احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:گئورگ زیمل/ 11 قوس 1392 - ۱۰ قوس ۱۳۹۲
برگردان: حمیــرا بناییفر
چکیده:
“پدیده مد، شکلی از تقلید و پیـروی و یکسانسازی اجتماعی اما متقابلاً پیوسته در حال تغییر بوده و از زمانی به زمان دیگر و میان طبقات مختلف اجتماعی، متفاوت است. این پدیده، آن دسته از طبقات اجتماعی [که از آن پیروی میکنند] را با هم یکی کرده و از دیگر طبقهها جدا میکند. نخبهگان (elite) از مد پیروی میکنند و هنگامی که عموم نیز به آن تغییر روی آوردند تا تفاوتهای ظاهری و خارجی خود را با آن طبقه کم کنند، نخبهگان آن را رها کرده و به سراغ شکل جدیدتری میروند و این فرآیندی است که با بیشتر بودن میزان ثروت، سرعت میگیرد. مد در قبایل و جوامعِ بدون طبقه وجود ندارد. این پدیده درگیر ظواهر و نمودهای بیرونی است و به نوعی غیرعقلانی است، اما آسیبی نمیرساند. این مسأله، خلای وجود آزادی فردی را به ویژه در زنان و طبقات اجتماعی متوسط برجسته میکند که این آزادی فردی برای آنها، با اطاعت فردی گره خورده است. برخی اشکال این پدیده فینفسه مناسبتر برای تغییر شکل و اصلاح به نظر میرسند، اما ذات درونی آن اشکال که غالباً با عنوان “کلاسیک” از آن یاد میگردد، آن ها را در برابر تغییرات مصون نگه میدارد.”
درباره اطلاق قوانین عمومی به آنچه که ما غالباً در ذهن خود از آن به عنوان جنبههای تفاوت فردی نام میبریم، اینگونه بحث شده است: ما دو محرک متضاد با یکدیگر، تمایلات و یا ویژهگیها را شناسایی میکنیم و معتقدیم اگر هرکدام از آنها به طور طبیعی رها شوند، سیریناپذیر و تمامنشدنی جلوه میکنند و این محدودیتهای دو محرک متضاد است که ویژهگیهای فردی و افکار عمومی را شکل میدهد. ما همواره به دنبال محرکهای پایانناپذیر و آرزوهای بنیادینی هستیم که برخی از آنها رفتارهای درونی ما را کنترول میکنند. اما در هیچ موردی نمیتوانیم محرکی بیابیم که کامل و مستقل باشد و مجبوریم تا مولفههای زیادی را جدا کرده و نهایتاً تصمیم بگیریم تا کدام یک را بازنمایی کنیم. برای این منظور، همانگونه که تأثیر یک محرک اولیه بعداً به وقوع میپیوندد، ما نیز باید محدودیتهایی را به وسیله محرکهای دیگر اعمال کنیم. بشر همواره دارای سرشتی دوگانه بوده است. البته این واقعیت تأثیر کمی بر یکسانی رفتار او گذاشته و این یکسانی در رفتار معمولاً نتیجه شماری از عناصر مختلف است. کنشهایی که سرچشمه گرفته از تعداد کمی از محرکهای بنیادی است، معمولاً درونتهی و بایر ظاهر میشوند. بر سر در خانه فلامانی (Flemish) قدیمی جملهیی مرموز نوشته شده است: “چیزهای بیشتری داخل من است”. و این همان فرمولی است که بر اساس آن، اولین تأثیر یک عمل، توسط علتهای متفاوت و ناهمگرا تکمیل شده است. زندهگی بشری، نمیتواند به توسعه احتمالات پایانناپذیر ـ که منجر به اغنای جامعه میشود ـ امیدوار باشد. تا زمانی که ما درک کنیم در هر لحظه و محتوای وجود، یک جفت محرکِ در تلاش، برای فراتر رفتن از نقطه اولیه، از طریق اشتیاقها و کششهایشان با یکدیگر درگیر میشوند. علاوه بر اینکه توضیح برخی جنبههای روح به عنوان نتیجه کنش دو محرک بنیادی، غریزه تیوریک را ارضا میکند، به تصویر اشیا نیز شکلی جادویی میبخشد؛ این شکلبخشی، نه تنها به روشنی و به وسیله دنبال کردن نمود واقعیت، بلکه توسط تفسیری مبهم و اغلب رازآلود در “ادراک” آفرینش زندهگی، محرکهای عمیقتر روح، آشفتهگیهای حل نشده و تعارض و تسامح گسترده، کارکرد مهمتری در مقایسه با برداشت ما از واقعیت بیواسطه، دارد.
به نظر میرسد دو تمایل در روح فرد و جامعه موجود است. تمامی نقشها برای فُرم کلی دوگانهگی موجود در ما، ناشی از یک الگوی کموبیش فردی است. به این فرم بنیادی حیات، نمیتوان توسط یک تعریف دقیق دست یافت؛ ما باید با جدایی این فُرم اولیه از کثرت الگوها که کمابیش عنصر حقیقتاً غیرقابل بیان این دوگانهگی روح ما را آشکار میکند، کنار بیاییم. پایه فیزیولوژیک وجود ما اولین راهنما است که میگوید طبیعت بشر نیاز به حرکت، آسودهگی، درک و تولید دارد و این بشر دارای یک بنیان مردانه و یک بنیان زنانه ـ که در هر فردی یکی شدهاند ـ میباشد. این نوع دوگانهگی حاکم بر سرشت روانی ما موجب میشود که آخری، توسط تلاش به سمت عمومیسازی از یکسو و از سوی دیگر، توسط اشتیاق به توضیح عنصر ویژه و یگانه، هدایت شود. بنابراین عمومیسازی به روح آرامش میبخشد، درحالیکه ویژهگرایی، به آن اجازه حرکت از الگویی به الگوی دیگر میدهد. این موضوع در جهان احساسات نیز صادق است. از طرف دیگر، از یکسو ما به دنبال تسلیم صلحآمیز در مقابل بشر و اشیا هستیم و از سوی دیگر، به دنبال فعالیت پُرانرژی نسبت به هر دو هستیم.
Comments are closed.