برای انعکاس است. معادل معنوی آنچه که روشنایی شب را حفظ میکند.
کلمات «اضطراب” و «احتضار” در آثار ادبی به یک مفهوم به کار گرفته شدهاند. عموما کلمه «احتضار” در آثار نویسندهگانی مسیحی بیانکننده اضطراب است. اضطراب از احساس شکاف ناشی میشود: فضا میشکند و زمان شکاف برمیدارد. ما به قصر بیانتها سقوط میکنیم. به سمت بینهایت بالا یا بینهایت پایین. مهم این است که ما در خلأ احساس آزادی میکنیم. مارپیچ اضطراب، شب را به سوی بینهایت یا پرتگاه پیش میبرد. اما اضطراب مشعلدار شبهای تار میشود و در این سقوط ما به نیستی نایل میشویم.
گرفته شده از: مد و مه
Comments are closed.