شبحِ ترس در ارگِ ریاست‌جمهوری

گزارشگر:احمد عمران/ 14 دلو 1392 - ۱۳ دلو ۱۳۹۲

رقابت‌های انتخاباتِ ریاست‌جمهوری آغاز شده و تحلیل‌گران هم‌چنان به این باور استند که آقای کرزی عزمِ خود را جزم کرده تا از یکی از نامزدان حمایت کند و تمام امکانات و ظرفیت‌های دولتی را به کار اندازد تا نامزدِ مورد نظرش از میدان پیروز به‌درآید. آگاهانِ امور استدلال می‌کنند که رییس‌جمهور به‌شدت از آیندۀ خود پس از کنار رفتن از قدرت می‌هراسد و این هراس، او را وادار به هر کاری در جریانِ انتخابات خواهد کرد. mandegar-3
شبحی در ارگ ریاست‌جمهوری سرگردان است، اما این شبحِ آغازِ مانفیستِ حزب کمونیست نیست. این شبح، شبحِ کمونیسم که به گفتۀ مارکس در اروپا سرگردان بود نیز نیست و هیچ سنخیتی با آن ندارد. این شبح، شبحِ ترس و هراس است که ارگ‌نشینان را در پایان زمانِ کاری‌شان فرا گرفته است. این شبحِ ترس از آینده است که آقای کرزی را به خود دچار کرده است.
به کرات شنیده‌ایم که قدرت‌مندان در آستانۀ از دست دادن قدرت، دچار انواع روان‌نژدی‌ها و روان‌پریشی‌ها می‌شوند، از پارانویا گرفته تا شیزوفرنی و اسکیزوفرنی. من گمان می‌کنم که آقای کرزی به چند نوع از این بیماری‌ها دچار شده است. آقای کرزی و برخی نزدیکان او، باید خود را در یکی از سفرهای آینده چک‌اپ کنند؛ چون یقین دارم که بیماری‌یی که در ارگ شیوع یافته، از نوع سادۀ آن نیست. اگر می‌بود، آقای کرزی حرف‌هایی این‌گونه مخالفِ عرفِ دیپلماتیک بر زبان نمی‌آورد.
آقای کرزی می‌گوید که دلیل خودداریِ او از امضای توافق‌نامۀ دوجانبه با امریکا، عدم صداقتِ این کشور در تأمین صلح در افغانستان است. البته این حرفِ تازه‌یی نیست. طالبان و تمام جریان‌های مخالف امریکا، این سخن را می‌گویند. ولی معلوم نیست که آقای کرزی از چه پایگاهی این سخن را به زبان می‌آورد. چون مخالفان امریکا در جهان، تنها بنیادگرایان اسلامی و غیراسلامی نیستند. مارکسیست‌ها پیش از آقای کرزی، امریکا را دشمنِ جهان دانسته‌اند و به این باور اند که تا سلطۀ نظام سرمایه‌داری صنعتی وجود دارد، جهان روی خوش نخواهد دید. من نمی‌دانم که آقای کرزی به کدام‌یک از این دیدگاه‌ها پیوسته است؛ چون او پیش از این، یکی از مدافعانِ سرسختِ سرمایه‌داری و لیبرال‌دموکراسی بود.
من به دلایل فکری، هرگز نتوانسته‌ام با سرمایه‌داری کنار بیایم، ولی ناسازگاریِ من از نوعی دیگر است. در روزهایی که اعتراضات علیه امریکا در وال‌استریت جریان داشت، من خود را بخشی از این جریان می‌دیدم، ولی هرگز ندیدم که آقای کرزی حتا به وال‌استریت فکر هم کرده باشد. آقای کرزی نشان داده که سیاست‌مداری کم‌تجربه و حتا نابه‌هنگام است. او گاهی با چیزی که مخالفِ منافعش باشد مخالف است، ولی با چیزی دیگر که جهان را تهدید می‌کند همنواست. او سیاست‌مداری دمدمی‌مزاج است که نه ایدیولوژی دارد و نه تفکر سیاسی. ای‌کاش او مخالفتِ خود با امریکا و غرب را تیوریزه می‌کرد. اگر او این کار را بلد نیست که بدون شک هم بلد نیست؛ هستند افرادی در ارگ که توانایی چنین کاری را دارند.
