گزارشگر:داکتر مهدی/ 10 حوت 1392 - ۰۹ حوت ۱۳۹۲
سوءتفاهم نشود؛ این خط، خط دیورند نیست، بلکه مرزیست که دوستان و دشمنانِ طالب را از یکدیگر جدا میکند. این خط را نمیتوان بر روی اراضی ترسیم کرد و یا بر روی نقشه نشان داد؛ چون معینکنندۀ مرزهای جغرافیایی نیست. این خط در واقع دو رشتۀ موازی است که از ذهنهای دو دسته افراد میگذرد؛ یک دسته هرگز نمیخواهد به مذمت طالبان لب بگشاید، و دستۀ دوم هرگز نمیتواند از نکوهشِ آنان دم فرو بندد.
این دستهبندی، پیشتر از تأسیس دولتِ موجود شکل گرفته بود؛ یعنی در زمان سلطۀ طالبان و سیطرۀ آنان بر بخش اعظم کشور. ضعف دیپلماسی جبهۀ متحد سابق، و حضور حامیان قوی اندیشۀ طالبانیسم، در نمایندهگی امریکا و سازمان ملل متحد در کنفرانس بن، باعث گردید که هواخواهانِ طالبان افکار خود را بر مصوبات کنفرانس تسجیل کنند. اجتماع کنفرانس بن، دیدگاه متضاد و متقابلِ طرفین دربارۀ طالبان را ـ مثل بسیاری مسایل دیگر ـ دور زد، نادیده گرفت و در واقع آن را لاینحل گذاشت؛ ولی به عنوان یکی از میراثهای زشت و متعفن، در دولت بعدی باقی ماند.
عناصر سیاسی جبهۀ طالبان، زعامت دولت جانشینِ آنان را عهدهدار گردیدند؛ زعامتی که از همان آغاز ـ لااقل ـ از تریبون لویهجرگۀ اضطراری در پی تبرئۀ طالبان برآمد. موضعگیریهای جانبدارانۀ رییسجمهور کرزی، باعث گردید که مردمان آن سوی خط طالبدوستی، با حساسیتِ بیشتری با این پدیده برخورد کنند.
طی این مدت، تضاد بینش نسبت به پدیدۀ طالبان میان دو جناح درون دولت (در واقع دولت ائتلافی) نیز کاملاً هویدا بود؛ نیروهای مسلح و قوتهای امنیتی افغانستان، بر حکم وظیفه و وجیبه علیه آنان میجنگیدند، ولی دولت نه تنها اسرا و بازداشتشدهها را مجازات نمیکرد، بلکه با اعزاز و اکرام و اعطای لقب «برادر»، آنان را مرخص مینمود. چندانکه اینک سیزده سال مساعی نظامی و استخباراتی نیروهای بینالمللی علیه طالبان را، بیثمر و عقیم ساخته است.
تضاد دیدگاه دربارۀ طالبان حتا در صفوف نیروهای امنیتی و دفاعی کشور نیز رخنه کرد. حوادثی مثل فاجعۀ خونین کنر (که پیش از این نیز بارها شاهد آن بودیم) از این جمله بود.
این تقابل فکر و عمل، اخیراً قوت بیشتر گرفت؛ رأفت و همدلی از مرز طالبان فراتر رفت و سخنگوی «شورای صلح» اسامه بن لادن ـ حامی و همپیمان آنان را ـ شهید خطاب کرد. این بدان معناست که تمام مسلمانانی که کشتۀ تیغ ستم اسامه گشتهاند ـ چه قبل از حوادث سپتمبر ۲۰۰۱ و چه بعد از آن ـ مهدورالدم و واجبالقتل بودهاند.
