گزارشگر:محمد اکرام اندیشمند/ - ۲۳ سنبله ۱۳۹۲
احمدشاه مسعود در یازدهم قوس ۱۳۷۷ (۲ دسمبر ۱۹۹۹) در پنجشیر جلسهیی را متشکل از سهصد تن از فرماندهان مناطق و اقوام مختلف افغانستان، رهبران گروهها و احزاب مجاهدین برای ایجاد هماهنگی و اتخاذ استراتژی واحد مبارزه و مقاومت علیه طالبان دایر کرد و با برگزاری این اجلاس، موفق به بازگرداندن رهبران و فرماندهانِ بیشتر و گسترش مقاومت و جنگ در ولایات مختلف شرقی، مرکزی و شمال غربی کشور شد. سختترین و نابرابرترین جنگ احمدشاه مسعود با نیروهای طالبان و متجاوزین خارجی، در تابستان ۱۳۷۹ در تالقان به وقوع پیوست. این جنگ با هجوم بیستهزار تن از نیروی طالبان، تروریستان القاعده و متجاوزین پاکستانی برای تسخیر تالقان و تصرف بدخشان و تمام مناطق عقبی در شمال و شمال شرق وادی پنجشیر، بیش از یکماه طول کشید. در این جنگ نیروهای خارجی در میان طالبان بیشتر از نیروی بومی طالب بود. هرچند طالبان و لشکر تجاوز و ترور خارجی، تالقان را پس از یکماه جنگ خونین تصرف کردند، اما جلو پیشروی آنها را احمدشاه مسعود به سوی بدخشان و درههای شمال شرق هندوکش گرفت.
احمدشاه مسعود در طول سالهای مقاومت و جنگ با طالبان و تروریسم، از هر فرصت و زمانی برای مذاکره با طالبان نیز استفاده کرد تا آنها را از وابستهگی به بیگانه و همدستی با تروریسم و تداوم کشتار و جنگ، به سوی صلح بکشاند. اما این مذاکرات به نتیجهیی نرسید. همچنان او در این سالها سعی نمود که جامعه بینالمللی بهخصوص ایالات متحده امریکا، اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد را متقاعد به اعمال فشار علیه پاکستان در قطع دخالت و تجاوز به افغانستان نماید و آنها را از عواقب حاکمیت طالبان و سلطه تروریسم بر منطقه و جهان آگاه سازد. مسعود در این سالها پیوسته با افراد و نمایندهگان مختلف رسمی و غیر رسمی مجامع جهانی چه در داخل افغانستان و چه درخارج از کشور به مذاکره و گفتوگو پرداخت تا حقانیت مبارزه و مقاومتِ خود را به گوش آنها برساند و همکاری آنها را در استقرار صلح و ثبات در کشورش جلب نماید. عمدهترین مذاکرات او در این مورد با جامعۀ اروپایی در مقر پارلمان اروپا در شهر استراسبورگ فرانسه بود. احمدشاه مسعود در سیزدهم حمل ۱۳۸۰ به مقر پارلمان اروپا سفر کرد و در مذاکرات مختلف و جلسات متعدد با مقامات رسمی و غیر رسمی جامعۀ اروپا، اهداف و خواستههای خود را از مبارزه و مقاومت تشریح نمود. او در همین سفر در برابر پرسش خبرنگاران، از پیامش به رییسجمهور امریکا گفت: «پیام من به آقای بوش این است که جنگ افغانستان و وجود پایگاههای تروریستی تنها به افغانستان محدود نمیماند، بلکه دیر یا زود این خطرات گریبانگیر امریکا و تعداد بیشتری از کشورها در منطقه و جهان خواهد شد»؛ پیامی که تا چهار ماه دیگر حقانیتِ خود را ثابت ساخت.
