گزارشگر:9 حمل 1393 - ۰۸ حمل ۱۳۹۳
شاید همه ما با شرلوک هلمز آشنا باشیم؛ کارآگاهی که بسیار هوشیار بود و تصمیمهای هوشمندانه میگرفت. شرلوک هلمز را میتوان سمبولی از ذهن تحلیلگر دانست. داستانهای شرلوک هلمز به ما آموزش میدهد که چهگونه باید از اطلاعات معمولییی که داریم، استفاده کنیم. او به ما آموزش میدهد که نسبت به محیطمان هوشیار باشیم. هلمز آموزش میدهد که دیدن با مشاهده کردن یکی نیست. اغلب انسانها میبینند، اما مشاهده نمیکنند. جزییات بسیاری در محیط است که تنها از طریق مشاهده قابل دریافت است؛ اما عموم انسانها به اطرافشان بیتوجه هستند. کلید بسیاری از معماهای داستانهای شرلوک هلمز در همین اطلاعاتی است که در محیطِ آن قرار داشت. کلید بسیاری از مسایل ما نیز در اطرافمان است، اما به علت بیتوجهی، از آنها صرف نظر میکنیم و نمیتوانیم مسایلمان را حل کنیم.
ذهن تحلیلگر میتواند اطلاعات را بهخوبی پردازش کند. حال اگر کسی اطلاعات خوبی نداشته باشد، به فرض اینکه پردازش کردن را هم بلد باشد، به نتیجهیی نمیرسـد. حواس پنجگانه ما، ابزارهای قدرتمندی هستند که باعث میشوند محیطمان را به خوبی مشاهده کنیم. مشاهده تنها به حس بینایی مرتبط نیست، بلکه به همه حواس مرتبط است. اما این حواس تلف میشوند، زیرا ما به آنها توجه نداریم. برای استفاده بهتر از اطلاعات محیطی، باید حاصل مشاهدات را ضبط کرد. نوشتن، ضبط صدا و تصویربرداری میتواند باعث بالا رفتن دقت شود.
معمولاً ما تنها به جلوِمان و آنجا که میخواهیم برسیم، توجه میکنیم و کوچکترین چیزی که در حرکت ما به سوی مطلوبمان، وقفه ایجاد میکند، باعث عصبانیت ما میشود. اما همین مواردی که باعث عصبانیت ما میشود چه بسا بتواند که تصمیمها و حتا هدف ما را تغییر دهد.
لازمه داشتن ذهن تحلیلگر، هوشیاری است. هوشیاری یعنی دانستن اینکه چه اخباری در جریان است. یک تحلیلگر لازم است که اخبار را به صورت منظم دنبال کند و در مورد مطالب جالبی که در اخبار با آن روبهرو میشود، از دیگر منابع هم کسب اطلاعات کند. کسی که میخواهد وضعیت پیچیدهیی را تحلیل کند، نیاز به اطلاعات بیشتری دارد. داشتن اطلاعات معتبر و مرتبط، لازمه تحلیلگری است.
نوع نگرش و بینش ما، تعیین کننده اطلاعاتی است که دریافت میکنیم. ما چیزی را میبینیم که انتظار دیدنش را داریم. هرگونه تعصب، پیشداروی و چسبیدن به نتیجهیی خاص، میتواند ما را از رسیدن به اطلاعات لازم، مانع شود. ذهن تحلیلگر نباید با دیدن اولین نشانهها، قضاوت کند و دست از تحلیل بردارد. نداشتن قطعیت، صبر و شکیبایی میخواهد. سر کردن با یک وضعیت نامعلوم، برای ذهن سخت است. باید ذهن را تمرین داد که حوصله و مداومتِ بیشتری داشته باشد.
یک ذهن تحلیلگر به تخیل نیز نیازمند است. تخیل اینکه چه علتهایی و یا توضیحهایی برای وضعیت موجود ممکن است وجود داشته باشد. تخیل و داشتن فرضیههای گوناگون باعث میشود که ذهن به یک فرضیه نچسبد و خود را برای یافتن نشانههای مرتبط با هر فرضیه آماده کند. همچنین داشتن فرضیات گوناگون باعث میشود که ذهن بتواند یک موضوع را از منظری گوناگون بنگرد. این مهمترین خاصیت داشتنِ فرضیات گوناگون است. اما اینکه کدام فرضیه غالب شود، بستهگی به خواست متفکر ندارد، بلکه به نشانههای تأییدکننده بستهگی دارد.
Comments are closed.