احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۵ حوت ۱۳۹۲
صالح حسینی
«خشم و هیاهو»، چهارمین رمان فاکنر، در هفتم اکتوبر ۱۹۲۹ منتشر شد. اگرچه فاکنر به احتمال زیاد بخش اعظمِ این رمان را طی ششماه کارِ فشرده در ۱۹۲۸ نوشت، از قراین و شواهد پیداست که جوهر متشکله آن به زمان جلوتری مربوط میشود و بذر آن آهستهآهسته رشد کرده است.
خود فاکنر در گفتوگوهای متفاوت به نحوه شروعِ این رمان اشاره میکند، ولی هیچگاه مشخص نمیکند که چهوقت به فکر نوشتنِ آن میافتد. از مجموع این گفتوگوها چنین برمیآید که «خشم و هیاهو» را بهصورت داستانی بدون طرح شروع میکند، بر پایه تصویرش از کودکانِ خانوادهیی در روز مراسم تدفین مادرکلانشان، یا بر پایه تصویری ذهنی از خشتک گلآلود دخترکی که بالای درخت گلابی رفته بود و از آنجا از پشت پنجره مراسم تدفین مادرکلانش را میتوانسته ببیند و ماوقع را برای برادرانش که پایین درخت ایستاده بودهاند، خبر دهد. سپس میافزاید که وقتی توضیح میدهد این کودکان که بودهاند و چه میکردهاند و چهگونه شلوار دخترک گلآلود شده بود، متوجه میشود که اینهمه را نمیتوان در داستان کوتاهی آورد. پس به نقل داستان از دید کودکِ ابله خانواده میپردازد. چون فکر میکند که گفتن داستان از دید کسی که تنها به چهگونهگی وقوع ماجرا آگاه است و از چرایی آن خبر ندارد، موثرتر است. ولی احساس میکند که تمام داستان را نگفته است. سعی میکند که داستان را بازگو کند، منتها اینبار از دید برادر دوم. باز میبیند که تمام داستان را نگفته است و برای بار سوم داستان را از دید برادر سوم باز میگوید. باز میبیند که تمام داستان را نگفته است و این بار داستان را از دید دانای کل بازگو میکند. پانزدهسال بعد هم ضمیمهیی را به رمان میافزاید و شرح حالِ شخصیتهای اصلی را بهدست میدهد.۱
با این حال، فاکنر در سال ۱۹۲۵ به توصیف ابلهی میپردازد که چشمهایش «مانند گل ذرت روشن و آبی» است و گل نرگسی را محکم در یک دست گرفته است. ضمناً در فاصله سالهای ۲۹-۱۹۲۷ فاکنر چندین داستان کوتاه مینویسد و برای مجلات مختلف میفرستد که اکثر آنها چاپ نمیشود۲، از میان این داستانها Sun That Eveningرا میتوان از خمیرمایههای «خشم و هیاهو» دانست.
این داستان، که عنوانش را فاکنر از مصرع اولِ یکی از آوازهای سیاهپوستان گرفته است۳، از دید کونتین کامپسن روایت میشود. رویدادها، زمانی که او پسربچۀ ۹سالهیی بوده، اتفاق افتاده و اکنون پس از پانزده سال آنها را میگوید. زمان داستان اوایل قرن بیستم است و زمینه آن شهر جفرسن، از شهرهای سرزمین خیالی فاکنر- یاکناپاتاوپا. در آغاز وضعیت کنونی و پانزده سال پیش جفرسن نموده میشود. خیابانهای آرام و سایه گرفته پانزده سال پیش این شهر، با درختهای سایهگستر شاهبلوط و افرا و اقاقیا و نارون، جایش را به تیرهای آهنی شرکتهای برق و تلیفون داده است. از این تیرهای آهن، بهجای خوشههای پرخون انگور، خوشههای متورم و شبحآسا و بیخون آویخته است.
به جای زنان سیاهپوست هم، که صبحهای دوشنبه در خیابان موج میزدهاند و بقچۀ لباسهای سفیدپوستان را برای شستوشو به «گود سیاهان» میبردهاند، ماشین در آمدوشد است و لباسها را برای شستن در ماشین کالاشویی تحویل میگیرد و برمیگرداند.
نانسی یکی از این زنانِ سیاهپوست و پیشخدمتِ خانوادۀ کامپسن۴ است که «استوال»نامی ـ کارمند بانک و شماس کلیسای باپتیستها ـ با رذالت و تزویر و وعده و وعید پول با او همخوابه میشود و آبستنش میکند. وقتی نانسی در بین مردم از استوال پول میخواهد، استوال بر زمینش میافکند و با لگد دندانهایش را خُرد میکند. نانسی را به زندان میبرند و شبانه میکوشد خود را حلقآویز کند، که موفق نمیشود. در این گیرودار، شوهرش غیبش میزند، البته پس از بگومگو بر سر آبستن شدن نانسی. پس از آن زندهگی نانسی کابوسی بیش نیست. مطمین است که شوهرش برمیگردد و او را میکُشد. ولی مردن در تاریکی برایش بسی سهمگینتر از خود مردن است. این است که فرزندان خانواده کامپسن ـ کونتین و کدی و جیسن ـ را پیش خود میبرد، برایشان قصه میگوید و چراغ را روشن نگه میدارد. پیش از پایان داستان، نانسی را میبینیم که در کلبهاش نشسته، فیتیله چراغ را تا آخرین حد بالا کشیده و کلون در کلبه را نینداخته و در هم بسته نیست. او ظاهراً احساس میکند که بیرون نگهداشتن شوهرش بیفایده است، ولی نمیخواهد در تاریکی کشته شود.
چنانکه پیداست، تمام شخصیتهای اصلی «خشم و هیاهو»، جز بنجی، در این داستان حضور دارند. ضمناً تصاویر مهم نور و تاریکی در «خشم و هیاهو» هم نمود بارزی مییابد و به ترتیب با رستاخیز و مرگ در پیوند قرار میگیرد. نکته جالب دیگر اینکه در این داستان، عین «خشموهیاهو»، جیسن به صورت آدم سخنچین معرفی میشود.
پینوشت:
۱ـ رجوع کنید به مقالۀ استاد ابوالحسن نجفی، «خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر»، در مجله کتاب امروز، دفتر اول، از انتشارات شرکت سهامی کتابهای جیبی، تاریخ ۱۳۵۰، صفحات ۱۵-۱۴، و همینطور به مراجع زیر:
Faulkner at Nagano ed Robert A. Jelliffe (Tokyo Kenkyusha Ltd., 1956), Pp. 102-6. (TheArt of Fiction: An Interview With William Faulkner) by Cynthia Grenier. From Accent. Xvi (Summer 1956), 172-73.
ghghAn Interview With William Faulkner ,by Jean Stein. From Writers At Work,lst Series (New York, 1959), pp. 10-32.
۲ـ این داستانها بعداً به صورت کتاب منتشر میشود.
۳ـ I hate to see That evening sun go down
۴ـ نام پیشخدمت اصلی خانواده کامپسن، مانند «خشموهیاهو»، دیلسی است.
Comments are closed.