احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هاشم بناءپور / 14 جدی 1392 - ۱۳ جدی ۱۳۹۲
پیش از اینکه به بررسی ادبیات و سیاست از نظرگاه جورج اورول بپردازم، لازم میدانم به مسألهیی تاریخی در این باب اشاره کنم. در خور تأمل است که در نزد پارسیزبانان، نویسندهگانی چون اورول، هاینریش بل، کوستلر، اسلاو هاول، میلان کوندرا، گرام گرین یا فیلسوفانی چون برلین، فون هایک، کارل پوپر، کولاکوفسکی، ریمون آرون و … مغضوبِ گروههای چپِ پرولتاریایی بودهاند، و این غضب بهنحوی از انحا در شمایل مختلف ظهور کرده و میکند. این گروهها همواره با توسل به ارادۀ معطوف به تهمت با این متفکران برخورد میکنند. در کل یا به اینها لقب صهیونیست میدهند یا جاسوس سیا، یا آنها را به انگلیس و کذا… منسوب میکنند و گویا این نوع برخوردهای بدوی آنها را پایانی نیست.
بالطبع، شعار نمیتواند جایگزین آموزههای عقلانی و منطقی شود. پاسخِ اندیشه را با اندیشه باید داد. چرا که در عالم هستی و ساحت جوامع، اندیشه زیربناست، نه سیاست، نه اقتصاد، نه…؛ همۀ اینها شاخهیی از اندیشهاند. فحشپراکنی، نشانۀ حقارت است و تهمت و انگ زدن، نشانۀ درماندهگی. طرفداران دیکتاتوری پرولتاریا با این تاکتیکها به جایی نمیرسند، شاید بتوانند سر عدهیی شیره بمالند، اما سر خود که…؟
پُرمسلم، نمیتوان با توسل به ارادۀ معطوف به خودفریبی و تهمت، ضعفِ خود را پوشاند و آن را توجیه کرد. تودهیی جماعت هنوز الفبای نقد را یاد نگرفته و به جای اینکه متن را نقد کند، به نقد انگیزه مؤلف میپردازد. نه تنها برای نویسندهگان، بلکه برای مترجمان آثارِ آنان نیز انگیزۀ سیاسی میتراشند و به عبارتی، نیتشناسی میکنند. در حالی که انگیزه قابل نقد نیست و اتفاقاً آسانترین نوع سرکوب اندیشه است و کسانی که به این شیوه متوسل میشوند، اصلاً صلاحیت علمی ندارند؛ بلکه مصونیت سیاسی دارند و در واقع کار سیاسی میکنند. بگذریم، اما جورج اورول.
اولین بار انتشارات پنگوئن برگزیدۀ مقالات اورول را منتشر کرد.(۱) این کتاب مشتمل است بر ۹ جستار. در همۀ مقالات آن، رد پای ادبیات و سیاست دیده میشود. اما در سه مقالۀ این مجموعه: «سیاست در برابر ادبیات: بررسی سفرهای گالیور»، «سیاست و زبان انگلیسی» و «موانع ادبیات» بهطور اخص به این موضوع پرداخته شده است که به اعتقاد من، این جستارها تریلوژی هستند، همانطوری که بر این باورم، رمانهای مزرعۀ حیوانات ۱۹۸۴، و درود بر کاتالونیا هم چنیناند، البته در قلمرو رمان.
اورول در شاهکار خود رمان ۱۹۸۴ آرمانشهر کمونیسم و سوسیالیسم و توتالیتاریسم را به تصویر میکشد، که به واقع «شهریست پُرکرشمه!» عکس رفیق استالین همه جای شهر دیده میشود. در این رمان، اورول بنیان مارکسیسم و استالینیسم را به نقد میکشد. شهر به کارخانه شبیه است و شهروندان به کارگران. همانگونه که مارکس شهر را چنین میدید و شهر آرمانیاش چنین بود. در این رمان حتا در مزرعۀ حیوانات و نیز درود بر کاتالونیا که گزارشگونهیی است از جنگ داخلی هسپانیه، نگاه انتقادی کاملاً مشهود است و کاملاً در آنها آرمانهای دروغین به نقد کشیده شدهاند.
