زبانِ سره در جهــان وجود ندارد! پُرس‌وشنود با عزیزالله ایما، شاعر و نویسنده

گزارشگر:17 حوت 1392 - ۱۶ حوت ۱۳۹۲

mnandegar-3در ابتـدا، کمی از زنده‌گی و پیشینۀ فرهنگی‌‌تان برای خواننده‌گانِ روزنامۀ ماندگار بگویید؟
ـ در دامنه‌های هندوکش در دهکدۀ زیر سریچه، کنار رود نیلاب چشم به جهان گشودم. نخستین صدایی که به آن گوش دادم، آهنگِ موزونِ امواج‌ِ تپندۀ رودخانه بود. دوران کودکی‌ را در چنداولِ کابل ‌گذراندم، هنوز دانش‌آموز لیسۀ امانی بودم که داستانی را به نام «مقصر کیست؟» نوشتم. بعد به سرایشِ شعر روی ‌آوردم. چند جنگی از شعر منتشر کردم. شعرهایی هم از من به زبان‌های آلمانی، انگلیسی و خط سیریلیک در نشریه‌های برون‌مرزی منتشر شده‌اند.
با به‌دست آوردن گواهی‌نامۀ لیسانس دانشگاه پیداگوژی، آموزگاری پیشه کردم. پس از مدتِ کوتاهی آموزگاری، از رسمیات به کلی بُریدم. سال ۱۳۶۹ خورشیدی از سوی کانون دوست‌دارانِ مولانا جلال‌الدین محمد بلخی که ریاست آن را واصف باختری بر ‌عهده داشت، به حیث مسوول مجلۀ «نای» نشریۀ کانون مولانا، موظف گردیدم. و هم‌زمان با این کار، همراه با گروه نویسنده‌گان بنیاد آزادی فرهنگ، مجلۀ مخفی و زیرزمینیِ «روزن» را منتشر ‌کردم.
در تأسیس روزنامۀ آزاد دریز، هفته‌نامۀ آزاده‌گان، هفته‌نامۀ شهر، هفته‌نامۀ پیام مجاهد (صدای مقاومت ضد طالبان) و هفته‌نامۀ برون‌مرزی همبستگی (منتشر شده در شهر دوشنبه) نقش داشته‌ام.
پس از پناهنده‌گی در سویس، کار نشریۀ «زادگاه» را در شهر زوریخ به همکاری جمعی از فرهنگیانِ مقیم سویس آغاز کردم؛ اما زادگاه بنا بر نبود امکانات مالی، دیری نپایید. مدتی هم پس از سقوط طالبان، مدیریت سایت پیمانِ ملی را بر عهده‌ داشتم.
مجموعه آثاری که از من تا حال نشر شده‌اند، به این قرار اند:
داستان‌های کوتاه: دریا هنوز توفانی بود، سایۀ خدا، مردها به بام دنیا رفته‌اند، پس توهم مرده‌ای!، پس از پنجاه سال، دستمال سبز، تو مرد این خانه استی!، خون‌ریزتر، تروریست، گریز، و پوشکین.
رمان‌ها: شنگری، و بانوی نودونهـم
دفترهای شعر: و در آغاز یک فصل، مجموعۀ غزل، آهنگ چگور گسست و گسل، و جُنگی از شعرهای کوتاه
مجموعه‌‌مقالات.

اکنون در کدام کشور زنده‌گی می‌کنید و چند سال است به آن‌جا پناه آورده‌اید؟
ـ از پایان سال ۱۹۹۹ میلادی تا امروز در سویس شب و روزِ غربت را می‌گذرانم. در جوار شهر زوریخ ـ به قول دوستی، شهر داداییست‌ها ـ شهرکی‌ست به نام بادن که در آن لحظه‌های غربتم را می‌گذرانم.

حال‌وهوای کارهای فرهنگیِ افغانستانی‌ها در شهری که شما در آن به‌سر می‌برید، چه‌گونه است؟
ـ کار فرهنگی به معنای جدیِ آن در میان هم‌میهنانِ ساکن زوریخ و اطرافِ آن به چشم نمی‌خورد و با دریغ، نویسندۀ آشنایی نیز وجود ندارد. فقط می‌دانم که فرسنگ‌ها دورتر در ژنیو، دوست عزیز و نویسندۀ ارجمند، بشیر سخاورز زنده‌گی می‌کند. پس از سال‌ها فقط یک بار موفق به دیدارِ او شدم، اما نه در کشور کوچکِ سویس، که در شهر مادرید اسپانیا!

