گزارشگر:برگردان: گلناز خالقی/ 23 حمل 1393 - ۲۲ حمل ۱۳۹۳
آغاز ملیگرایی مدرن را میتوان احتمالاً در فروپاشی نظم اجتماعی اروپا و وحدت فرهنگیِ دولتهای مختلف اروپایی، ریشهیابی کرد. زندهگی فرهنگی اروپا، بر میراث فکری و نگرشی مشترک که از تمدن لاتین ـ زبان طبقۀ تحصیلکرده ـ به غرب منتقل شده بود، استوار بود. تمامی اروپاییان غربی، پیرو مذهب مشترکی بودند: مسیحیت کاتولیک.
فروپاشی فئودالیسم، سیستم اجتماعی و اقتصادی رایج، با پیشرفت جماعتهای بزرگتر، گستردهگی روابط درونی اجتماعی، و خاندانهای سلطنتی که احساس ملیگرایی را با هدفِ یافتنِ حمایت برای حکومتشان تقویت میکردند، همراه بود. احساس ملی نیز در دوران اصلاحات دینی (دورانی که پذیرش کاتولیسم و پروتستانیسم به مثابۀ دین ملی به نیروی مضاعفی برای انسجام ملی مبدل شده بود) در کشورهای مختلف تقویت شد.
انقلاب فرانسه
بزرگترین نقطۀ عطف در تاریخ ملیگرایی اروپا، انقلاب فرانسه بود. احساس ملی در فرانسه تا آنزمان بر پادشاه متمرکز بود. در نتیجۀ انقلاب، وفاداری به سرزمین پدری (patrie) جایگزین وفاداری به پادشاه شد. هنگامی که در سال ۱۷۸۹ مجلس عامِ قرون وسطایی که نمایندۀ گروههای منفک روحانیت، نخبهگان و مردم عادی بود، به مجلس شورای ملی تبدیل شد، فرانسه به یک نظام حقیقی حکومت مبتنی بر نمایندهگی تحقق بخشید. تقسیمات منطقهیی با سنتها و نظامهای حقوقی مجزای آنها لغو شدند و فرانسه به سرزمینی یکدست با اتحاد ملی تبدیل شد که از قوانین و نهادهای مشترک برخوردار بود. ارتش فرانسه نیز روح تازۀ ملیگرایی را در دیگر سرزمینها پراکند.
ظهور ملیگرایی، به طور کلی با گسترش انقلاب صنعتی ـ که توسعۀ اقتصاد ملی، رشد طبقۀ متوسط، و تمایل مردمی به دولت نمایندهگی را تقویت میکرد ـ همراه بود. ظهور ادبیات ملی، سنتهای مشترک و روح اشتراک درون هر کدام از ملتها را به بیان درمیآورد. نمادهای ملیگرایی در تمام اشکالِ آنها مورد تأکید قرار گرفتند، برای نمونه تعطیلات جدید برای یادبود حوادث مختلف در تاریخ ملی اعلام شدند.
انقلاب ۱۸۴۸
انقلاب سال ۱۸۴۸ در اروپای مرکزی، به بیداری مردم مختلف و آگاهی ملی منجر شد. در آن سال هم آلمانها و هم ایتالیاییها، جنبشهایشان را در راستای متحد شدن و ایجاد دولتهای ملی شکل دادند. اگرچه تلاشها برای انقلاب در سال ۱۸۴۸ شکست خوردند، اما جنبشها در سالهای بعدی قدرت بیشتری یافت. پس از تعداد زیادی اعتراضات سیاسی و چندین جنگ، یک نظام پادشاهی در ایتالیا در ۱۸۶۱ و امپراتوری آلمان در ۱۸۷۱ تشکیل شدند. سایر مردمان اروپای مرکزی، که برای استقلال ملی در سال ۱۸۴۱ دست به اعتراض زدند، شامل لهستانیها ـ که سرزمینشان میان روسیه، آلمان و اتریش تقسیم شده بود، چکها و مجارها ـ رعایای سلطنت مطلقۀ اتریش ـ و مردمان مسیحی که در شبهجزیرۀ بالکان در زیر استیلای سلطان عثمانی زندهگی میکردند، میشدند. حوادثی که در سالهای بین ۱۸۷۸ تا ۱۹۱۸ اتفاق افتاد، به طور گستردهیی تحت تأثیر تمایلات ملیگرایانۀ این مردمان و تمایل آنها به تشکیل دولتهای ملی مستقل از امپراتوریهایی بود که پیشتر بخشی از آنها محسوب میشدند.
