احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:30 قوس 1392 - ۲۹ قوس ۱۳۹۲
شیوه دیگر مفهومپردازی درباره حقیقت (و امر واقعی) در کار نیچه، متضمنِ پیکربندییی نسبتاً متفاوت است. در اینجا، فصلِ یا گسستِ میانِ وجود و حقیقت پویا نیست، بلکه ساختاری یا مکانی (یا توپولوژیکی) است. منشای این فصل نه عدمِ تناسبِ میان دو نیـرو، بلکه نبودِ نسبت میان دو حدِّ رابطه است. محورِ این استدلال دوم، همانا نظریه «منظرگرایی» نیچه است؛ نظریهیی که آشکارا ناسازگارِ است با برداشتی در نیچه که حقیقت را امر واقعی میخواند (یعنی با این تصّور که معرفتِ ما را نه منظر ما، بلکه تحریف یا تغییر شکلدادنی محدود میسازد که منشای آن اجبارِ ماست برای در سایه بردن و رقیق کردنِ حقیقت برای کنار آمدن با زور یا خشونتِ قیاسناپذیرِ آن). منظر چیزی بس متفاوت است. منشای مضمون منظرگرایی در نیچه این پرسش نیست که حقیقت را باید نمادین انگاشت یا واقعی؛ بلکه پرسشی کاملاً متفاوت است: آیا حقیقتِ یک پیکربندیِ مفروض بخشی از آن نیز هست، یا چیزی است که فقط از خارجِ این پیکربندی میتواند وضع شود یا صورتبندی گردد؟ تزِ مشهور نیچه که بنابرآن «هیچ حقیقتی در کار نیست، تنها منظرها وجود دارند» پاسخیست بدین پرسش. به موجبِ این تز حقیقت بخشی از وضعیتی است که بدان اشاره دارد. به عبارتِ دیگر، بیرون از یک وضعیتِ مفروض، هیچ حقیقتی درباره آن وضعیت وجود ندارد. یا اگر برعکس بگوییم، به موجبِ این تز مکانِ حقیقت را باید در درونِ پیکربندییی یافت که آن حقیقت بدان اشاره دارد. غالباً خیال میکنند منظرگراییِ نیچه بدین معناست که حقیقتها جملهگی ذهنی و از اینرو ناقص و ناتماماند؛ و بدینترتیب گمان میبرند نیچه مشوقِ موضعی شکّاکانه است که به مددِ آن میتوان با خیالِ راحت همه چیز را نسبی کرد. به عبارتِ دیگر، محوریتِ منظر را به غلط حقیقتی غایی و خدشهناپذیر میانگارند (حتا اگر تنها حاصلش این قول به این حقیقت باشد که هیچ حقیقتی در کار نیست) که به آن میتوان پناه برد. موضعِ نسبیگرای شکاک، موضعی است که نیچه آنرا نیهیلیسم منفعل میشمارد. در بخشِ اول این کتاب، قطعهیی را از نیچه نقل کردم که در آن او از «افیون نرمخو و مهربان و نشئهآورِ شکاکیت» صحبت میکند، و شکاک را همچون «نوعی پولیسِ امنیتی» نکوهش میکند، و در برابرِ هر «نه»، و حتّا در برابرِ «آریِ» قاطعانه، بر خود میلرزد و آنرا همچون نیشی در جان خود احساس میکند، چرا که «آری! و نه! ـ بر ضدِّ اخلاقیاتش قرار میگیرند»[۱۱] نیچه این مطلب را در قطعهیی با صراحتِ دو چندان بیان میدارد:
امّا به نظر میرسد که در موردِ متفکران قویتر و سرزندهتری که هنوز تشنه زندهگیاند، ماجرا چیزِ دیگری باشد: آنان جانبِ مخالفِ «ظاهر» را میگیرند و واژه «منظرگرا» را خودپسندانه بر زبان میرانند؛ آنان اعتبارِ جسمِ خویش کمابیش را همانقدر جدّی میگیرند که اعتبار «ساکن بودنِ» ظاهریِ زمین را، …کسی چه میداند، شاید آنان در اصل در پیِ باز آوردنِ چیزی هستند که روزگاری داراییِ مسلّمتری بود.[۱۲]
منظرگراییِ نیچه تزی است درباره درونماندگاریِ حقیقت، درحالیکه «حقیقتِ شکاکانه» خود را از وضعیتی که توصیف میکند، مستثنا میسازد. حقیقتِ شکاکانه وانمود میکند که برون از زندهگی قرار دارد و از آن جایگاه نظرگاهی نسبت به زندهگی بر میسازد. از سویِ دیگر حقیقتِ منظرگرایانه، هیچگاه نظرگاهی نسبت به زندهگی نیست؛ بلکه حقیقتی است که با زندهگی درگیر است. پرسشِ تعیینکننده در اینجا این است که آیا میتوان منظری درباره حقیقتِ منظرگرایانه داشته باشیم بیآنکه از زندهگی کناره گیریم (یعنی بیآنکه این منظرِ دوّم در یک سطحِ برتر جای گیرد.) آیا میتوانیم بگوییم که «تنها حقیقتهای منظرگرایانه در کاراند» بیآنکه این گزاره یک فراگزاره باشد [یعنی گزارهیی متعلق به زبانِ مرتبه دوّم]، گزارهیی که گویی از بیرون جهانی که بدان اشاره میکند، صورتبندی شده است؟ به بیانِ دیگر، پرسش این است که چهگونه خود مفهومِ منظربودهگی میتواند ما را قادر سازد تا از مدارِ بسته منظرمان بیرون آییم بیآنکه وادرمان کند تا موضعی جزمی، نسبیگرایانه یا غیردرگیرانه بپذیریم. اینکه بگوییم «هیچ حقیقتی در کار نیست، تنها منظرها وجود دارند» قطعاً کافی نیست. این گزاره میتواند قدمِ اول باشد، اما قدمی که میتواند به جهتهایی کاملاً متضاد بیانجامد. همانطور که در بالا دیدیم، یک جهت (جهتی که به شکاکیت میرسد)، آشکارا در نزدِ نیچه مردود است. اگر این نکته را در خاطر داشته باشیم، آنگاه این پرسش بدین صورت درمیآید: آیا در وضعیتی با منظری (ممکنِ) متکثر، منظری هست که بتوانیم آن را «منظر حقیقت» بنامیم؟ باید مراقب بود که این پرسش را بد نفهمیم. این پرسش راجعبه این نیست که آیا یک منظر میتواند از منظرهای دیگر «حقیقیتر» باشد، زیرا این امر هنوز متضمن آن است که ما معیاری بیرونی برای حقیقت داریم که میتوان حقیقتهای منظرمندِ جزیی را با آن سنجید. این پرسش به مراتب ریشهییتر است: آیا میتوان حقیقت را چونان منظرِ تکین درون یک وضعیتِ مفروض تصور کرد؟ آیا منظری هست که به هیچ سوژهیی تعلق نداشته باشد، و هیچ سوژهیی نتواند مدعیِ مالکیتِ آن شود، ولو اینکه پیوندی ذاتی میانِ این منظرِ تکین و تشکّلِ هر سوژه متعلق به این وضعیت وجود داشته باشد؟ عمل متهوارنه نیچه در ابداع یک مفهومِ جدید از حقیقت، بسیار وابسته است به پاسخِ بدین پرسش.
Comments are closed.