- ۰۴ اسد ۱۳۹۲
از دل چقدر لالۀ تر دربیاورم
یا کاسه کاسه خونِ جگر دربیاورم
چون شانه دست در سر زلف تو میزنم
کز راز و رمزِ موی تو سر در بیاورم
من خواب دیدهام که تو از راه میرسی
چیزی نمانده است که پر در بیاورم
من چارده شب است به این برکه خیرهام
شاید از آب قرص قمر دربیاورم
در من سرک نمیکشی ای روشنای ناب
خود را مگر به شکل سحر دربیاورم
من شاعر دو چشم توام، قصد کردهام
از چنگ شاه کیسۀ زر دربیاورم
ای کاج سالخوردۀ زخمی به من بگو
از پیکرت چهقدر تبر دربیاورم؟
***
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
بیهوده به پرواز میاندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی
این کوه که هر گوشۀ آن پارۀ لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی
درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانۀ تو شانهبهسرهای زیادی
از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی
راهی است پر از شور، که میبینم از این دور
نیهای فراوانی و سرهای زیادی
هم در به دری دارد و هم خانهخرابی
عشق است و مزینّ به هنرهای زیادی
بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی
جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی…
Comments are closed.