شهادت
احمدشاه مسعود در طول دورانِ مبارزه و مقاومت برای استقرار عدالت و آزادی در افغانستان، پیوسته در معرض از دست دادنِ جان و زندهگی خویش قرار داشت. اما در این دوران که دو و نیم دهه از عمرش را در بر گرفت، چند بار نقشهها و برنامههای منظمی برای قتل او چیده شد؛ نقشههایی که همه نقش بر آب گردیدند. نخستین توطیه برای قتل او در سال ۱۳۵۴ از سوی گلبدین حکمتیار بهراه افتید که قبلاً از آن سخن رفت. دومین تلاش برای قتل مسعود در تابستان ۱۳۵۸ زمانی صورت گرفت که موصوف جبهه جنگ را در جبلالسراج و دامنههای سالنگ جنوبی علیه حکومت ترهکی و امین فرماندهی میکرد. او در این هنگام از عقب جبهه توسط عضو یکی از گروههای مائویستی مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
تلاشها و نقشههای بعدی در ترور و حذف فیزیکی احمدشاه مسعود، توسط قوای اشغالگر شوروی، کی جی بی، نیروهای مسلح دولتِ حزب دموکراتیک خلق و سازمان جاسوسی آن «خاد» انجام یافت. در طول دوران جهاد و مبارزۀ مسلحانۀ احمدشاه مسعود، قوای هوایی ارتش سرخ و رژیم حزب دموکراتیک خلق، دهها بار مناطق و محلاتی را برای نابودی او بر مبنای اطلاعات جاسوسان کی جی بی و «خاد» بمباران کردند. در حالی که مسعود در سالیان جهاد و مقاومت علیه تجاوز قوای شوروی و حاکمیت رژیم دستنشاندۀ آن، پی هم محل خواب و اقامتِ خود را تغییر میداد. اینگونه بمبارانهای هوایی که بسیار با شدت و حجمِ سنگینِ آتش باروت و بمب صورت میگرفت، موجب اطمینان قاطعِ مسوولین کی جی بی در افغانستان مبنی بر قتل وی میشد و بر این پایه، خبر قتل مسعود را به دفتر مرکزی خود در مسکو مخابره میکردند. آنگونه که جنرال بوریس گروموف آخرین قوماندان قوای شوروی در افغانستان مینویسد: «مأمورین کی جی بی در افغانستان به گونۀ واضحی وقار خود را به دست خود پایمال کردند. آنگونه که من به خاطر دارم، آنان بیش از ده بار به مسکو گزارش دادند که مسعود به دست آنها نابود شده است؛ در حالی که مسعود گاه از یک منطقه و گاهی از منطقهیی دیگر سر برمیآورد.» (ارتش سرخ در افغانستان، صفحه ۱۲۱)
علاوه بر بمبارانهای هوایی، «خاد» سازمان جاسوسی رژیم حزب دموکراتیک خلق، با گماشتن جاسوسانِ خود تلاشهای ناکامی را برای ترور احمدشاه مسعود انجام داد. در چند بار جاسوسان خاد با تفنگچۀ بیصدا مأمور قتل مسعود شدند که قبل از اقدام دستگیر گردیدند. باری یکی از این افراد به اسم کامران که از سوی داکتر نجیبالله حین ریاستش در اداره «خاد» به قتل احمدشاه مسعود گماشته شده بود، خود مأموریتش را افشا کرد و تفنگچۀ بیصدای خاد را تسلیم نمود. تلاشهای نافرجامی برای کشتن مسعود توسط زهریاتی که با غذایش مخلوط میگردید نیز از سوی خاد انجام یافت. نقشههای ترور او با انفجاراتی که از راه دور کنترول میشد بهویژه در دوران دولت مجاهدین در کابل بارها خنثا گردید. وی درسال ۱۳۶۷ از توطیهیی که برای قتل او توسط صمد پاچا از سران ملیشیای حکومت نجیبالله در خواجهغار ریخته شده بود، جان سالم بهدر برد. او همچنان در قوس ۱۳۷۱ از آتش کلاشینکوف یکی از ملیشههای جنرال عبدالرشید دوستم در وزیر اکبر خانِ کابل نجات یافت. باری در خزان ۱۳۷۳ چرخبال حاملِ او در حالی از تعقیب و راکتبارانِ هواپیماهای بمبافگن و شکاری عبدالرشید دوستم در ولسوالی نهرین نجات یافت که دو فروند چرخبالِ همراه وی توسط آتش جنگندههای دوستم نابود شدند. اما در تمام این سالها و در تمام تلاشها و نقشههایی که برای قتل مسعود انجام یافت، طرح ترور و حذف فیزیکی او با حملۀ انتحاری به میان نیامد؛ تا آنکه سازمان تروریستی القاعده، مرتکب این جنایت شد.
