گزارشگر:صالحمحمد ريگستاني - ۱۹ سنبله ۱۳۹۲
احمدشاه مسعود در طول حیات سیاسیاش همیشه با خطر ترور مواجه بود. من در مدت بیستویک سالی که با مسعود کار کردم، از شش اقدام علیه او خبر دارم، ولی مطمین هستم که بیشتر از اینهم بوده است.
بر اساس اسنادی که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی بهدست آمده است، نیروهای شوروی در افغانستان، یک قطعه مخصوص را در فرودگاه بگرام مستقر نموده بودند تا مسعود را رهیابی و اقدام به قتلِ او کنند.
و اما «کی.جی.بی» جدا از این، به فکر ترور مسعود از طرقِ دیگر بود که چند بار اقدام هم کرد و موفق نشد که موضوع بحثِ ما نیست.
یک نهاد دیگر که به طور مستمر به فکر ترور مسعود بود، سازمان استخبارات داکتر نجیب یعنی “خاد” بود که چند اقدام ناکام او هم با «کی.جی.بی» هماهنگ بود.
بعد از پیروزی مجاهدین در سال ۱۳۷۱، سازمان القاعده، طالبان و «آی.اس.آی» نیز در پی ترور مسعود بودند که بالاخره موفق هم شدند.
حادثهیی که در ادامه این نوشتار میخوانید، توطیهیی است که در تالقان اتفاق افتاد؛ اما قبل از آن لازم است تا با اوضاع آنوقت آشنا شوید.
مسعود بعد از ششمین تهاجم شوروی بر پنجشیر، تصمیم گرفت مناطق پایگاهی خود را توسعه دهد. این تصمیم به حکم مرحله دوم “استراتژی جنگ پارتیزانی”ِ او اتخاذ میشد.
احمدشاه مسعود بنیانگذار “استراتژی جنگ پارتیزانی” در افغانستان است که اگر در کشور دیگری میبود، برای تدریس آن اکادمی بزرگی تأسیس میشد؛ اما در کشور ما تاکتیکهای جنرالانِ ناکام تدریس میگردد.
بر اساس این استراتژی، مسعود میبایست از پنجشیر خارج میشد و پنجشیرهای دیگری میساخت که در استراتژی او به نام “توسعه مناطق پایگاهی” یاد میشد؛ اما حملات متواتر شورویها، این فرصت را به او نمیداد.
در سال ۱۳۶۱ و در ادامه ششمین تهاجم لشکر سرخ شوروی بر پنجشیر، جنگ حدود ده ماه به درازا کشید و در نتیجه آن، آتشبسی با قوای شوروی برقرار گردید که یک سال ادامه یافت.
آتشبس سال ۱۳۶۲ برای شورویها اهمیت تاکتیکی داشت، اما برای مسعود از اهمیتی استراتژیک برخور دار بود؛ زیرا شورویها از فرصت آتشبس برای شناخت و ترور مسعود استفاده کردند، اما مسعود به فکر تطبیق استراتژی خود بود.
در بهار سال ۱۳۶۲ بود که مسعود به آرزوی توسعه مناطق پایگاهی، از پنجشیر خارج شد و تعدادی از مجاهدین را که برای سازماندهی مناطق جدید لازم بود، با خود گرفت که بنده هم از آن جمله بودم.
مسعود برای توسعه مناطق پایگاهی، چهار دره طولانی را که در نهایت به پنجشیر اتصال داشتند، در نظر گرفت که بعدها از قویترین مناطق پایگاهی مسعود شدند، یعنی: اندراب، خوست و فرنگ، خیلاب و فرخار. (قابل ذکر است که این مناطق حالا به شش واحد اداری تقسیم شدهاند که چهار تای اولی مربوط بغلان و دو تای آخری به ولایت تخار تعلق دارند. و نکته قابل ذکرِ دیگر اینکه دره خیلاب، پس از شهادت احمدشاه مسعود و به یمن اقامت طولانی او، اینک به ولسوالی “گزرگاه نور” مسما شده است.)
