مردم افغانستان؛ گروگان‌های دیورند!

گزارشگر:غلام‌محمد محمدی - ۰۴ اسد ۱۳۹۲

 بخش سی و سوم

۳ـ لوای خوست: این سومین قطعۀ مجهز بود که به صورت شتاب‌زده ازسوی isi تربیه، تجهیز و تمویل گردید. این ملیشه‌های جوان از کمپ‌های مهاجرین به خدمت گرفته شده بودند.‌ هرچند یکی از اهداف isi، استعمال این قطعه در مقابل ناسیونالیست‌های پشتون پاکستان بوده، اما در جنگ خوست نیز از آن‌ها کار گرفته شد. در این قطعه، افسران استخبارات نظامی پاکستان کنترول دارند.» (پایان گزارش) ۱۳۳

این قطعات هم نتواستند پیروزی حزب اسلامی گلبدین را مطابق خواست رهبران پاکستان تضمین کنند. این زمانی‌ست که اتحاد شوروی دچار ازهم‌پاشیِ سریع گردیده، کمپنی‌های نفت امریکا و کشورهای دیگر، متوجه ذخایر نفت آسیای مرکزی شده‌اند.
به نوشتۀ آقای انصاری، اگر افغانستان در زمان حضور روس‌ها برای امریکا اهمیت نظامی و سیاسی داشت،‌ پس از فروپاشی اتحاد شوروی نیز دارای اهمیت اقتصادی در همسایه‌گیِ کشورهای آسیای مرکزی گردید. بحیرۀ کسپین شباهت به تشتی دارد که اقیانوسی از نفت و گاز را در دلِ خود جا داده است و این ذخیرۀ بزرگ انرژی، نیازمند راهِ کوتاهی برای انتقال و مصرف بود.
هرچند این زمان (۱۹۹۴م / ۱۳۷۳ هـ ش) مصادف بود با حکومت پروفیسور ربانی در کابل، یعنی ادامۀ جنگ‌ها و کشمکش‌های گروهی و تنظیمی؛ اما امریکا و کمپنی‌های بزرگ نفت و نیازمند راه‌های امن برای انتقال این ذخایر بزرگ، قراردادهایی را با چند کشور آسیای مرکزی از جمله ترکمنستان امضا کرده بودند.
در همین سال ۱۹۹۴م پاکستان نیز مبلغ ۱،۱میلیارد دالر را برای اعمار لولۀ نفت (راه ابریشم) تخصیص داده بود. در اکتوبر ۱۹۹۴م نصیرالله بابر وزیر داخلۀ پاکستان که مسوول تشکیل «ارتش افغانی پاکستان» یعنی طالبان بود، پلان امنیتی حکومتش را برای تأمین امنیت این شاهراه، با امریکایی‌ها در میان گذاشت و موافقۀ نهاییِ آن‌ها را به‌‎دست آورد.
این ارتش دست‌نخورده و استهلاک‌نشده، متشکل از حدود ۳۰ هزار تن همراه با ملاهای تربیت‌یافتۀ استخبارات پاکستان بود که همه از طفولیت به پاکستان مهاجرت کرده، با نان پاکستان کلان شده، با فرهنگِ آن پرورش یافته بودند و اثری از افغانستان‌دوستی و غرور ملی در آن‌ها دیده نمی‌شد. اگر حرفی از وطن هم می‌زدند، منظورشان پاکستان بود.
رهبران پاکستان که پس از ۲۰ سال سرمایه‌گذاری و سازمان‌دهی، در به زیر سلطه کشیدن دولت افغانستان ناکام شده بودند و احمدشاه مسعود گوی سبقت را از آن‌ها ربوده بود، در تفاهم مجدد با امریکا،‌ انگلستان و حاکمان مستبد سعودی، در صدد براندازی دولت برهان‌الدین ربانی به وسیلۀ گروه طالبان برآمدند؛ چون شورای هماهنگی ناکام و ناتوانیِ حکمتیار نیز برای بیرون راندن نیروهای احمدشاه مسعود در عمل ثابت شده بود.