***
طرح ترور و حذف فیزیکی احمدشاه مسعود، بعد از سقوط تالقان توسط سازمان تروریستی القاعده، طالبان و آی.اس.آی روی دست گرفته شد. هنوز اطلاعات دقیقی وجود ندارد که طرح حملۀ انتحاری به جان احمدشاه مسعود خارج ازحلقه خاص طالبان، القاعده و آی.اس.آی، به چه سازمانهای اطلاعاتی و حلقههای جاسوسیِ دیگری برمیگردد. اما حمله تروریستی، توسط دو تن اعضای تازی القاعده عملی گردید. عبدالستار دهمن که همسرش ملکه با سایر فامیلهای اعضای القاعده درحومه جلال آباد زندهگی میکرد، با پاسپورت بلژیکی به اسم محمد کریم توزانی و «السویر» کارگر ساختمانی شهر برکسیل بلژیک به اسم محمدقاسم بقالی که هر دو مراکشی بودند، به نام خبرنگار در اسد ۱۳۸۰ از طریق کابل وارد ولایت پروان شدند. آنها وقتی به کابل آمدند، توسط نامۀ رسمی وزارت خارجۀ طالبان به وزارت دفاع طالبان معرفی شدند تا به همکاری آن وزارت، جهت انجام امور خبرنگاری به ولایت پروان و کاپیسا بروند. پاسپورت آنها ویزای یکساله «کثیرالورود» پاکستان را داشت که توسط خلیلالرحمن سکرتر اول سفارت پاکستان در لندن صادر شده بود. هر دویشان نامهیی از «یاسرالتوفیق السری» مدیر یک انجمن اسلامی به نام «المرصد الإعلامی الإسلامی» در لندن، عنوانی عبدالرب رسول سیاف رهبر اتحاد اسلامی داشتند. یاسر توفیق از اهالی مصر سالها قبل در کشورش به جرم توطیۀ ترور حسنی مبارک رییسجمهور مصر متهم و به مرگ محکوم شده بود، اما قبل از دستگیری به انگلستان فرار کرد و درخواست پناهندهگی داد. او پناهندۀ سیاسی پذیرفته شد و پاسپورت انگلیسی بهدست آورد. علاوه بر نامۀ یاسر توفیق، تبعۀ دیگر مصری به نام داکتر هانی که در دوران جهاد علیه قوای شوروی با رهبر اتحاد اسلامی شناخت و دوستی داشت، در صحبتی تلیفونی از او خواست تا با خبرنگاران مذکور همکاری نماید. داکتر هانی وانمود کرد که از بوسنیا گپ میزند، در حالی که بعداً در بررسیها، شمارۀ تلیفون او از قندهار ردیابی شد.
خبرنگاران جعلی پس از روزها اقامت در شمالی، پنجشیر و تخار و اشتیاق شدید به مصاحبه با احمدشاه مسعود، سرانجام به روز هژدهم سنبله ۱۳۸۰ برابر با نهم سپتمبر ۲۰۰۱ برای مصاحبه با وی در خواجه بهاءالدین ولایت تخار آماده شدند. در این مصاحبه محمد کریم توزانی یا همان عبدالستار دهمن در نقش پرسشگر و «السویر» یا محمدقاسم بقالی در نقش فلمبردار ظاهر گردیدند. در نخستین لحظات مصاحبه، محمدقاسم بقالی فرد اصلی عملیات انتحاری که در مقابل احمدشاه مسعود قرار گرفت، بمبی را که در کمر خود به جای بطریهای کامره جاسازی کرده بود، منفجر ساخت. آتش اصلی انفجار، مسعود را نشانه گرفت و دقیقاً قلبش را. او در همان لحظات آغاز انفجار جان به جان آفرین تسلیم کرد. «انا لله و انا الیه راجعون».
محمد عاصم سهیل از کارمندان وزارت خارجه که در کنارش نشسته بود نیز جان داد. مسعود خلیلی سفیر افغانستان در دهلی که برای ترجمۀ مصاحبه حضور داشت، بهشدت مجروح گردید و فهیم دشتی خبرنگار داخلی که در وسط اتاق مصروف عکسبرداری بود، جراحات خفیف برداشت. بدن محمدقاسم بقالی متلاشی گردید و محمد کریم توزانی که بدون برداشتن جراحاتی در حال فرار بود، توسط مجاهدان به قتل رسید.