سازماندهی مناطق پایگاهی کار یکسال نبود، ولی مسعود طبق عادت در یک شبانهروز، بیست ساعت کار و چهار ساعت استراحت میکرد. او تلاش داشت از هر ثانیه این فرصت طلایی استفاده کند، اما تهدید شورویها به لغو آتشبس، واضح ساخت که آنها از نیات مسعود آگاهی یافتهاند.
شورویها که در جریان آتشبس، قصد ترور احمدشاه مسعود و محدود ساختنِ او در پنجشیر را داشتند، اینک میدیدند که مسعود از یکطرف آنها را در جنگهایی خارج از پنجشیر (مسیر سالنگ تا کابل) مصروف ساخته و از جانب دیگر، به توسعه مناطق پایگاهی میپردازد؛ از اینرو مسعود را به نقض مواد قرارداد متهم نموده، تهدید به لغو آتشبس کردند.
مسعود ناچار شد به پنجشیر برگردد، زیرا ادامه آتشبس برای او بسیار مهم بود؛ ولی ما که کار سازماندهی را بهدوش داشتیم، در مناطق پایگاهی باقی ماندیم. در پنجشیر توطیه ترور مسعود توسط شورویها به مرحله اجرا نزدیک شده بود، اما مسعود با آنکه از آن اطلاع داشت، نگرانیاش از لغو آتشبس بود نه ترور.
شورویها که به ترور احمد شاه مسعود در جریان آتشبس موفق نشده بودند، ادامه آن را درست ندیده و با فرا رسیدن بهار سال ۱۳۶۳، هفتمین و بزرگترین هجومشان بر پنجشیر را آغاز کردند که موضوع بحث این نوشتار نیست و اگر زنده ماندم، در فرصتی دیگر آن را خواهم نوشت.
هجوم هفتم شوروی بر پنجشیر بسیار سنگین بود و از هر نگاه در افغانستان تازهگی داشت. این جنگ یکسال احمدشاه مسعود را مصروف کرد تا جایی که ما را به پنجشیر خواست؛ ولی مناطق پایگاهی جدید با وجود اینکه کارشان به اتمام نرسیده بود، نقشی را که مسعود میخواست، بهخوبی ادا کردند.
هجوم هفتم شوروی یکسالِ تمام مسعود را در حالت دفاعی قرار داد. حملات پی در پی شورویها که انواع مختلف تاکتیکها و سلاحها در آن بهکار گرفته شد، بر هر دو طرف تلفات سنگین وارد میکرد، اما مسعود با نبوغ همیشهگی، رهبری نیروهای خود را بهدست داشت و مترصد اوضاع بود.
شورویها که با هجوم هفتم، ابتکار حملات پی در پی را بهدست داشتند، یک سالِ تمام کوشش کردند پنجشیر و مسعود را درهم بشکنند، اما او و مجاهدینش بهسختی تحمل میکردند. باری احمدشاه مسعود این جمله تاریخی را به حیث یک اصل در جنگ پارتیزانی گفته بود: “هر جنگی که نتواند ما را نابود کند، قویتر میسازد”.
ارتش سرخ که بعد از یک سال جنگ و حملات هجومی زمینگیر شده بود، حالت دفاعی به خود گرفت. مسعود میدانست که پیروز شده است. تاکتیکهای “جنگ و گریز” او، تیرهای ارتش سرخ را به سنگ زده بود. او به نیروهایش دستور داده بود که “به دشمن تلفات وارد کنید و خود از تلفات بپرهیزید”.
مسعود که متیقن شده بود ارتش سرخ دیگر توان هجوم وسیع را ندارد، دستور حملات هجومی در پنجشیر را داد. این حملات شامل حمله بر کاروانهای تدارکاتی، کمینها، مینگذاری راهها و سرکها، حمله بر پوستهها و ذخایر آنها میشد. ولی برنامه اصلی مسعود، خروج دوباره از پنجشیر و اجرای سومین مرحله استراتژی جنگ پارتیزانی او یعنی “تعرض استرتژیک” بود.
بر اساس حکم این مرحله، مسعود میبایست مناطق پایگاهی جدید را از وجود دشمن، پاک و یکی از ولایات را آزاد میکرد که این ولایتِ مورد نظر او تخار بود.