پیشتر گفتید که شما زمانی مسوولیتِ نشریۀ «نای» و روزنامۀ «دریز» را به عهده داشته‌اید، می‌شود از این دو کمی برای ما بگویید؟
ـ نای فصل‌نامۀ کانونِ دوست‌دارانِ مولانا جلال‌الدین محمد بلخی بود و نخستین تجربۀ مطبوعاتی برای من به شمار می‌رفت. تصحیح و ویرایشِ کارهای کسانی که تا سالی پیش نزدشان دانشجو و شاگرد بودم، نوعی اعتماد به خود را در من زنده ساخت. نای حدود دو سال منتشر گردید.
روزنامۀ دریز که غیر از روزهای تعطیل همه‌روزه به چاپ می‌رسید، بیش از سه‌صد شمارۀ آن منتشر شده بود که شهر به دست اشغال‌گرانِ دهشت‌افکنِ طالب افتاد و کار نشرِ آن متوقف شد. ناگفته نگذارم که دریز پیش از آن‌هم با انتقاد از کارکردهای سران فاسد در حاکمیت مجاهدین، به‌سختی نفس می‌کشید.

شما از جمله کسانی بودید که به هدایتِ شهید احمدشاه مسعود نشریۀ «پیام مجاهد» را راه‌اندازی کردید. توضیح دهید که این نشریه چرا و در چه شرایطی شروع به نشرات کرد و چرا آن را پیامِ مجاهد نام نهادید؟
ـ پس از سقوط کابل به دست طالبان، موضوع انتشار یک نشریه را با رهبری مقاومت، در بازارکِ پنجشیر در میان گذاشتم، که با استقبالِ وی مواجه شد. با آمدن منصور از امریکا و با حضور انجنیر اسحاق، کار هفته‌نامۀ مقاومت آغاز گردید.
هم‌زمان با پیام مجاهد، همراه با گروهی از دوستانِ فرهنگی از جمله صدیق‌الله توحیدی و صبور رحیل، کار نخستین‌نشراتِ رادیوی ضدِ طالبان را در اطرافِ کابل سامان دادیم، که با افتادنِ مرکز پروان به‌دستِ گروه دهشت‌افکن طالبان، نشراتِ آن قطع گردید.

در آن‌زمان پیـامِ مجاهد چه جایگاهی داشت؟
ـ پیام مجاهد که یگانه هفته‌نامۀ مقاومت در زمان اشغال طالبان بود، با استقبال گرمِ خواننده‌گان در سنگر و عقبِ آن روبه‌رو گردید.

از نقدهایی که روی آثارِ شما صورت گرفته، چه‌‌اندازه راضی هستید و دربارۀ فرهنگِ نقدنویسی در کشور چه دیدگاهی دارید؟
ـ نقـد، بنیادهایی دارد که متکی به آن از سوی خواننده شکل می‌گیرد. ما از نقد کلاسیکِ مبتنی بر نظریاتِ یونانی که در زبان پارسی متأثر از دیدگاه‌های مختلط عربی‌‌ ـ پارسی بوده‌ گرفته تا نقدهای عملی، علمی و اکادمیک و نقدهای وابسته به دیدگاه و بینش‌های ادبی، همه را داریم. نقدهای نقادانِ فرمالیسم روسی، روش خاصِ خودشان را داشتند، همسانِ نقدهای ساختارگرا، ساختارزدا، نشانه‌شناس، تأویل‌گر و هرمنوتیک. در کنار این‌ها، ما شاهد نقدهای ایدیولوژی‌گرا نیز بوده‌ایم که بیشتر در زمانِ حضور شوروی در افغانستان به دو گونۀ افراطیِ چپ و راست، بر متن‌های ادبی سایه انداخته ‌بودند. شاید خنده‌آور نباشد اگر بگویم، ما گونۀ ویژه‌یی از نقد را در جهان نیز داشته‌ایم و داریم؛ نقدِ واژه‌ستیز، در حالی که واژه سازندۀ اصلی زبان ادبی‌ست.
نقد در افغانستان، پیش از آن‌که از سوی دانش‌آموخته‌گان در غرب و از طریق آثار دستِ اول وارد مباحث ادبی شده باشد، از طریق آثار دستِ دوم و متأثر از ادبیات جهان، به سرزمینِ ما راه یافته است. زمانی که جهان شاهد تحولاتِ شگرفی در زمینۀ نقد بود، ما با نوشته‌هایی به نامِ نقد سروکار داشتیم که بیخی نقد نبودند. نمونه‌های آن را در درس‌نامه‌های بیتاب، تذکره‌نگاری غبار زیر نام نقد و نقد بیدل سلجوقی و … می‌بینیم. این عامل، اثرات منفی‌اش را در آفرینش ادبیِ ما به صورت برجسته داشته است. از همین‌رو در دهۀ شست و هفتاد، مدیران شعبه‌های نقدِ نهادهای ادبی و قلمی، به منتقدانی صاحب‌اثر مبدل نگردیدند.
اکنون هم ما این اثرات را می‌بینیم. اما حالا اگر خوانش به‌دور از حب‌وبغضِ شخصی با مؤلف باشد و متمرکز بر متن؛ جای سخنی نیست. خوانش‌ها می‌توانند متفاوت باشند، آن‌گونه که در فرهنگِ ما هم این تفاوت دیده‌ شده‌ است؛ یکی حافظ را قلندری کفرگو و رندی مست می‌داند و دیگری، لسان‌الغیبش می‌نامد و دیوانش را در طاق تقدس می‌گذارد.