در رمان ۱۹۸۴ مردم بهواقع زندانی چهار وزارتخانهاند: وزارتِ حقیقت که به دروغهای سازمانیافته و غیره جنبۀ قانونی میدهد؛ وزارت صلح که به جنگ میپردازد؛ وزارتخانۀ عشق که کارهای پولیسی انجام میدهد؛ و وزارتخانۀ فراوانی که کارش جیرهبندی است.
صدها دوربین مراقبِ حرکات و رفتار شهرونداناند، اندک حرکتی غیرحزبی به پولیس افکار گزارش میشود. گویی این شهر جابلقا و جابلسای صوفیانۀ خودمان را تداعی میکند، یعنی شهری با هزار دروازه و هر دروازه با هزار پاسبان. یکی در انتهای مغرب قرار گرفته و دیگری در انتهای مشرق. این شهر هم سمبولی است از محلی بسیار دور. رمزی است از عالم ارواح، مثال، برزخ یا آخرین مرحلۀ سلوک، زیر نظر هزاران پاسبان.
بهواقع ۱۹۸۴ تصویری است از زندان جدید. جابلقا و جابلسای کمونیسم و توتالیتاریسم، که در شهر، انسانها کارهیی نیستند، برادر ارشد همهکاره است و حتا پاسبانان بدون اجازۀ او آب نمیخورند. شهروندان به ارواح برزخی میمانند، تکلیفشان ریاضتکشی است و آیندهشان نامعلوم. «گذشته مرده است و آینده به تصور نمیآید»؛ این است تصویری که ادبیات از توتالیتاریسم و کمونیسم ارایه میدهد.
افراد گذشتۀ خود را فراموش کردهاند، بایگانیها، کتابها، روزنامهها و تاریخ بازنویسی میشوند. کسی دربارۀ انقلاب و پیش از انقلابِ کمونیستی چیزی نمیداند. جامعه روز به روز به سمت فراموشی کشیده میشود. پاسبانان امور، بهجای بازسازی و اصلاح جامعه، به جرح و تعدیلِ تاریخ دست میزنند. همه چیز تحت نظارتِ حزب است و نظارت حزب، جایگزین نظارت عموم شده است. به عبارتی در این آرمانشهر، سرچشمۀ شناخت فقط در حزب و رفیقِ ارشد خلاصه میشود.
بیسبب نیست که اورول این روند غالب را بدتر از ماجرای قرون وسطا میداند. در قرون وسطا، کلیسا دین و ایمان را دیکته میکرد، در ضمن اجازه میداد که فرد ایمان را از روز تولد تا هنگام مرگ نگه دارد. نمیگفت شنبه به چیزی ایمان داشته باشید و یکشنبه به چیز ی دیگر… این اصل کموبیش در همۀ ادیان بنیادی اعم از مسیحیت، هند و بودیسم معتبر است. معتقد به هر دینی، زندهگی خود را با همان دین به پایان میرساند و عواطفش تحریف نمیشود. اما در حکومت توتالیتر چنین نیست، همهچیز دیکته و برای هر روز برنامهیی نوشته میشود.(۲)
با عطف به این شیوههاست که اورول سیاست را غالباً بازییی میبیند که در آن میخواهند افراد، احساسات یا شرافتِ خود را فدا کنند. اورول اصلاحطلب این شیوه را نمی پسندد، چنانکه در جستار «موانع ادبیات» حملۀ خود را متوجه ادبیات حکومتی میکند:
«نمایشهای رادیویی را نویسندهگان حکومتی (اجیرشده) مینویسند. در این نمایشها موضوع و کیفیت رفتار شخصیتها، از پیش برایشان تکلیف شده است. با این حال، این نوشتهها مواد اولیهیی هستند که باید کارگردان و سانسورچی بدان شکل دهد. کتابها و مقالاتِ بیشمار دولتی نیز اینچنین تدوین میشوند. داستانهای کوتاه و دنبالهدار و اشعار در نشریاتِ ارزان همواره ماشینیاند…»(۳)
«آنچه مهمل نباشد، تهدیدی است بر ساختار دولت. ادبیات گذشته را یا توقیف میکنند یا دستکم در آنها دست میبرند تا خطری برای وضع موجود نباشد».(۴)