آزادی کامل ولایت تخار سه سال و چهار مرحله را در برگرفت. ابتدا ولسوالی فرخار آزداد شد، به دنبال آن ولسوالی کلفگان، بعد شهر تالقان و سپس ماورای کوکچه و در اخیر، رستاق و چاه یاب.
ولایت تخار را میتوان از مطمینترین پایگاههای جهاد مسعود به حساب آورد. این ولایت حاصلخیز و خوش آبوهوا که دارای ترکیب قومی مختلف است، از قویترین پشتیبانان مسعود بود. بهترین فرماندهان مسعود از همین ولایت به صحنه آمدند و مردم این ولایت از مسعود با جانومال پشتیبانی کردند و عجب نیست اگر مسعود خون خود را به عنوان سپاسگزاری در همین ولایت ریخت.
از سجایای دیگر مردم تخار اینکه مسعود در کمال امن در همین ولایت عروسی کرد و بیشتر فرزندانِ او در همین ولایت متولد شدند. خانواده او هفت سال در دره فرخار و در روستایی از پیروان فرقه اسماعیلیه به نام “پِیُو” بدون هیچ محافظی زندهگی کردند، در حالی که شورویها همیشه به دنبال او بودند.
فتح شهر تالقان در سال ۱۳۶۷ به مسعود فرصت داد تا نمونهیی از حکوت دلخواه خود را تأسیس و استعداد خود برای اداره کشور را ثابت کند. او در اولین فرصت، والی و سایر مسوولین ولایت را تعیین و نظم و امنیت را برقرار نمود. تأکید مسعود بر ایجاد نظم آنقدر زیاد بود که مردم عادی نیروهای مرکزی مسعود را “نظمیها” میگفتند.
قابل یادآوریست که در فتح تالقان تعدادی از نیروهای حزب اسلامی هم که تا آنوقت با مسعود درگیر نشده بودند، اشتراک داشتند؛ اما بعد از فتح تالقان فرمانده تازهدم حزب اسلامی به نام بشیر شهادتیار که از ولسوالی چاهیاب تخار بود، خبر این فتح را به نیروهای خود نسبت داد و حکمتیار را مدتی خُرسند ساخت.
حقیقت این بود که در فتح تالقان تعداد نیروهای حزب اسلامی به دوصد نفر نمیرسید، در حالی که نیروهای تحت فرمان مسعود، هزارها نفر بودند. از جانب دیگر، ابتکار حمله بر تالقان جزو برنامههای مسعود بود که قبلاً در اینباره اشاراتی رفت.
حضور حزب اسلامی در حاشیه شهر، همیشه باعث نگرانی و گاهی دردسر برای مسعود بود، زیرا آنها تابع مسعود نبودند و این، نظم مسعودی را اخلال میکرد. اما مسعود مدارا میکرد و طرفدار تشنج نبود. در چنین اوضاعی که مسعود و فرماندهان او بین فرخار و تالقان مدام در رفتوآمد بودند، سید جمال فرمانده حزب اسلامی طی یک کمینگیری در مسیر راه فرخار – تالقان، حدود سی تن از فرماندهان مسعود را به قتل رساند. جالب اینکه من هم همان روز با کاروان در حال حرکت بودم که کاری پیدا شد و از موتر پایین شدم.
کشتار بیرحمانه فرماندهان مسعود، او را به خشم آورد و دستور داد تا تمام مناطق سیدجمال را تصفیه، افرادش را خلع سلاح و خودش را دستگیر کنند. در نتیجه این عملیات، سیدجمال دستگیر گردید و سپس محاکمه و اعدام شد. بشیر شهادتیار که در این هنگام در خانآباد کندز بود، نتوانست کمکی به سیدجمال کند، اما به فکر انتقام بود و ماجرای ترور از همینجا آغاز گردید.
اولین اقدام بشیر شهادتیار، حمله بر تالقان بود که بسیار ناگهانی و غافلگیرانه بود. او موفق شد تا نزدیکیهای شهر تالقان پیشروی کند. اما چیزی که مرا تا حال متعجب میسازد این است که چهطور ما از آن حمله هیچ آگاهیِ قبلی نداشتیم در حالی که مسعود دارای قویترین شبکه اطلاعاتی بود.