با فرا رسیدن فصل تبلیغات انتخاباتی برای احراز کرسی ریاستجمهوری، جدایی صداهای طرفداران و مخالفان طالبان، رساتر و بلندتر گردیده است. زیرا یکی از سه مهمترین چالشها در برابر نامزدها، نبود امنیت است و مبرمترین وظیفۀ آنان، برقراری صلح؛ که هردو رابطۀ مستقیم و تنگاتنگ با پدیدۀ طالبان دارد. البته دو چالش عمدۀ دیگر، یکی فساد حاکم بر اداره است و دوی دیگر، سیر نابههنجار و متباعد پروسۀ ملتسازی؛ که در عین حال این سه معضل ارتباط ارگانیک با یکدیگر دارند. به عبارت دیگر، این سه، در واقع سه رشتۀ بههم تافتهاند که در سیزده سال گذشته، سرِ آنان در دستِ رییسجمهور کرزی بوده است. همان انگیزۀ درونی که رییسجمهور را وامیدارد تا طالب را «برادر» خطاب نماید، و نگذارد با او چنانکه شایسته است برخورد شود؛ همان انگیزۀ درونی به او میگوید که اقوام ساکن در کشور دارای حقوق همسان نیستند، ازینرو بحث «حقوق شهروندی» را امری بیهوده دانسته، حاکمیت قومی را اساسِ حکومتداری قرار میدهد؛ همینطور، همان انگیزه به او میگوید که قانون همانا ارادۀ زمامدار، و منافع ملی، همانی است که او تشخیص میدهد. توزیع و تقسیمِ قدرت در ساختارهای افقی و عمودی، همه مزاحمِ اجرای اراده و اسبابِ مخل و دستوپاگیر زعیماند.
رییسجمهور با فراخواندن سران قوم و قبیلۀ معینی در ارگ، نشان داده است که علیرغم ادعای حاکمیت سیزدهسالۀ قانون و مردمسالاری، وابسته به همان سنتهای غیر مدنیِ کهن است. در عین حال به هیچوجه نمیخواهد قدرت را در اختیار کسانی بیرون از خانواده و عشیرۀ خویش بگذارد.
به هر حال، این سه تعریف از سه مقولۀ بسیار مهم «حکومتداری»، یعنی امنیت، ملتسازی، و شفافیت اداری ـ که در دورۀ زمامداری رییسجمهور کرزی تبیین گردیده ـ، به مثابۀ گفتمان غالب، ذهن برخی از نامزدان ریاستجمهوری را نیز تسخیر نموده، چندان که فرا رفتن و عدول از آنها را مخالف منافع ملی میدانند.
در بحث امنیت، چنانکه پیشتر گفتیم، بیگمان پای پدیدۀ طالب به عنوان عنصر اساسی وارد میدان میگردد. چنانکه میبینیم یکی دو تن، گاهی با جدیت و زمانی با احتیاط، از برخورد قاطع با طالبان سخن میگویند. دیگران برعکس، نبود عنصر طالبی و عدم حضور تفکر طالبانی در دولت را، مانع استقرار امنیت و برقراری صلح میخوانند. چندان که اینک در آستانۀ برگزاری انتخابات ریاست جمهوری، تنها از همین لحاظ میتوان نامزدان و حتا مردمِ افغانستان را به دو دستۀ طرفدار و مخالفِ طالبان تقسیم کرد. به عبارت دیگر، لااقل بر سرِ مسالۀ طالبان، «تجزیۀ ذهنی» را در میان مردم افغانستان مشاهده میکنیم. شاید همۀ مردم افغانستان، دلهرهها و نگرانیهای رییس جمهور کرزی و عللِ درگیریهای لفظی او با ایالات متحده و جامعۀ جهانی را درنیابند؛ ولی شاید بتوان آسانترین توجیه این تقابل را، در دیدگاههای متفاوت و متضاد دو طرف در مورد طالبان (یا درستترش طالبانیسم) پیدا کرد. یعنی این خط جدایی، بخش عظیمی از ملل جهان را ـ عمدتاً آنانی را که در افغانستان حضور نظامی داشتند یا دارند ـ نیز در بر میگیرد.
پرسش اساسی اینجاست: چهگونه میشود بخشی از مردم کشورِ واحد افغانستان، طالبان را دوست، و بخش دیگر دشمن بدانند؟ آیا میشود بر مبنای دیدگاه دستۀ اول، و با نادیده گرفتن دیدگاه دستۀ دوم، با طالبان صلح کرد، یا اینکه در امر صلح یا جنگ با طالبان، اتفاق یا اجماع ملی در کار است؟
علیالتحقیق، جمع میان این دو نظریه ممکن نیست؛ هر روز که میگذرد، این فاصله بیشتر و بیشتر میشود و بیجا کردن هر دسته از جایگاه کنونیاش، ناممکن به نظر میرسد.
آری، فقط با پاسخ به همین یک نکته که «طالبان؟ آری یا نه»، کافیست نتایج انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۳ را، یکی از دو جانب مردود قلمداد کند. و این، جرقهیی باشد برای بروز حوادثِ فاجعهبار دیگر!
Comments are closed.