گزارشگر:نادر شهریوری - ۱۱ سنبله ۱۳۹۲
«در این بین مردی با پستک مخمل، شلوار گشاد، کلاه نمدیِ کوتاه سراسیمه وارد قهوه خانه شد، نگاهی به اطراف انداخت، رفت جلو به داش آکل سلام کرد و گفت: حاجیصمد مرحوم شد.
داش آکل سرش را بلند کرد و گفت: خدا بیامرزدش!
مگر شما نمیدانید وصیت کرده.
من که مردهخور نیستم، برو مردهخورها را خبر کن!
آخر شما را وکیل و وصی خودش کرده.»
داشآکل تا قبل از آنکه پیشکار حاجیصمد، او را از مرگ ارباب مطلع کند، زندهگیِ آزاد و بهدور از هرگونه تعهدی بود که حتا حاضر نبود کسی را بالای دستِ خود ببیند. او کاری جز سر محله دزدک ایستادن و با دوستان خوشوبش کردن نداشت؛ اما وقتی در قهوهخانه خبر به او رسید که حاجیصمد مرده و او را وصی خود کرده، این موضوع حادثهیی مهم در زندهگیاش میشود که او را متعهد به انجام وصیت میکند. «از این به بعد، داش آکل از شبگردی و قرق کردن چهارسو، کناره گرفت. دیگر با دوستانش جوششی نداشت و آن شور سابق از سرش افتاد.»
در ادامه، داش آکل عاشق مرجان دختر حاجی صمد میشود؛ عشقی که آن را جز به طوطی خودش به کس دیگری ابراز نمیکند و آن را چون رازی نهفته در دل نگه میدارد و تنها بعد از آنکه داش آکل در پایان داستان از زخم کاکا رستم میمیرد، مرجان از زبان طوطی از آن عشق مطلع میشود.
پافشاری داش آکل برای آنکه وفای به عهد کند تا به آنجا پیش میرود که او جز به آن عهد به چیز دیگری فکر نمیکند، داشآکل کاری را که حاضر نبود برای خودش انجام دهد، برای خانواده حاجیصمد حتا با حس مسوولیتی بیشتر انجام میدهد. «از زمانی که وکیل و وصیِ حاجیصمد شد و مرجان را دید، در زندهگیاش تغییر کلی رخ داده؛ از یکطرف خودش را زیر دین مرده میدانست و زیر بار مسوولیت رفته بود، از طرف دیگر، دلباخته مرجان شده بود، ولی این مسوولیت بیش از هرچیز او را در فشار گذاشته بود. کسی که توی مال خودش توپ بسته بود و از لاابالیگری مقداری از دارایی خودش را آتش زده بود، هر روز صبح که بلند میشد به فکر این بود که درآمد املاک حاجی را زیادتر کند.»
پافشاری داشآکل برای وفای به عهد، کموبیش یادآور مقاومتی است که آنتیگون در برابر “کرئون”، دایی [ماما] ِخود، انجام میدهد. کرئون که پادشاه است، از آنتیگون میخواهد به فرمانِ او گردن نهد و جسد برادرش را دفن نکند؛ اما آنتیگون به فرمان کرئون گردن نمیگذارد و در پاسخ او میگوید من قوانینی را میشناسم که گرچه نوشته نشدهاند، اما جاودانهاند. آنتیگون با این پاسخ میخواهد خود را پایبند قول و قرار نانوشتهیی کند که گرچه صراحت و روشنیِ قانون رسمی را ندارد و انجام دادن یا ندادنش، تابع هیچ اجباری هم نیست؛ اما هرچه که هست، آنتیگون به آن وفادار است.
وفاداری در پیوند با اتفاقاتی که گاه حتا خارج از اراده آدمی رخ میدهد مثل وصی شدن داشآکل بعد از مرگ حاجی صمد میتواند موقعیتی را برای سوژه شدن فراهم آورد. در اینجا درک هدایت از سوژه اهمیت مییابد، به نظر هدایت، سوژه چیزی بیشتر از یک توهم است که دیدگاههای پسامدرن و ساختارگرایی بر آن تاکید میکنند. سوژه از نظر هدایت میتواند قابلیت آن را داشته باشد که ساماندهنده رابطه خود با جهان پیرامون باشد که به صورت فردی مصمم در پی تحقق خواستِ خود باشد؛ اما با این همه، انسان در هر موقعیتی هم نمیتواند سوژهگی کند. اساساً هدایت آدمی را در کلیت وجود خود سوژه نمیداند، او تنها بعضی موقعیتها و تنها بعضی آدمها را مستعد سوژه بودن به حساب میآورد. داش آکل یکی از آنهاست؛ حادثهیی مثل مرگ حاجیصمد و عهدهدار شدنِ نقش وصی توسط داشآکل و سپس عشقش به مرجان، او را در مرتبه سوژه گی قرار میدهد. به عبارت دیگر، داشآکل با وفا کردن به پیمان خودش را سوژه میکند و در نتیجه زندهگیاش مسیری دیگر مییابد.
اهمیت عشق بهطور کلی و در اینجا عشقِ داشآکل به مرجان، در وعدهیی است که در آن نهفته شده است. این وعده خوشبختی را نوید میدهد. اینکه خوشبختی تحقق یابد یا نیابد، از قدرت عشق نمیکاهد، در این شرایط عشق از آنچنان نیرویی برخوردار میشود که آدمی را به مقام سوژهگی ارتقا میدهد. آدمی که سوژه میشود فیالواقع بیانگر روح آزادی در برابر تقدیر است، او میخواهد اراده خود را به تقدیر پیش رو غالب کند. گو اینکه در نهایت تقدیر بر آزادی چیره میشود؛ اما این چیرهگی، از آزادهگیِ آنتیگون و همینطور از عیاریِ داشآکل به مثابه سوژه چیزی کم نمیکند.
Comments are closed.