پیکر خونین احمدشاه مسعود به سرعت توسط محافظانش ذریعۀ چرخبال به فرخار تاجیکستان انتقال یافت. بدنش از صورت تا کمر مورد اصابت پارچههای متعددی قرار گرفته بود. سینهاش سوراخسوراخ و خونچکان بود. در روی قلبش دو سوراخ عمیق به چشم میخورد. قسمتی از انگشتان راستش قطع شده بود و به جانب راست بدن، زخم بزرگی دیده میشد. مرگِ او را همسنگران و یاران نزدیکش که بر سر پیکر خسته و خونینش گریستند، مخفی نگه داشتند. جسدش را در سردخانهیی گذاشتند و هشت روز بعد پیکر او را به زادگاهش در وادی پنجشیر آوردند و به روز بیستوششم سنبله ۱۳۸۰ در میان اشک و اندوه واقعیِ مردم و همرزمانش در «سریچه»، تپه بلندی میان رخه و بازارک، به خاک سپردند. هنوز تودههای خاک را به رویش انبار نکرده بودند که لوحهیی در کنار مزارش نصب شد و شاعر سوگواری نام و نشانش را در دل خاک اینگونه به تصویر کشید:
در اینجا مرد باایثار خفته
عقاب صحنه پیکار خفته
قدم آهسته بردار از کنارش
که مسعود سپهسالار خفته
سجایا و شخصیت
احمدشاه مسعود مردی با قدی متوسط مایل به بلندی بود. پوست گندمیِ صاف و روشنی داشت. چشمان سیاه تیزبین، نافذ و کنجکاوش نظرِ هر بینندهیی را به خود جلب میکرد. سری بزرگ با موی مجعدِ انبوه و سیاه داشت که در سالهای اخیر سفیدیهایی در میان مویهایش به چشم میخورد. ریشش برخلاف موی سرش، باریک و اندک بود.
بینی عقابی و روی استخوانی داشت. بدن ماهیچهدار و عضلانی، شانه و سینه فراخ و پهن و شکمِ فرو رفته داشت. در مجموع هیأت و ریخت ظاهریاش زیبا و جذاب بود. در لباس پوشیدن، باسلیقه و پاک بود. لباسهای روشن و بیشتر رنگ کریمی متمایل به خاکی و رنگ آبی روشن را میپسندید. در تمام روزهای دوران جهاد و مقاومت و ایام کار رسمی، دریشی نظامی به رنگ خاکستری و یا سبز کمرنگ به تن داشت. دایم به سرش کلاه پکول میگذاشت که به یکطرف سر تمایل پیدا میکرد.
بیشتر اوقات بهخصوص در دوران جهاد، به گردنش دستمال میآویخت. در لباس پوشیدن، سخن گفتن و حرکاتِ خویش از کسی تقلید نمیکرد. برعکس، اطرافیان، همرزمان و کسانی که حتا از نزدیک او را ندیده بودند، میکوشیدند که از او تقلید کنند. زبان مادریاش فارسی بود که آن را به لهجه خاصِ درهم آمیخته پنجشیری و کابلی صحبت میکرد. به زبان فرانسوی بهراحتی سخن میگفت. زبان پشتو و اردو را میفهمید. به زبان عربی آشنایی داشت. به ورزش علاقهمند بود. ورزش صبحگاهی را ترک نمیکرد. ورزشهای بکس، تکواندو، فوتبال، والیبال و شنا را یاد داشت و گاهی در اوقات فراغت به فوتبال و شنا میپرداخت. از رنگها رنگ آبی؛ از غذاها شوربا؛ از میوهها سیب و انبه؛ و از سلاح دستی کلاشینکوف را بیشتر میپسندید. در راه رفتن با تندی و استواری قدم برمیداشت. در مصافحه دست میداد و کمتر آغوش باز میکرد. از رویبوسی به جز در موارد استثنایی که مجبور میشد، اجتناب میورزید. به اطفال شفقت و مهربانی داشت. با بزرگان و اهل علم و فضل، با احترام و تواضع برخورد میکرد. هیچگاه در حالت خشم و غضب سخن ناسزا، فحش و دشنام را به زبان نمیآورد. هرچند در موقع قهر و خشم، مجرم و خطاکار را بهدست خود تنبیه میکرد، اما با دوستان و یارانش صمیمی بود و در برابر دشمنان، گذشت و مدارا داشت. با اسیران دشمن، نیک و بشردوستانه رفتار میکرد و در نگهداری آنها جداً اصول اخلاقی را رعایت میداشت. در برخورد با عام مردم با گشادهرویی و به دور از تظاهر عمل میکرد. عمل زشت و خلاف قانون و مصالح عامه را تقبیح مینمود و عاملینش را بد میدید. از ستمگر و ستم و از فساد و بیعدالتی تنفر داشت و در برابر ظلم و بیعدالتی بهشدت میایستاد و مخالفت میورزید. تظاهر و ریاکاری را نمیپسندید. تملق را نکوهش میکرد. در انظار عام کمتر ظاهر میشد. گپ و کلامش همیشه شفاف و کوتاه بود. اصطلاح «جان گپ» را در گفتوگو با اطرافیان به کار میبرد. با اختصار و روشنی «جان گپ» را به مخاطب ارایه میکرد و از مخاطب نیز میخواست تا «جان گپ» را بگوید. گپ طرف را به دقت میشنید، در گفتوگوها و پرسشها بسیار حاضرجواب بود. قدرت درک و تفهیمش در سطح عالی قرار داشت. برای افرادی که در پای کلامش مینشستند، شخصیتی جاذب و قابل اعتماد محسوب میشد. صولت و صلابت شخصیتش، مخاطب را تحت تأثیر و نفوذ میگرفت. هر کس که به او نزدیک میشد، خود را در افکار و آرمان با او هماهنگ احساس میکرد، از همراهی و اطاعتش لذت میبرد و به وجد میآمد.