کُلِ مخالفتِ آقای کرزی با امریکا بر سرِ امضای سند امنیتی، این است که این کشور باید پیش از امضای آن، برادران ناراضیِ وی را وارد قدرت کند. پیش از امضای سند امنیتی، به مردم افغانستان بفهماند که او عبدالرحمن‌خان ثانی و ثالث نیست. در حالی که همین‌جا آقای کرزی دچار یک خبط بزرگِ سیاسی می‌شود. او نمی‌داند که شرایط او با عبدالرحمن‌خان از زمین تا آسمان متفاوت است. او در قرن بیست‌ویک زنده‌گی می‌کند که مناسبات جهانی دگردیس شده است، ولی عبدالرحمن‌خان در قرن نوزده زنده‌گی می‌کرد که چیزی به نام امپراتوری بریتانیا وجود داشت.
از سوی دیگر، آقای کرزی دغدغۀ امضای سند امنیتی را دارد ولی دغدغۀ کودکان، پیرزنان و غیرنظامیانِ کشور را که به‌وسیلۀ برادران طالبِ او کشته می‌شوند، ندارد. مگر طالبانِ رها شده از زندان‌ها، مسبب قتلِ ده‌ها غیرنظامی نیستند. مسلماً او باید نسبت به این مسایل در افعانستان پاسخ‌گو و هراسان باشد.
در سیاست و روابط بین‌المللی، اصلی وجود دارد که اگر این اصل را آقای کرزی نمی‌داند، بدون شک مشاور شورای امنیتِ او می‌داند. در این اصل گفته می‌شود که کشورها روابطی بر اساس تعارض، نفوذ و وابسته‌گی با یک‌دیگر دارند. شاید کشورها نمی‌توانند همواره چون جهانِ در حال جنگ سرد، در برابر هم صف‌آرایی کنند، آن‌هم کشوری مثل افغانستان در برابر ابر قدرتی مثل امریکا. شاید برخی بنیادگرایان به آقای کرزی گفته باشند که ما می‌توانیم در برابر غرب و امریکا بایستیم؛ ولی مطمیناً این دیدگاه با واقعیت‌های جهان سازگاری ندارد.
آقای کرزی در پایان مأموریت خود، دچار پارانویا شده و فکر می‌کند که از دست دادن قدرت، همان و محاکمۀ مردمی همان. از این‌رو او می‌خواهد چشم‌بسته افغانستان را به کام اژدهای سیاه و حامیانِ منطقه‌یی آن فرو ببرد. این سیاست برای افغانستان، بسیار خطرناک است. ما در جهانِ تعامل زنده‌گی می‌کنیم و هر کشوری که بتواند منافع ما را تأمین کند، باید با آن سرِ سازگاری داشته باشیم.
می‌خواهم آقای کرزی را از این توهم نیز بیرون کنم که می‌گوید امریکایی‌ها بیشتر از ما به توافق‌نامۀ امنیتی چشم دوخته‌اند. هیچ عقل سلیمی این دیدگاه را تأیید نمی‌کند. از سوی دیگر، گفتن این‌که کلید صلح در دست امریکایی‌هاست، سخنی از روی عدم شناخت مناسباتِ منطقه‌یی و جهانی است. شاید این کشور نقشِ فعال در روند صلح داشته باشد، ولی این‌طور هم نیست که بتواند یک‌شبه معجزه کند. کلید صلح بیشتر از این‌که در دست این کشور و آن کشور باشد، در دست خود مردم افغانستان است به این شرط که مکانیزمی علمی برای آن تدوین شود و نه شورایی به نام صلح که پول‌های بادآورده را به جیب راهزنان بریزد. مگر سخنان نخبه‌گان و نامزدانِ ریاست‌جمهوری در همایش بزرگِ اجندای ملی که مختصات صلح افغانی را مشخص کردند، به گوشِ ارگ نرسیده است. اگر نرسیده، یک بار هم که شده لطف کنند آجندای ملی را بخوانند تا معضلِ کشور را به‌خوبی شناسایی کنند.
در پایان، به‌صراحت می‌گویم که به‌دلیل فکری و ایدیولوژیک، صدبرابرِ آقای کرزی مخالفِ امریکا و سرمایه‌داریِ تبلیغ‌شده‌اش هستم؛ ولی منافع و مصالحِ افغانستان را نیز به خوبی می‌شناسم و می‌دانم که تعارض با غرب برابر است با سقوط به دامن بنیادگرایی و طالبانیسمی که هزار بار بدتر از امریکا و سرمایه‌داری‌اش است. پس آقای کرزی لطفاً مظلوم‌نمایی نکنید، چهرۀ واقعی‌تان را همۀ مردم افغانستان می‌شناسند. می‌دانند که کی بودید و به کجا از برکتِ امریکایی‌ها رسیدید و بازهم مشتاق هستید هم‌چنان نوکرِ درجه‌اولِ غربی‌ها و سرمایه‌داریِ جهانی باقی بمانیــد!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.