جنگ با بشیر شهادتیار حدود یک ماه دوام کرد و با ر سیدن نیروهای کمکی، بشیر شهادتیار، وادار به عقبنشینی به طرف خانآباد گردید، اما آرام ننشست و طرح ترور مسعود را ریخت.
برنامه چنین طراحی شده بود که سه نفر از افراد بشیر شهادتیار در صفوف پولیس شهر تالقان داخل شوند و در فرصت مناسب، مسعود را به قتل برسانند. قبل بر این گفته بودیم که با آزادی تالقان، مسعود به فعال ساختن ادارات ولایت آغاز کرده بود و از جمله جذب افراد جدید در پولیس. افراد مذکور موفق شده بودند در فرماندهی پولیس تالقان توظیف گردند.
دفتر من که ریاست اوپراسیون نامیده میشد، عقبِ فرماندهی پولیس تالقان قرار داشت و مسعود اکثر اوقات در دفتر من میبود. این دفتر جدا از اینکه محل برنامهسازیهای نظامی مسعود بود، دارای یک حویلی بزرگ و یک صفه چنار زیبا بود که مسعود آنجا را بسیار میپسندید. مسعود بسیاری اوقات، ملاقاتهای خود را در همین صفه چنار انجام میداد و در شبهای تابستان که هوا در تالقان گرم بود، صفه چنار هوای مطبوعی داشت و مسعود همانجا میخوابید.
دو نفر مربوط به بشیر شهادتیار فرمانده حزب اسلامی موفق شده بودند تا در فرماندهی پولیس تالقان جابهجا شوند. نکته دیگر اینکه بین دفتر من و فرماندهی پولیس یک دیوار کمارتفاع و یک دروازه وجود داشت. گرچه ما دو راه جداگانه هم داشتیم، اما مسعود بعضی اوقات از راه فرماندهی پولیس رفتوآمد میکرد، اینهم به ترورستان اجازه میداد تا او را بهتر زیر نظر داشته باشند.
یک شب مسعود به دفتر من آمد و مرا به اتاق خودش خواست و گفت: مدتی شده سه نفر تروریست در فرماندهی پولیس جابهجا شده و قصد ترور مرا دارند، قرار است امشب آنها وارد عمل شوند. سپس نامهایشان را به من داد (نمیخواهم از آنها نام ببرم) و دستور داد همین حالا آنها را دستگیر کنم و نزد او بیاورم.
برنامه آنها طوری بود که هر سه نفر هنگام پاسبانی در چهارراهی مرکز شهر، وقتی موتر مسعود میگذرد، به حکم وظیفه آن را متوقف سازند، سپس یک نفر آنها طبق معمول برای پرسیدن نام شب نزدیک رفته، از موجودیت مسعود در درون موتر مطمین شده، سپس هر سه نفر بر روی آن آتش بگشایند، بعد از این به سرعت فرار کرده، خود را به یکی از قریههای اطراف شهر رسانده و از آنجا شخصی آنها را به طرف خانآباد، جایی که بشیر شهادتیار بود، فرار دهد.
من به سرعت دست به کار شده، چند تن از افراد اوپراسیون را مسلح ساخته، وارد فرماندهی پولیس شدم. مسعود گفته بود که قبل از دستگیریشان، فرمانده پولیس را که هیچ اطلاعی نداشت، در جریان بگذارم. همراه با فرمانده پولیس وارد اتاقشان شدیم که غافلگیر شدند و جرأت نکردند عکسالعملی نشان دهند.
آنها را به دفتر آوردم و مسعود را در جریان گذاشتم. گفت تحقیقات اولیه را خودت انجام بده، من جایی میروم و برمیگردم. با رفتن مسعود اولین کاری که من انجام دادم این بود که هر سه نفر را از هم جدا کردم تا داستان کاذبی نبافند.
قدم بعدی این بود که اولین نفر را جهت تحقیق خواستم و باید بگویم که من از اول هم از دیدن این سه نفر متعجب شده بودم، زیرا هر سه نفر بسیار جوان بودند یعنی بین بیست تا بیستوپنج سال داشتند. از طرف دیگر، چهرههایشان بیشتر به جوانان بیتجربه میماند تا جنایتکاران حرفهیی.
Comments are closed.