- ۰۶ میزان ۱۳۹۲
نیسبت ادعا میکند که تحلیل دانشجویان جاپانی از صحنههای مشاهدهشده از تحلیل دانشجویان امریکایی، به شکل اساسی متفاوت بوده است. نیسبت در مورد پاسخهایی که این دانشجویان به پرسشهای او داده بودند، توضیح میدهد که شصت درصد ارجاعهای افراد جاپانی، به فضاهای موجود در پشت صحنۀ ماهیها و ماهی مورد تمرکز مربوط میشده است و این با ارجاعهای امریکاییها که بیشتر به خود موجوداتِ مورد تمرکز دوربین توجه میکردند، متفاوت بوده است.
نیسبت از این مثال و مثالهای مشابه استفاده میکند تا ثابت کند که آسیاییها جهان را از منظر گستردهتری مینگرند و به حاشیهها توجه بیشتری نشان میدهند. اما در مورد امریکاییها درست عکس این قضیه ثابت است، یعنی آنان بیشتر نگاهی مرکزگرا و تونلی دارند و به حواشی کمتوجه هستند. او نتیجه میگیرد که غربیان زاویۀ دید کموسعتتری دارند و از این رو به حاشیهها و زمینهها توجه کمتری مبذول میکنند.
نیسبت سپس پا را از این تحلیل فراتر میگذارد و دست به تعمیمدهی یافتههای تحقیقات آزمایشی خود میزند. او از این دوانگاری زاویۀ دید گسترده – دید تونلی استفاده میکند تا به تقابل گستردهتری دست پیدا کند. او معتقد است که از این آزمایشها میتوان به این نتیجه دست یافت که فرهنگ غربی به فردگرایی و فرهنگ شرقی به اجتماعی بودن گرایش دارد. وی میخواهد نشان بدهد که تفاوتهای فرهنگی حتا بر نوع تفسیر افراد از یک تصویر تأثیر میگذارد.
دیدگاه نیسبت علیرغم دریافت توجه بسیار مورد انتقاداتی نیز قرار گرفته است. یکی از این انتقادات از سوی انسانشناس امریکایی شری اورتنر وارد شده است. اورتنر در انتقاد از کتاب نیسبت، کتاب «ذهن شرقی، ذهن غربی» را نوشته است که در آن علاوه بر وارد کردن انتقادات روششناختی، نتیجهگیری نهایی نیسبت را در مورد بازنمود تفاوتهای فرهنگی غرب و شرق در خوانش تصاویر رد کرد. اورتنر این نتیجهگیری را میپذیرد که نوع نگاه افراد میتواند تحت تاثیر فرهنگهای آنان شکل بگیرد، اما قایل به وجود یک تفاوت اساسی میان شرق و غرب نیست. او معتقد است که شرقی یا غربی بودن، تعیین کنندۀ نوع نگاه افراد نیست و در اثبات ادعای خود از دادههای به دست آمده از آزمایشهای نیسبت استفاده میکند. در برخی از آزمایشهای نیسبت که در آنها افراد را بر اساس ملیتهایشان طبقهبندی کرده بود اتفاقات جالبی رخ میدهد. در یکی از آزمایشها هفتادوپنج درصد کاناداییها و امریکاییها پاسخهای غربی به پرسشها دادند. فقط بیست درصد از کوریاییها و سنگاپوریها پاسخ هایی مشابه غربیها دادند. پاسخ های جاپانیها نیز به کوریاییها و سنگاپوریها شبیه بودند و تنها سی درصد آنها پاسخهایی مشابه غربیها دادند. تا این جا درجۀ باورپذیری ایدههای نیسبت بالا است و در تأیید پیش فرض اولیۀ او عمل میکند که عبارت است از تفاوت در شیوۀ تفکر غربیها و شرقیها. اما زمانی این باورپذیری مخدوش میشود که در آزمایشهای دیگر میبینیم ایتالیاییها، فرانسویها و آلمانیها نیز پاسخهایی کاملاً مشابه شرقیها دادند و تنها سی درصد آنان پاسخهایی دادهاند که نیسبت تحت عنوان غربی طبقهبندیشان میکند.
اورتنر اینگونه نتیجهگیری میکند که دستهبندی نگرش انسانها در دو الگوی نگرشی شرقی و غربی، مبنای علمی ندارد و بیش از آنکه با یافتههای آزمایشگاهی ثابت شده باشد، ناشی از نوعی پیشداوری فرهنگی است. اورتنر معتقد است که اگر به مقایسۀ افرادی که از درون یک فرهنگِ مشترک ریشه گرفتهاند نیز بپردازیم، باز مشاهدهگر تفاوتهایی در میان آنها در شیوۀ تفسیر تصاویر خواهیم بود.
اورتنر این پرسش را مطرح میکند که چه تعداد تفاوت میان تفکر آسیاییها و غربیها در یک آزمایش به خصوص میتواند نشانگر وجود یک تمایز فرهنگی قطعی باشد؟ این پرسشی است که نیسبت در کتاب خود پاسخی به آن نمیدهد و این در حالی است که برخی از آزمایشها تفاوتهای واقعاً اندکی را نشان میدهند که میتوان همان اندازه تفاوت را در میان افرادی از یک فرهنگِ مشترک نیز مشاهده کرد.
منابع:
۱٫ ژ.پلتو، پرتی، روش تحقیق در انسانشناسی، محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، چاپ اول ۱۳۷۵
۲٫http://www.lsa.umich.edu/psych/news/department/news/?id=84
۳٫http://query.nytimes.com/gst/fullpage.html?res=9804E5DA163BF933A15757C0A9659C8B63 e-mail Ladan Rahbari at: rahbari.umz@gmail.com
Comments are closed.