در نوشته‌های‌تان چه‌قدر به ذوقِ مخاطب توجه دارید؟
ـ نوشته‌های مخاطب‌گرا، گاه آبشخور ایدیولوژیک دارند و در کار ترویج و تحکیمِ فکری و ذهنیتی هستند. نمونه‌های آن را در ادبیات دینی و هم در ادبیات ضد دینی داریم؛ از پند و نصیحت و توصیه‌های گوناگون برای قشرهای اجتماعی، ادبیات ویژۀ کودکان و ویژۀ زنان، ادبیات رزمی و حتا ادبیات ملی، تا ریالیزم اجتماعی.
به نظرم گاه نوشتن آماجی گسترده‌تر از آن دارد که در پی مخاطب‌های محدود باشد و گاه هم امواجِ گرم‌وسردِ ضجه‌ها، فریادها، روایت‌ها و رستاخیزی‌ست که از ضمیر و زبانِ دلِ در بندِ تنی زبانه می‌کشد.

در سال‌های پسین، شما در پیوند به درست‌نویسی در

زبان پارسی نیز مقالاتی نوشته‌اید، هدف‌تان از پرداختن به این حوزه چه بوده است؟
ـ گونه‌های گوناگون نوشتاری، کار خوانشِ متن‌ها را برای خواننده‌گان مشکل می‌سازد. این چندگونه‌‌گی با آن‌که از سوی نهادهای معتبری هم به رسمیت شناخته شده‌ است، دچار نادرستی‌های عجیبی نیز می‌باشد. نوشته‌هایم در این زمینه، بیشتر پیشنهادی‌ست برای بازنگری در اشکالِ نوشتار و اختلافِ ‌در درست‌نگاری.

در نوشته‌های‌تان بیشتر روی واژه‌های اصیلِ پارسی و یا فارسی‌‌گرایی تکیه داشته‌اید، به این موضوع چه نگاهی دارید؟
ـ زبانِ سره در جهان نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ زبان‌ها در دادوگرفت، قدرت می‌یابند و امکانِ حضور و گسترش. مبنای کار در این زمینه ورودی‌ست به وسعتِ دنیای واژه‌گان؛ واژه‌گانی که دیروز بودند و امروز نیستند و یا امروز به گونه‌یی‌اند که در گفتار دیروز آن‌سان نبودند. اثرات ترکیب، کمش و افزایش با چه‌گونه‌گی‌های آن در تمام نوشته‌هایم مورد نظر بوده است.

آثارِ کدام نویسندۀ معاصر ـ داخلی یا بیرونی ـ را بیشتر خوانده‌اید؟
ـ گمان می‌کنم تا حد ممکن، با تمام آثارِ مطرحِ خودی و بیگانه آشنایی دارم.

این روزها مصروفِ خواندن چه کتابی هسـتید؟
ـ مروری بر کارهای بارگاس یوسا دارم.

از این‌که به این گفت‌وگو حاضر شدید، بی‌نهایت سپاس!
ـ خواهش می‌کنم. برای شما و روزنامۀ خوب‌تان کامیابیِ فراوان آرزومنـدم!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.