آنچه رسانههای گروهی در اختیار مردم قرار میدهند، اغلب همان کیفیت را دارند که اورول در این دو پاراگراف گفته است. با این حال، میتوان نتیجه گرفت که القای آگاهیهای کاذب، جزو تکالیفِ حکومتهاست. اینکه روشنفکران علیه رسانهها بهویژه تلویزیون موضعگیری میکنند، بیدلیل نیست. همانطور که میدانیم، کارل پوپر، تلویزیون را وسیلهیی بیخود میداند که تماشای آن اتلاف وقت است. پییر بوردیو هم در کل رسانههای دولتی را به شعبده تشبیه میکند که نگاه مردم را به سمتی دروغین هدایت میکنند تا از دیدن اصل مسأله غافل بمانند. اورول حتا در جستار «ادبیات و زبان انگلیسی»، علل افول زبان را سیاسی و اقتصادی میداند. میگوید بهخاطر این یا آن نویسنده نیست که زبان انگلیسی زشت میشود، علت اصلی در اینجاست که اندیشههای ما احمقانه میشوند.(۵) یعنی گفتمان سیاسی، برای ادبیات مانع ایجاد میکند، و همین سبب ضعفِ زبانی میشود، سیاستمداران از ادبیات بیبهرهاند و گمان میکنند با توسل به ترمینولوژی پیشپا افتاده میتوانند خود را عالم نشان دهند و تا میتوانند از واژهها و جملاتِ نامفهوم استفاده میکنند تا با مشکلگویی اظهار فضل کنند غافل از اینکه کسی که نتواند مفهوم صحبت کند، بهواقع خود هم نمیداند چه میگوید. دامی است که خود در آن گرفتار میشود. دولتها گمان میکنند با تصویب و تبلیغ چند واژه و اصطلاح میتوانند بر غنای زبان بیفزایند، حتا زبان را سیاسی میکنند و چوب لای چرخِ ادبیات میگذارند. از این رهگذر است که زبان هم پویایی خود را از دست میدهد و به صورت مضحکه درمیآید و هم رنگِ جهالت میگیرد. رژیمهای توتالیتر جالب است که همواره به استفاده از واژههای مُرده بسیار تأکید میکنند. به گمان آنها، ادبیات یعنی استفاده از واژههای مرده و وارد کردن این واژهها به زبان. اینگونه کوششها همواره با شکست مواجه شده است. اما همیشه این ماجرا به شکل کمدی تکرار میشود. زبان موقعی قوی و بر غنای آن افزوده میشود که نویسندهگان و فلاسفه به دور از خط و مرزها و خطوط قرمز، به سهولت بتوانند بنویسند و آثارشان را منتشر کنند و نیز آثار آنها نقد و بررسی شود، نه انگیزۀشان.
اما اورول معتقد است که دولتها با توسل به چنین مواردی، موانع سر راه ادبیات ایجاد میکنند: نخست اینکه مطبوعات نزد چند سرمایهدار دولتی متمرکز میشود؛ دوم اینکه رادیو، فلمها، تلویزیون و … را به انحصار خود درمیآورند؛ سوم اینکه نویسندهگان را وادار میکنند برای امرار معاش و تأمین زندهگی بازاری بنویسند؛ و چهارم اینکه مقامات دولتی و امنیتی در همۀ مسایل دخالت میکنند و سوژه سفارش میدهند، و کذا… تا نویسنده بتواند زندهگی کند.اما این روشها کاملاً سیاسی است و سبب اتلاف وقتِ مؤلف میشود و خلاقیتِ آنها را از بین میبرد. فراوان میتوان مثال آورد که خیلی از نویسندهگان به خاطر همین مسایل، کارهایشان تاریخ مصرف دارند و پس از مدتی به فراموشی سپرده میشوند.
نویسندهگانی که خود را به حزب یا گروهی وابسته میکنند، نمیتوانند اثر یا شاهکاری بیافرینند. کسی که حزبی میاندیشد، بهواقع از قبل تصمیم خود را گرفته است. نمیخواهد چیزی کشف کند، میخواهد در همان چارچوبِ حزب حرکت کند و از خطوط قرمز حزب عبور نکند. نوشتههای آنان ادبی نیست، پنداری مانیفست حزب کمونیست است.
