گزارشگر:3 جدی 1392 - ۰۲ جدی ۱۳۹۲
استادان سخن پارسی در دههها و سدههای اخیر درباره مثنوی معنویِ مولوی اوصاف و عباراتِ بسیار و شگفتآوری گفتهاند و نوشتهاند، تا آنجا که برخی آن را بزرگترین حماسه روحانی بشریت خواندهاند که خداوند برای جاودانه کردن فرهنگ پارسی، آن را به زبان اجدادیمان ارزانی داشته است.
اینک در شناخت هرچه بیشتر این اثر ژرف و بیهمتا، میسزد که منابع معرفتی آن را بهتر بشناسیم. بدون شک نخستین سرچشمه زلال و بی زوال مثنوی، قرآن کریم است و اصلاً برخی مثنوی را ترجمان قرآن در زبان پارسی دانستهاند:
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآن زبان پهلوی
من نمیگویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی او چو قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل
پس از قرآن، باید از احادیث و روایات و حکایات تاریخ اسلام سخن گفت که از منابع مهم مثنوی است. بنگرید که مولانا چه دلنشین به مضمون حدیث معروفی که از طرق متعدد روایت شده است، اشاره نموده:
گفت هر کس را منم مولا و دوست
ابن عم من علی مولای اوست
یکی دیگر از منابع معرفتی مولانا را باید در ادب عربی جستوجو کرد. در دیوان شاعری عرب که او را باید بهحق «سرسلسله شعرای مشرق زمین» نامید، زیرا هم در ادب عربی سرسلسله و صاحب سبک است و هم بیشترین تأثیر را در شعرای بزرگ پارسی از قبیل سعدی و مولوی داشته است. این شاعر و سخنور بزرگ کسی نیست جز «متنبی»، شاعر اوایل قرن چهارم هجری (۳۵۴-۳۰۳ ه).
البته ممکن است برخی متنبی را به نوعی شاعری ایرانی قلمداد کنند، چرا که وی در کوفه زاده شده و در حیطه قلمرو حکومت آل بویه در عراق زیسته است. اینک بیش از هزار سال از روزگار متنبی میگذرد، ولی نام و یاد او در بسیاری از آثار ادب پارسی، ذکری مستمر بوده است و شعر او چنان عظیم و بااهمیت بوده است که در شاهکار نثر پارسی – تاریخ بیهقی – آمده است: «امیر مسعود گفت عبدالغفار را از ادب چیزی بباید آموخت. وی قصیدهیی دو سه از دیوان متنبی … مرا بیاموخت.»
باری، نیاکان ما در ادبآموزی به آموختن قصیدهیی چند از متنبی بسنده میکردهاند. اما ممکن است برای خوانندهگان فاضل این سطور، این پرسش مطرح شود که اگر چنین شاعری، چنان تأثیر و اهمیتی عمیق در تاریخ ادبیات ما داشته است، چرا نامش را کمتر شنیده ایم و از او کمتر خواندهایم؟ یک دلیلِ مهم این است که گرچه نیاکان و برخی معاصران ما آثار منثور و تاریخی بزرگی را از عربی به پارسی برگرداندهاند، اما متأسفانه هیچ یک از دیوانهای شعر عربی را به پارسی ترجمه ننمودهاند که این نیز به نوبه خود میتواند معلول دشواری بیش از حد این کار باشد
در تاریخ ادبیات پارسی هیچ شاعری همچون نابغه ادب و عرفان جهان – مولانا- به دیوان متنبی نظر نداشته و نام و سخن او را در آثار خویش نیاورده است. البته آنچه در ادب پارسی بیشتر مشهور است، تأثیر متنبی بر سعدی است ولی ذکر نام متنبی و درج و اقتباس شعر او در اشعار هیچ یک از شعرای پارسی به اندازهیی که در آثار مولوی آمده، وارد نگشته است.
اینک حکایت شیفتهگی مولوی به شعر متنبی را از «مناقبالعارفین» بشنویم:
«منقول است که حضرت مولانا در اوایل اتصال به مولانا شمسالدین شبها دیوان متنبی را مطالعه میکرد. مولانا شمسالدین فرمود که به آن نمیارزد، آن را دیگر مطالعه مکن. یک دو نوبت میفرمود و او از سر استغراق باز مطالعه میکرد، مگر شبی به جد مطالعه کرده، به خواب رفت…»
فروزانفر نیز میگوید: «از مطالعه مثنوی نیز معلوم است که مضمون بعضی ابیات متأثر از سخنان متنبی است و از مجموع این قراین واضح میگردد که مولانا را با اشعار وی انس و اهتمامی بوده است و روایات افلاکی نیز این حدس را تأیید میکند.»
