گزارشگر:افشین اشکور کیایی/ 5 حمل 1393 - ۰۴ حمل ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
سوسیالیستها در غرب به طور روزافزون، به درجات مختلف به تفسیرهای تجدید نظر از مارکسیسم روی آوردهاند و دست آوردهاند و دست به تلاشهایی برای بازنگری ساختهای اجتماعی ـ اقتصادی وضعیتِ خودشان از طریق پروسههای ساختاری متحولکننده زدهاند و این امر را به عنوان تنها ابزار ممکن برای جلوگیری از جنگها در نظر میآورند. در شوروی از هنگامی که رژیم کمونیستی جدید با شرایطی به تقاضای تغییرات پاسخ داده است، نظریۀ سوسیالیستی جنگ تغییر کرده است. نظریهپردازان شوروی، سه نوع اصلی جنگ را تشخیص دادهاند: جنگ بین دولتهای سرمایه داری، جنگ دولتهای سرمایهداری و سوسیالیستی و جنگهای کسب استقلال از استعمار. به نظر میرسد جنگهای مرگبار میان دولتهای سرمایهدار ناشی از رقابت سرمایهداری و حریفطلبیهای امپریالیستی باشد، نظیر آنچه که منتهی به دو جنگ جهانی شد. این جنگها (به نظر نظریهپردازان سوسیالیستی) مطلوباند، چرا که اردوی سرمایهداری را ضعیف میکنند. جنگ میان دولتهای سرمایهداری و سوسیالیستی جنگی است که آشکار بیانگرِ اصلی کشاکش طبقاتی است و بنابراین جنگی است که دولتهای سوسیالیستی میبایستی برای آن آماده باشند. سرانجام جنگِ استقلالطلبانه است که میتوان آن را میان مردم مقهور و منقاد شده و اربابان استعمارگرِ آنها انتظار داشت.
سستی نظریۀ سوسیالیستی این است که دو نوع اصلی جنگِ مورد انتظار میان دولتهای سرمایهداری و میان دولتهای سرمایهداری و سوسیالیستی به فراوانی آنچه که نظریهپردازان شوروی پیشبینی میکردند، محقق نشده است. از آن گذشته این نظریه از تحلیلِ شایستۀ وضعیتِ اتحاد شوروی و اردوی سوسیالیستی قاصر بوده است. چون به نظر میرسد حتا در کشورهای کمونیستی، ناسیونالیسم ثابت کرده است که قدرتمندتر از سوسیالیسم است. جنبشهای استقلالطلبانۀ ملی به ظهور پیوستهاند و علیرغم رژیمهای کمونیستی به اجبار مقهور و زیردست اتحاد شوروی شدهاند. جنگ میان دولتهای سوسیالیستی چنانکه دکترین به آن اشاره میکند، غیر محتمل نبوده است و تنها تفوق عظیم نیروهای شوروی بود که مانع یک جنگ تمامعیار در سال ۱۹۶۸ در مقابل چکسلواکیا گردید. احتمال جنگ میان شوروی و جمهوری خلق چین نیز به طور جدی در هر دو کشور مورد توجه بوده است.(همان)
رژیم سیاسی دولت و جنگ
برقراری ارتباط بین انواع رژیمهای سیاسی با جنگ، یکی از متداولترین جهتگیریهای تحقیقاتی در زمینۀ مطالعۀ عللِ تعارضهای مسلحانه محسوب میشود (کاپلو، ونس، ۱۳۸۹: ۱۰۴). امانوئل کانت به تواتر سرچشمۀ نظری اسرارآمیز و تردیدآلود صلحِ مردمسالارانه را معرفی کرده است. به نظر کانت، صلح، هنگامی که دولتهای بسیاری همواره به سه ماده از قرارداد معتبر بینالمللی احترام میگذارند، تضمین میشود. در نخستین عبارت مادۀ اول، دولتها و آن گروه از جوامع سیاسی که از لحاظ هماهنگی، خودمختاری اخلاقی، فردگرایی و نظم اجتماعی را با یکدیگر