شجاعت، پشتکار و پایداریِ عجیب و شگفتانگیزی داشت. هیچگاه بیروحیه و ناامید نمیشد. اراده و تصمیمِ محکم و غیرقابل تسخیر داشت. در برابر تمام مسایل با عقلانیت برخورد میکرد. از پذیرش و عمل بر مبنای عاطفه و احساسات دوری میجست. از همین جهت در امور نظامی و فعالیت محاربوی، به کار اطلاعاتی و کشف اهمیت اساسی میداد و در نتیجۀ این روش، شبکۀ اطلاعاتی بسیار نیرومند و منظمی را به وجود آورد.
به شورا و مشورت اهمیت جدی میداد و اغلباً بدون مشورت و دقت عمیق، به کار و عملی اقدام نمیکرد. به کتاب و مطالعه دلچسپی داشت. در هر حالتی کتاب را با خود انتقال میداد و از هر فرصتی برای مطالعه استفاده میکرد. مباحثه و مناظرههای علمی، سیاسی و ادبی را با دانشمندان و روشنفکران میپسندید. به شعر فارسی علاقهمند بود و دیوان شعر حافظ شیرازی را اکثراً با خود داشت.
آدمی سخت متدین، مومن، عفیف، عابد و پرهیزکار بود. دین را عامل رهبری و کمال شخصیت انسان تلقی میکرد. نمازهای پنجگانه را در وقتش با جماعت ادا میکرد. نمازش بسیار خاضعانه و خاشعانه بود. همیشه با وضو به سر میبرد. قبل از رفتن به خواب شبانه، نماز تهجد میخواند. به اسلام عشق داشت و در دوران جهاد، به آگاهی خود از دانش و معارف اسلامی با فراگیری دروس دینی از علمای محلی افزود. با تعبیرهای افراطگرایانه و متحجرانه از اسلام مخالف بود. اسلام را دینی معتدل میپنداشت و به توانایی و نقش اسلام در کمال و سعادت جامعه از راه حفظ و گسترش ارزشهای اخلاقی تأکید میکرد. او به تشکیل حکومت معتدل اسلامی و ملی در افغانستان و همزیستی مسالمتآمیز با جامعۀ بینالمللی، هم معتقد و هم متعهد بود. ثبات سیاسی را در کشور با ایجاد یک دولت ملی ممثل اراده وخواستههای برحق و عادلانۀ مردم در پیوند میدانست. جداً خواهان یک افغانستان با ثبات و مقتدر از لحاظ سیاسی، و کشوری پیشرفته و شکوفا از لحاظ اقتصادی بود.
آزادی مردم و وطنش را بهشدت دوست داشت. هیچگاه استقلالیت خود، مصالح مردم و منافع میهنش را با هیچ بیگانهیی به سازش و معامله نگذاشت. تحقق صلح و ثبات در وطن، تأمین عدالت اجتماعی، رفاه مردم و پیشرفت کشور و ایجاد یک افغانستان مقتدر و مستقل، آرزوهای دیرین و همیشهگیاش را میساختند.
هنگام شهادت ۴۹ سال داشت. با دختر یاورش حاجی تاجالدین در دوران جهاد در سال ۱۳۶۶ (۱۹۸۸م) ازدواج کرد. این ازدواج به دلایل امنیتی، دور از انظار عامه صورت گرفت. تا زمان شهادت، صاحب یک پسر و پنج دختر شد.
روانش شاد و فردوس برین جایش باد!
Comments are closed.