جنگ جهانی اول
جنگ به گرایشهای ملی مردم اروپای مرکزی جامۀ عمل پوشاند. هنگامی که ایالات متحده وارد جنگ شد، رییسجمهور “وودرا ویلسن” اهمیت خودمختاری ملی را به عنوان یکی از مهمترین موضوعهای ایجاد تنشها مطرح کرد. در نتیجۀ جنگ، حکومت خاندانهای سلطنتی در آلمان، اتریش ـ مجار، روسیه، و امپراتوری عثمانی به پایان رسید، و در اروپای مرکزی و شرقی، تعدادی دولتهای ملی جدید وجود آمدند، نظیر فنلاند، لتونی، استونی، لیتوانی، لهستان، چکسلواکیا، مجارستان، و پادشاهی صربستان، کروات و اسلوونی (که بعدها یوگسلاویا نامیده شدند). برخی از کشورها نیز نظیر رومانی گسترش بیشتری یافتند. با این وجود، مشکلات ملیتی به روند تنش در اروپای شرقی و مرکزی ادامه داد. بسیاری از دولتهای ملی جدید، اقلیتهای ملییی درون خود داشتند که دارای تمایلات استقلال و یا تغییر مرزها بودند. تنش در میان مدعیان ملیگرایی آلمان و لهستان، به عاملی برای در گرفتن آتش جنگ جهانی دوم مبدل شد. جریحهدار شدنِ باورهای ملیگرایان در طی و بعد از جنگ جهانی اول، همچنین به ظهور فاشیسم و نازیسم منجر شد. فاشیسم در ایتالیا و ناسیونال سوسیالیسم در آلمان، حکومتهای توتالیتر را که قبلاً در اتحاد شوروی با کمونیسم بروز کرده بود را ایجاد کردند. این نظام برای حذف مخالفت و انسجام تمام منابع ملی برای تحقق برنامۀ گسترش سرزمینی ملی، وسیلهیی مناسب به نظر میرسید. به دلیل اینکه، چنین نظامی با منافع حیاتی و حتا بقای ملل دیگر در تنازع بود، جنگ سراسری در اروپا نیز اجتنابناپذیر شد. اتحاد جماهیر شوروی ـ اگرچه این نظام خود پدید آمدۀ جنبشی با ادعای آرمانهای بینالمللی بود ـ در دهۀ ۱۹۴۰ از اقتدار ملی دفاع میکرد. سرود کمونیسم بینالمللی یعنی «انترناسیونال» با سرود ملی شوروی جدید جایگزین شد و اتحاد جماهیر شوروی تلاش کرد همۀ احزاب کمونیستِ جهان را به خدمت منافع ملیِ خود درآورد.
دیگر پیامد درازمدت جنگ جهانی اول، ظهور ملیگرایی در آسیا و افریقا تحت تأثیر اندیشههای غربی و صنعتی شدن بود. ملیگرایی آسیایی همچنین از الگوی جاپان الهام میگرفت؛ اولین کشور آسیایی که به ابتکار خود شکل یک ملت جدید را گرفته بود و در سال ۱۹۰۵، در جنگ علیه قدرتی غربی، یعنی در جنگ روس و جاپان، به پیروزی رسید. بعد از جنگ جهانی اول، ترکها به پیروی از رهبر ملی خود مصطفی کمال، متحدین غربی را شکست دادند (۱۹۲۲ـ۱۹۲۳) و دولتشان را بر اساس الگوی اروپایی، بر اساس روح ملیگراییِ مدرن بنا کردند. در همان دوران، رهبر حزب کنگرۀ ملی هند، مهاتما گاندی تودهها را برای استقلال ملی به حرکت واداشت. و در چین رهبر کومینگتانگ ـ یا حزب ملیگرای مردم ـ سان یات سن انقلاب ملی پیروزمندانهیی را هدایت کرد. در این حال، به دلیل آنکه تمامی این جنبشها بر علیه قدرتهای اروپای غربی به وجود آمده بودند، از سوی کمونیسم شوروی حمایت میشدند.
جنگ جهانی دوم و بعد از آن
نفوذ ملیگرایی در کشورهای استعماری، با جنگ جهانی دوم تسریع شد. امپراتوریهای بریتانیا، فرانسه و هالند در شرق آسیا به وسیلۀ جاپانیها، که شعار ملی “آسیا برای آسیاییهاست” را فراگیر کردند، تصرف شد. دولتهای استعماری هرچه بیشتر با پیامدهای نظامی و اقتصادی جنگ و با گسترش قدرت شوروی، تضعیف میشدند. اتحاد شوروی در تبلیغاتش بر حق تعیین سرنوشت کشورهای مستعمرۀ پیشین و استقلال تأکید میکرد. بریتانیا، تحت تأثیر سنت آزادیخواهی در سیاست، رضایتمندانه به هند، پاکستان، سیلان (سری لانکا)، برمه (میانمار)، مالایا(امروزه بخشی از مالزی) و ساحل طلا (غنای امروزی) استقلال داد. ایالات متحده نیز به فیلیپین استقلال بخشید.
در دوران بعد از جنگ، جنبشهای ملیگرایانه توسعه یافت و به پیروزیهای بسیاری دست یافت؛ به ویژه در افریقا و خاورمیانه. در سال ۱۹۵۸، دولتهای ملی تازه پایهگذاری شده، در آن نواحی از جمله اسراییل، مراکش، تونس، لیبی، سودان، غنا، اتحاد جماهیر عرب (مصر و سوریه) و عراق را شامل میشدند. در دهههای۱۹۶۰ و ۷۰، الجزایریها، لیبیاییها و بسیاری از مستعمرات بلژیک در افریقای سیاه، استقلال یافتند. با شروع دهۀ۱۹۹۰، ملیگرایی به عنوان نیروی قدرتمندی در میان حوادث جهانی باقی ماند. رقابت یهود، عرب و گرایشهای ملی فلسطینیها، موقعیت سیاسی ناثابتی در خاورمیانه به وجود آورد. در اروپای شرقی (جایی که گرایشات ملیگرایانه از جنگ جهانی دوم بهطور وسیعی تحت کنترل بوده است) محدود شدن دولتهای کمونیستی، نیروهای خودمختارطلبی که در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، یوگسلاویا و چکسلواکیا مشارکت داشتند و همچنین انسجام اجتماعی سایر کشورها را نیز تهدید میکردند را افسارگسیخته کرد.
منبع:
Microsoft ® Encarta ® ۲۰۰۹٫ © Nation-State
Comments are closed.