در نظرگاه اورول، ادبیات کوششی است برای نفوذ در دیدگاه روز افراد، از رهگذر ضبط تجربه و آگاهی که به آزادی بیان مربوط میشود. پس، از این رهگذر، بین روزنامهنگار و نویسندۀ غیرسیاسی و سیاسی، تفاوت فاحشی وجود دارد. نوشتۀ غیرسیاسی نوشتهیی فردی است؛ در حالی که نوشتۀ سیاسی، جمعی و مصلحتی است. آزادی در این قلمرو بُعد بسیار ظریفی دارد که اتفاقاً اورول خوب از عهدۀ تشخیص آن برآمده است:
«روزنامهنگار آزاد نیست، هرگاه که مجبور شود در برابر اخبار مهم دروغ بنویسد یا سکوت کند، به محدودیت خودآگاهی خود توجه دارد. نویسندۀ غیرسیاسی نیز زمانی که بخواهد دربارۀ موضوعات ذهن خود دروغپردازی کند، آزاد نیست. میتواند به صورت خواب یا کاریکاتور درآورد تا مفهوم و منظورش را روشن سازد، اما نمیتواند در ارایۀ محتویات ذهن خود دخالتی کند.»(۶)
ورود سیاست به ادبیات در واقع بهنوعی تجاوز میماند؛ امانت و صداقت کنار گذاشته میشود و دروغ حرفِ اول و آخر را میزند. نویسندۀ سیاسی دروغ میگوید، حال آنکه نویسندۀ غیرسیاسی، در باب آنچه میاندیشد و آنچه احساس میکند، مینویسد بدون اینکه دیدگاههای حزب یا دولت را در آن وارد کند. اورول معتقد است که نه تنها دولت توتالیتر همواره مانع بیان افکار است، بلکه پا را فراتر مینهد و اندیشه را دیکته میکند. چیزی به نام حوزۀ خصوصی برای شهروندان و نویسنده وجود ندارد. دولت میکوشد آرمانی کاذب و جعلی بیافریند، تا بر زندهگی عاطفی نویسنده مسلط شود. حتا برای افراد ضابطۀ رفتار تعیین میکند و از این رهگذر است که نویسنده را منزوی و در جهانی مصنوعی محبوس میکند؛ جهانی که در آن معیاری برای مقایسه وجود ندارد. حتا کردار را به کنترل درمیآورد. اورول میگوید ادبیات نمیتواند در چنین شرایطی رشد کند، اما من بر این باورم با همۀ محدودیتهایی که سیاست برای ادبیات ایجاد میکند، ادبیات و فلسفه و … به حیات خود در اشکال گوناگون ادامه میدهد. نوشتن امری حسی است و درونی، و نمیتوان بر آن از خارج نظارت کرد.
توتالیتاریسم حتا اگر جهانی شود، باز ادبیات غیرسیاسی نابود نخواهد شد؛ چرا که نویسندۀ غیرسیاسی نمیتواند «صفحۀ گرامافون» باشد یا نوار ضبط صوت.
نویسندۀ غیرسیاسی، اصلاحگراست. به قول اورول، حتا میتواند به حزب کارگر رأی دهد؛ اما در مقام نویسنده، در جنبش سوسیالیستی و … شرکت نمیکند، چون به هیچ دولت و حکومت و حزبی تعهد ندارد. او از هیچ مانیفستِ سیاسییی پیروی نمیکند، جامعه را با همۀ زشتیها و زیباییها به دور از القائات حزبی و حکومتی به تصویر میکشد. حتا خود را روی تخت جراحی تشریح میکند، دل و رودۀ خود را بیرون میکشد. حتا باورهای خود را نقد میکند، چرا که ادعای خوشبخت کردن بشریت را ندارد، پس خطرناک هم نمیتواند باشد. ولی نویسندهگان سیاسی خطرناکاند چون فکر میکنند با چنگ زدن به ریسمان دولت و سیاسی نوشتن و توجیه سیاستهای دولتی، میتوانند بشریت را به سوی سعادت راهنمایی کنند، اما نمیدانند همین پروژۀ خوشبختسازی است که جهان را به جهنم تبدیل کرده است.
Comments are closed.