گزارشگر:آزاد جعفری - ۲۹ سنبله ۱۳۹۲
نظام اخلاقی دین اسلام، نظامی خشک و بیانعطاف نیست که حرام و حلالش همیشه و در همهجا به لحاظ عملی الزامآور باشد. قواعد متعددی در فقه اسلامی است همچون قاعدۀ تزاحم، اضطرار، لاحرج، لاضرر و لاضرار و… که احکام اخلاقی و همینطور احکام تشریعی دیگر را تخصیص میزنند و در این روایت منقول از پیامبر اکرم (ص) نیز به برخی از آنها اشاره شده است: «رفع عن امتی تسعه اشیا، الخطا و النسیان و ما اکرهوا علیه و ما لایعلمون و ما لایطیقون و مااضطروا الیه و الحسد و الطیره و التفکر فی الوسوسه فی الخلوه ما لم ینطقوا بشفه». ۹ چیز از امتِ من برداشته شده (خطای مبتنی بر آن بخشوده شده است): سهل و فراموشی، عملی که از سر اجبار بوده و بر شخص تحمیل شده باشد، آنچه به آن آگاهی ندارند، آنچه در توانشان نیست، آنچه در هنگامۀ اضطرار پیش آمده و نیز حسد، تفال و وسواس فکری در تنهایی، مادام که به زبان درنیاید و بروز شفاهی پیدا نکند.
مشاهده میکنیم که حتا از لحن کلام پیامبر اکرم (ص) و از واژۀ «رفع» نیز چنین برمیآید که این موارد، تبصرههایی بر قواعد کلی احکام است و چنان نیست که این موارد استثنا، در عمومیت قاعدۀ کلی، خدشه وارد کرده و نسبی بودنِ آن را نتیجه بدهد. در عین حال همین موارد معدود، خود بدان اندازه مصداق عینی و مبتلابه دارد که بتوان ادعا نمود برای نظام ارزشی دین، انعطافی قابل توجه به ارمغان میآورد به گونهیی که راه را بر هرگونه اشکال نابهجا به این منظومۀ ارزشی بسته و امکان دفاع منطقی و عقلانی از آموزههای اخلاقی و شرعی دین را برای هر مسلمان حقیقتجو فراهم میکند.
نظام اخلاقی اسلام، نظامی برآمده از نیازهای روحی و فطریِ انسانهاست در جهت نیل به کمال انسانی که همان حرکت در مسیر نزدیکیِ هرچه بیشتر به کمال مطلق یعنی پروردگار متعال است. میگویند فطرت و روح، عناصری دور از دسترسِ فهم و خرد بشر است و از اینرو غیر قابل اثبات و حتا غیر قابل پذیرش است، اما آیا تا به حال از خود پرسیدهایم که تا چه اندازه در یافتههای خود، متکی به استدلال هستیم و تا چه حد متکی به درک و دریافت بیواسطه و مکاشفه و معاینۀ حضوری؟ شاید مسیر شهود حقیقت با مسیر لغزیدن در ورطۀ باورهای خرافه به ظاهر یکی باشد، اما آیا جز این است که مسیر منطق و خرد نیز آبستن آفاتی عظیم همچون خردپرستی و راسیونالیسم است؟ پس چه بهتر که بهجای سد طریق به بهانۀ بیراهههای میان راه، سنجهیی برای شناخت نیک از بد و حقیقت از دروغ و خرافه بیابیم و این سنجه اگر با چشم سر و عقلِ استدلالی دستیافتنی نباشد، با چشم دل و نیروی درونی قدرتمندی که وجدانش مینامیم، بیتردید دستیافتنی خواهد بود. همان نیروی اخلاقی ژرفی که متفکر عقلاندیشی همچون کانت را به شگفت واداشته و او را بر آن میدارد تا وجدان را با آسمان پهناور و رازگونهیی که بر فراز هستیِ ما گسترده است، هممرتبه نماید.
اخلاق به طور کلی چهارچوبی است برای تحدید نفس و مهار آن؛ پس روشن است که در وهلۀ نخست نمیتواند چندان به مذاق آدمی خوش بیاید. اخلاق، ریسمانی است که نفس را به بند میکشد تا روح آزاد گردد و امیال و خواستههای ما نیز اغلب ریشه در نفسانیات ما دارد. تنها آن هنگام که روح، سرمنشای خواست و طلبِ انسان قرار بگیرد، زیبایی وصفناپذیر مقولۀ مهم اخلاق آشکار شده و عیان میگردد. شاید یکی از مهمترین کارکردهای دین در زندهگی انسان، همین سوق دادنِ آدمی به روح و فطرت در مقابل نفس و انسانیت باشد و از همینروست که باید نظام اخلاقی دین را نه به مثابۀ مانعی بر سر راه آزادی، که چونان کلید رهایی نگریست. تنها با بذل توجه به متعلق آزادی میتوان به این حقیقت التفات یافت، یعنی تنها در صورتی که بدانیم منظورمان از آزادی، رهایی از چه چیزی است. آیا سودای رهایی از تعلق داریم یا آرزوی آزادی از تعهد؟ آیا بهسان حافظ، غلام همت آنیم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ «تعلق» پذیرد آزاد است، یا معنای دیگری از آزادی در ذهن داریم؟ جز با التفات به این نکته نخواهیم توانست قادر به حلِ تضادِ ظاهری میان محدودیت ناشی از اخلاقیات با آزادی عمیقِ حاصل از آن باشیم و به عنوان نمونه، معنای این بیت زیبای حافظ را آنطور که باید دریابیم و میان دو واژۀ بهظاهر متنافیالاجزاء به کار رفته در آن یعنی «بنده» و «آزاد»، تضاد و تنافی نبینیم: فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم / بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم.
Comments are closed.