جالب است که مولوی علاوه بر آن که در سرودن برخی مضامین مثنوی، متأثر از متنبی بوده است، در کلیات شمس بارها نام متنبی را آورده و یا چیزی از اشعار او را تضمین نموده و جواب گفته است. باری، این است تأثیر شگرف شاعر عجیب عرب بر سخنور کبیر پارسی، مولوی.
اینک نمونههایی را از کلیات شمس ذکر میکنیم:
جواب آن غزل که گفت شاعر
بقائی شاء لیس هم ارتحالا
مصراع دوم این بیت، مطلع زیبایی از تصاویر متنبی است که:
بقائی شاء لیس هم ارتحالا
و حسن الصبر زموا لاالجمالایعنی: «آنان نبودند که قصد سفر کردند، بلکه عمر من بود که سفر کرد (و رفت) و آنان شتران را بار نبستند، بلکه حسن صبر مرا بار زدند و (بردند).»
جالب است که در فیه ما فیه به بیتی دیگر از همین قصیده متنبی استشهاد شده است، میگوید: «حق را عز و جل بندهگانند که ایشان خود را به حکمت و معرفت و کرامت میپوشانند، اگرچه خلق را آن نظر نیست که ایشان را ببینند، اما از غایت غیرت، خود را میپوشانند چنان که متنبی میگوید: لبسن الوشی لامتجملات / و لکن کی یصن به الجمالا»
یعنی: «آن دلبران جامه دیبا را بهر آراستن به تن نکردند بلکه بدان جلوه و جمال خویش را (از دیده ها) پنهان کردند.»
نیز در دیوان شمس گوید: خمش از پارسی، تازی بگویم / فواد ما تسلیه المدام
مصراع دوم این بیت مصراع نخست مطلع قصیدهیی از متنبی در مدح «مغیث بن عجلی» است: «فواد ما تسلیه المدام / و عمر مثل ما یهب اللئام»
یعنی: «قلبی دارم که باده هم آن را تسلی نمیدهد و عمری دارم که همچون کرم لئیمان است.»
یکی دیگر از مضامینی که به نظر میرسد مولوی از متنبی گرفته است بیتی است که میگوید: اذا نظرت نیوب اللیث بارزئ / فلاتظنن ان اللیث یبتسم.»
یعنی: «وقتی به دندانهای نمایان شیر مینگری، هرگز گمان مبر که شیر تبسم میکند.»
توضیح اینکه بیت مزبور از امثال عربی مشهور است و جالب آنکه مولوی هم در دیوان شمس و هم در مثنوی این مضمون را به نظم دلکش پارسی کشیده. در دیوان شمس میخوانیم:
چون بخندد شیر، تو ایمن مباش
آن زمان از زخم خونآشام ترس
البته ناگفته نماند که شاعر کهن پارسی، اسدی طوسی نیز این معنا را آورده است:
نباید شد از خنده شه دلیر
نه خنده است دندان نمودن ز شیر
یکی دیگر از ابیات زیبای مثنوی که به احتمال قوی، مولوی در سرودن آن به شعر متنبی نظر داشته، آن بیت است که میگوید:
چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که یابیم از گلاب
چرا که متنبی چنین سروده بود: «فانک ماءالورد إن ذهب الورد» یعنی «اگر گل رفت تو گلابی».
و اگر باز هم بخواهیم از تأثیر کلام متنبی بر سخن مولانا بیشتر بدانیم، باید فیه ما فیه بخوانیم که مولوی در آن بارها نام و یاد متنبی را در ادب پارسی زنده ساخته و بارها به اشعار او تمثل جسته. به عنوان مثال، مصراع معروف متنبی و مثل معروف عربی «و بضدها تتبین الاشیاء» در فیه ما فیه به طور مکرر آمده و حتا در مثنوی نیز چندین بار بدین مضمون اشاره شده است، از جمله در
دفتر اول:
پس نهانیها به ضد پیدا شود
چون که حق را نیست ضد، پنهان بود
جالب آن که در دو سه بیت بعد از بیت مذکور، بازهم این مضمون آمده:
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا به ضد، او را توان پیدا نمود
خلاصه آن که: حدیث و حکایت مولوی و متنبی را پایانی نیست: «این سخن را نیست پایان والسلام».
منبع:
www.seemorgh.com
Comments are closed.