نصیرالله بابر جنرال ارتش پاکستان که در دوران حکومت علی بوتو مسوولیت تنظیم،‌ تربیت و نظارتِ گروه‌های فراری از افغانستان یا مخالفینِ دولت داوودخان را به عهده داشت، در دوران حکومتِ دختر علی بوتو (بی‌نظیر) مسوولیت تعلیم و تربیتِ گروه اجیرشدۀ طالبان را به عهده گرفت و در ضمن، وزیر داخلۀ پاکستان نیز بود.
این گروه اجیر، برای نخستین‌بار در ۲۹ اکتوبر ۱۹۹۴م، به دستور نصیرالله بابر برای نجات کاروان تجارتی پاکستان ـ که افسر نظامی قونسل‌گری پاکستان در هرات و دو فرمانده این گروه به نام‌های ملابورجان و ملاترابی آن را همراهی می‌کرد ـ به کار گرفته شد. این گروه همراه با ۸۰ رانندۀ وسایط نقلیۀ شاملِ کاروان در بیست کیلومتری قندهار واقع تخته پل،‌ گروه قوماندان امیرلالی و منصور اچکزی را به تاریخ سوم نوامبر ۱۹۹۴م سرکوب کرد، منصور اچکزی را که کاروان پاکستانی را متوقف ساخته بود، کشت و جسد او و افرادش را بر تانک‌های خود آویخت. قبل از این برخورد،‌ افسران آی.اس.آی و گروه ملابورجان و ملاترابی، سپین بولدک قندهار را نیز در ۱۳ اکتوبر ۱۹۹۴م، از پاتک‌سالاران گروه‌های جهادی گرفته بودند. خلاصه این‌که، تا ۱۲ نوامبر ۱۹۹۴م طالبان کنترول کامل قندهار را به‌دست آوردند. ۱۳۴
بخش ملاگونه‌های طالبان از جمله دو بخش جریان افراطی مذهبی پاکستان (جماعت اسلامی و جمعیت العلما)، مولوی فضل‌الرحمن رهبر جمعیت‌العلما که یکی از حامیان بزرگ طالبان بود و پدر معنوی آن‌ها خوانده می‌شد، هنگام تحرکات طالبان، ریاست کمیسیون روابط خارجی پارلمانِ پاکستان را به عهده داشت و جزوِ ائتلاف حزب مردم به رهبری بی‌نظیر بوتو بود و از تمام قوت خود به نفع طالبان استفاده کرده، گروه جماعت اسلامی به رهبری قاضی حسین‌احمد که طرف‌دار گلبدین در طول سالیان متمادی بود عقب افتاد، تمام برنامه‌های گلبدین و طرف‌دارانش در پاکستان با خاک یک‌سان شد و زیر فشار طالبان و دولت استاد ربانی، با وجود قتل عام مردم کابل طی ۴ سال، در ۹ نوامبر ۱۹۹۶م بعد از افتادن مرکزش در چهارآسیاب به دست طالبان، به حکومت استاد ربانی تسلیم و در ۲۶ جون ۱۹۹۶م به حیث صدراعظم اعلام و در ۶ جولای ۱۹۹۶م در کابل حلف وفاداری یاد کرد. اما دو ماه بعد (۲۶ سپتمبر ۱۹۹۶م / ۵ میزان ۱۳۷۵) کابل نیز به دست طالبان افتاد و حکمتیار مانند یک زندانی به وسیلۀ نیروهای احمدشاه مسعود از سالنگ عبور داده شد و در پلخمری رها شد و از آن‌جا به ایران گریخت و میدان مقاومت را رها کرد.
به این طریق گروه طالبان به سرعت مناطق را یکی پی دیگر از گروه‌های جهادی بی‌بندوبار و پاتک‌سالار، گرفتند.
