احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:28 جدی 1392 - ۲۷ جدی ۱۳۹۲
نویسنده: ارنست مندل
برگردان: کاوه رهباردار مجاور
مارکس نظریۀ ارزش اضافی را مهمترین دستآوردِ خود در جهت پیشرفت تحلیلِ اقتصادی به حساب میآورد (مارکس، نامه به انگلس، ۲۴ اوت ۱۸۶۷). از طریق این نظریه بود که دامنۀ گستردۀ تفکرات جامعهشناسی و تاریخی مارکس، او را قادر ساخت که مناسبات تولید سرمایهداری را در بستر تاریخی خود قرار دهد و همزمان ریشۀ تناقضهای اقتصادی درونی و قوانین حرکتِ تولید سرمایهداری را در روابط خاصِ تولیدی که بر پایۀ آن بنا نهاده شده است دریابد.
نظریۀ طبقات مارکس، بر پایۀ تشخیص این امر استوار است که در هر جامعۀ طبقاتی، بخشی از جامعه یعنی طبقۀ مسلط، تولید اضافی اجتماعی را تصاحب میکند. اما این تولید اضافی اساساً میتواند سه شکل متفاوت یا ترکیبی از آنها به خود بگیرد. در شکل اول، تولید اضافی میتواند شکل کار اضافی مستقیماً پرداخت نشده را بگیرد که نمونۀ آن شیوۀ تولید بردهداری، فیودالیسم اولیه یا برخی بخشهای تولید آسیایی (بیگاری بدون پرداخت مزد برای امپراتوری) است. در شکل دوم، تولید اضافی میتواند شکل کالاهای تصاحبشده توسط طبقۀ حاکم را به صورت ارزشهای مصرفی ناب و ساده (محصولات کار اضافی) بگیرد، همانطور که در فیودالیسم بهرۀ مالکانۀ فیودالی در مقدار معینی محصول (بهرۀ مالکانۀ محصول) یا در بقایای جدیدتر آن مانند مزارعهکاری پرداخت میشود. در شکل سوم، تولید اضافی شکل پولی به خود میگیرد مانند بهرۀ مالکانۀ پولی در مراحل نهایی فیودالیسم و سودهای سرمایهدار. اساساً ارزش اضافی همین است: شکل پولی محصول اجتماعی اضافی یا معادل با آن، محصول پولی کار اضافی. بنابرین ارزش اضافی دارای ریشۀ مشترک با تمام اشکال دیگر محصول اضافی است، یعنی کار پرداخت نشده.
یعنی، نظریۀ ارزش اضافی مارکس اساساً استنتاج (یا چکیدۀ) از نظریۀ درآمدهای طبقات حاکم است. دقیقاً همانطور که کل محصولات کشاورزی توسط دهقانان برداشت میگردد، کل تولید اجتماعی (درآمد خالص ملی) نیز طی فرایند تولید ساخته میشود. آنچه در بازار (یا از طریق تصاحب محصول) اتفاق میافتد، توزیع (یا بازتوزیع) چیزی است که قبلاً ساخته شده است. محصول اضافی و بنابراین شکل پولی آن، ارزش اضافی، مازاد این محصول اجتماعی (خالص) جدید (درآمد) است که پس از آنکه طبقات تولیدکننده پاداش خود را دریافت کردند (در نظام سرمایهداری: دستمزدها) باقی میماند. بنابراین، این نظریۀ استنتاجی از درآمدهای طبقات حاکم عملاً خود یک نظریۀ بهرهکشی، نه به معنای اخلاقی کلمه ـ گرچه مارکس و انگلس بهوضوح بارها از لحاظ اخلاقی خشم قابل ادراکی را در برابر سرنوشت تمامی استثمارشوندهگان در سراسر تاریخ و خصوصاً سرنوشت پرولتاریای مدرن ابراز کردهاند ـ بلکه به معنای اقتصادی آن است. در تحلیل نهایی، همواره درآمدهای طبقات حاکم به محصول کار پرداختنشده خلاصه میگردد که این نکته قلب نظریۀ بهرهکشی مارکس است.
این نیز دلیلی است بر اینکه چرا مارکس اهمیت فوقالعادهیی برای در نظرگرفتن ارزش اضافی به عنوان یک مقولۀ عمومی و بالاتر از انواع سود (که خود به زیرشاخههای سود صنعتی، سود بانکی، سود بازرگانی و غیره تقسیم میگردد)، اجاره و بهره که همهگی اجزای محصول اضافی کل ایجاد شده از کار مزدبگیری هستند، قایل بود. همین مقولۀ عمومی است که هم وجود طبقۀ حاکم (تمامی کسانی که از ارزش اضافی ارتزاق میکنند) و هم خاستگاههای مبارزات طبقاتی تحت نظام سرمایهداری را توضیح میدهد.
مارکس همچنین سازوکار اقتصادی را که ارزش اضافی از آن سرچشمه میگیرد، آشکار میکند. در پایۀ این سازوکار اقتصادی، یک تحول اجتماعی بزرگ قرار دارد که در قرن پانزدهم در اروپای غربی آغاز شد و بهآرامی در سایر مناطق این قاره و سایر قارهها گسترش یافت(و در خیلی از کشورهای بهاصطلاح در حال توسعه، هنوز این تحولات ادامه دارد).
از طریق تحولات همزمان اقتصادی (شامل تحولات فنی و تکنالوژیک)، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تودۀ تولیدکنندهگان مستقیم خصوصاً دهقانان و صنعتگران از ابزار تولید خود جداشده و از دسترسی آزاد به زمین محروم میشوند. در نتیجه آنها دیگر قادر به تولید نیازهای معاش با اتکا بر توانِ خود نیستند. به منظور زنده نگه داشتن خود و خانوادۀشان مجبور به فروختن بازو، ماهیچه و مغز خود به صاحبان ابزار تولید (شامل زمین) هستند. هنگامیکه این صاحبان ابزار تولید، سرمایۀ پولی کافی برای خرید مواد خام و پرداخت دستمزد در اختیار داشته باشند، میتوانند شروع به شکلدهی تولید بر پایۀ سرمایهداری کنند که در آن با استفاده از کار مزدبگیری، مواد خامی را که خریداری کردهاند با ابزاری که مالک آن هستند، به محصول نهایی تبدیل میکنند که خودبهخود صاحب آن نیز هستند.
پیشفرض مناسبات تولید سرمایهداری این است که «نیروی کار» تولیدکنندهگان کالا است. کالای نیروی کار همانند سایر کالاها، هم ارزش مبادلهیی و هم ارزش مصرفی دارد. ارزش مبادلهیی نیروی کار، همانند ارزش مبادلهیی سایر کالاها، مقدار کار لازم به لحاظ اجتماعی که در نیروی کار تجسد یافته، به عبارت دیگر هزینههای لازم برای بازتولید آن است. به طور مشخص، این به معنای ارزش تمامی کالاها و خدمات مصرفی لازم است تا یک کارگر روزها، هفتهها و ماهها تقریباً با شدت ثابت کار کند، و اعضای طبقۀ کارگر و مهارتهای آنها تقریباً ثابت بماند (یعنی تعداد مشخصی از کودکان طبقۀ کارگر باید تغذیه شوند، به مکتب بروند و نگهداری شوند تا هنگامیکه والدین آنها از کار افتاده میشوند یا میمیرند جایگزین آنها گردند.)
Comments are closed.