ترکیب میکنند، جمهوری خواهند بود. در مادۀ دوم آمده است که این جمهوری بین خود و وحدت و فدراسیونی صلح طلب ایجاد خواهند کرد. سومین ماده، «قانون جهانوطنی» است که زمینۀ قاعدهمند کردنِ این وحدت صلحطلبانه و روابط سایر بازیگران را مساعد میکند. نتایج صلح مردمسالارانه نشان میدهند که احترام به اصول مشترک، به هنجارهای مورد حمایت و نهادها میتوانند بر اساس جامعهپذیری و ساختار یک جامعۀ بینالمللی ـ نه بر تهدید یا توسل به قوۀ قهریه ـ پایهریزی شوند. در کل، مردمسالاری، به ویژه رژیمهای مردمسالار صنعتی غربی وحدتی کاملاً مسالمتجو و به مفهوم کارل دویچ، اجتماعی امن ایجاد کردند. در میان این مجموعه، بازیگران آشنا با ارزشهای و منافع مشترکِ خویش که از طریق نهادها بر سر احترام به برخی قواعد و روابط مسالمتجویانه به توافق رسیدهاند، پیوند مییابند. این جماعتهای مردمسالار به نحو قابل توجهی گسترش یافتهاند و بین سال ۱۹۷۲ و آغاز سالهای ۱۹۹۰، از ۴۴ به ۱۰۷ دولت به رژیمهای سیاسی مردمسالار رسیدهاند.(همان، ۱۰۸- ۱۰۵)
به موجب مغالطهکاری در عملیات آماری و احتیاط تحلیلگرا، تردیدها و ابهامات صلح مردمسالارانه با چندین بیاعتمادی روششناختی برخورد میکنند. جنگهای بین دولتها، حوادث کمیابی به شمار میروند و مردمسالاریهای رژیمهای سیاسی نیز کمتعداد هستند. همچنین همبستهگی آماری بر اساس نمونۀ محدود اغلب شکننده هستند. احتمال اینکه دو دولت، یکی با دیگری، وارد جنگ شود، هر متغیری که در نظر گرفته شود، همواره ضعیف است. کاهش میزانِ نمونه و حساسیت زیاد نیرومندِ نتایج در کدگذاری متغیرهای جنگ و مردمسالاری، دستیابی به نتایج قابل اطمینان را ـ که طرفداران صلح مرمسالارانه مطرح میکنند ـ میسر نمیسازند. محدودیت دیگر روششناختی، به کدگذاری سریهای آماری طولانی مرتبط میشوند. حتا اگر این محدودیت، اقدام را در مجموع به چالش نکشد، کدگذاری هر مورد تحت تأثیر تحولات تاریخی قرار میگیرد. برای مثال، ایدو اورن از دانستن و علم به این پرسش حمایت کرده است که اگر در سال ۱۹۱۲ یا در سال ۱۹۹۷، برخی از پژوهشگران امریکایی، آلمان پادشاهی را پیش از ۱۹۱۴ رژیمی مردمسالار یا اقتدارگرا طبقهبندی میکردند، چه اتفاق میافتاد؟ چرا که این طبقهبندی به یک رشته قمارهای سیاسی داخلی و خارجی وابسته بود که بر نتایج بهدست آمده تأثیر میگذاشتند. (همان، ۱۰۹)
نتیجه:
در این سطح تحلیل جنگ، از یکجهت به بررسی ویژهگیها و ساختارهای دولت و به رابطۀ آن با جنگ میپردازند و از جهت دیگر، بر اساس عوامل سازندۀ دولت مثل طبقۀ اجتماعی، منبع درآمد و… به بررسی میزانِ جنگطلب بودنِ دولت میپردازند.
مآخذ:
ـ کاپلو، تئودور و پاسکال ونسن، (۱۳۸۹)، جامعهشناسی جنگ، تهران: انتشارات جامعهشناسان
ـ قوام، عبدالعلی، (۱۳۸۴)، اصول سیاست خارجی و سیاست بینالملل، چاپ یازدهم، تهران: انتشارات سمت
ـ دایرهالمعارف بریتانیکا، مدخل تیوریهای جنگ، ترجمۀ فصلنامۀ مصباح، شماره ۱، زمستان ۱۳۷۰٫
Comments are closed.