به نوشتۀ احمد رشید نویسندۀ پاکستانی: «گروه طالبان وابسته به یک جناح قدرت در پاکستان نبود، بلکه با جناح‌های مختلفِ قدرت، بعدها رابطه برقرار کردند و این مراکز متعدد قدرت در پاکستان به حیث حامیان طالبان، آن‌ها را چنان جسور ساخت که‌ گاهی از فرمان آی.اس.آی نیز سرپیچی می‌کردند. آن‌ها از گروه‌های مافیایی و قدرت‌مند محلی نیز استفاده می‌بردند.» ۱۳۵
اما «نتنی دیویز Netni Diviz » پژوهش‌گر واقع‌بین آسترالیایی،‌ گسترش گروه طالبان را در دو سال نخست ظهورشان، یک پدیدۀ برخاسته از مدارس مذهبی نمی‌داند. وی می‌نویسد: «در مدتی کوتاه، تعداد طالبان چندبرابر شد و از یک نیروی چندهزار نفری، تا ۱۹۹۶م به نیرویی ۳۰ تا ۳۵ هزارنفری تبدیل و به یک سیستم کارآمد در ساختار نظامی مبدل شدند، مجهز به زره‌پوش، توپ‌خانۀ قوی،‌ نیروی هوایی هرچند کوچک، شبکۀ ارتباطی قوی، سیستم اطلاعاتی‌ و لوژستیکی و دارای مهارت‌های جنگی گردیدند. این‌گونه آماده‌گی و تدارکات جنگی فعال، چیزی نیست که در مدرسه‌های پاکستان یا قریه‌های افغانستان فراهم شده باشد، بلکه حمایت آشکار پاکستان و قدرت‌های بزرگ جهانی و منطقه در آن دخیل بوده است. چنان‌که هیچ مقام پاکستانی واضح‌تر از خانم بی‌نظیر بوتو در مورد ایجاد گروه طالبان، سخن نگفته است. موصوف طی مصاحبه‌یی با نشریۀ لوموند گفت: فکر ایجاد گروهی به نام طالبان از انگلیس‌ها بود، مدیریت و حمایتِ آن را امریکایی‌ها کردند،‌ هزینۀ آن را سعودی‌ها می‌پرداختند و ما اسبابِ آن را فراهم و طرح را اجرا کردیم.» ۱۳۶
نصیرالله بابر نیز با اطمینان می‌گوید «طالبان بچه‌های من‌اند.» اما ناسیونالیست‌های بیمار یا طالبان نکتایی‌دار مانند آقای خروتی در مقابل کمرۀ تلویزیون طلوع‌نیوز، می‌گویند: «طالبان یک گروه خودجوش هستند.»
پیامد پشتونستان‌خواهی و ادعای ارضی، برای افغانستان چه بوده است؟
افراد و محافل سیاسی‌یی‌ در کشور ما وجود دارند که اکنون ظاهرشان به‌خاطر فریب افکار عامه، به دریشی و کروات آراسته است و در گذشته، در برابر چشمان ابرقدرت شرق، خود را کمونیست،‌ سوسیالیست و انترناسیونالیست جلوه می‌دادند. تعدادی دیگر نیز برای جهان غرب،‌ خود را دموکرات، لیبرالیست، سوسیال‌دموکرات معرفی می‌کنند. کسان، گروه‌ها و محافل دیگری هم در لباس زهد و تقوا و مسلمان سیاسی، به نام اسلام گلو پاره می‌کنند. اما جای تأسف این است که همۀ این گروه‌ها به درجه‌های متفاوت و با تفاوت لباس، دارای افکار قبیله‌یی‌اند و هنوز مغزهای خود را از لوثِ این افکار بوی‌ناک و بدوی، پاک نکرده و یا نتوانسته‌اند پاک کنند.
اندیشۀ این قبیل افراد، به دست داشتن یا به دست آوردنِ قدرت سیاسی است آن‌هم‌ به قیمتِ هر نوع بدنامی‌یی که باشد.‌ در واقعیت امر، کرویاتِ خون سیاهِ قبیله‌یی‌شان بر هر علاقه و آرمان دیگری غلبه دارد. وگرنه در نظام سوسیالیستی، سخن از تولید، توزیع و تکامل نیروهای مولده بوده، نگاه‌ها به سوی مرحلۀ پیشرفتۀ آن (کمونیسم)‌ معطوف است و‌ تفکر قبیله‌یی در آن راه ندارد. در جامعۀ سرمایه‌داری نیز اساس زنده‌گی، سرمایه و شعار آن، دموکراسی‌ست. مولفۀ اساسیِ دموکراسی هم، آزادی فردی می‌باشد.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.