گزارشگر:ناصر فکوهی - ۲۴ حمل ۱۳۹۳
بخش نخست
پزشکی در جوامع هندواروپایی بر پایه ساختاری سهگانه استوار است که ژرژ دومزیل، در تبار کل این جوامع مشاهده میکرد: کارکردهای سهگانه یا کاستهای سهتایی: جنگجویان، روحانیون، کشاورزان، که در پزشکی هندواروپایی (که سپس از طریق نظام استعماری به پزشکی جهانی تبدیل شد) خود را به سه فرایند «دخالت» در نظام بیولوژیک بدن تبدیل میکنند: دخالتهایی گاه آمرانه و گاه حتا «خشونتآمیز» برای «شکافتن خونین کالبد» (جراحی)، برای پردازش کشاورزگونه آن (داروپزشکی) و یا سرانجام برای دخالت روانی و ذهنی در آن (روانشناسی/ روانپزشکی) انجام میگیرند. این سیستم البته در جوامع غیر هندواروپایی لزوماً به طور کامل جایگزین نشده است؛ اما به دلیل انقلاب صنعتی و سیاسی قرن نوزدهم و اشغال و اروپایی شدن آن، به تدریج اشکال دیگر پزشکی به مثابه «پیرا پزشکی» یا «پزشکی آلترناتیو» تعریف شده و با حاشیهیی شدنشان، میزان سرمایهگذاریهای فرهنگی و اقتصادی نیز بر آنها کاهش یافت و در پزشکی اروپایی نیز در آنها کاهش یافت و در پزشکی متعارف اروپایی متمرکز شد.
این پزشکی، بر اساس باوری سخت به «تقدس حیات» و «مشروعیت دخالت انسانی برای تداوم دادن آن» و از لحاظ اسطورهیی بر محوریت «نفس»، به مثابه محور زندهگی (و نه لزوماً حرکت و کنش) استوار است که ریشه خود را برخلاف ادعایش عموماً نه از نظامهای دینی، بلکه از نظامهای جداسازنده طبیعت از فرهنگ در معنای روسویی کلمه ریشه میگیرند؛ یعنی نظامهایی که مشروعیتی نسبتاً «مطلق» به مفهوم «زیست انسانی» برای تقابل با با سایر گونهها و محیط طبیعی میدهند و در نهایت بشریت را به سوی هر چه بیشتر غیر اخلاقی شدن، سودجوتر شدن و نابودی هر چه بیشتر سایر گونهها و طبیعت و خشونت شدید درون گونهیی (علیه سایر انسانها) کشیدهاند.
هم از این رو، مشروعیت دخالت بنا بر نتیجه نهایی آن، که مفهومی فرهنگی اما «طبیعی شده» (در رویکرد فوکویی و بوردیویی کلمه) است، یعنی امکان بالقوه یا بالفعل تداوم «حیات» و یا دقیقتر بگوییم تداوم «نفس» بر اساس قابلیتهای فناورانه، ارزیابی میشود. این باور اسطورهیی مدرن که در جهت دقیقاً معکوس با باورهای مشابه باستانی در «تقدس حیات» قرار دارد، اما به شدت تلاش میکند خود را با آنها شبیهسازی کند، سبب می شد و میشود، تا زمانی که سیستم تنفسی از کار نیافتد، یا به گفته مردم «تا نفس بالا بیاید» باید به هر قیمتی فرد را زنده پنداشت. همچنین در این سیستم به همین دلیل ، «درد» حتا تحملناپذیر یا «شکنجه کالبد» و «بیدرمان بودن بیماری»، «پیری» ، «از کار افتادهگی» و … هیچ یک نمیتواند دلیلی برای مشروعیت بخشیدن به پایان حیات یا آنچه ما «حق مردن» مینامیم، باشد و حتا برعکس، «درد تحمیل شده درمانی» بر بدن در فرایند پزشکی و شییی کردن آن، اگر موجب تداوم حیات شود، قابل توجیه بوده و «اخلاقی» و حتا وظیفهیی پزشکی به حساب آورده میشود. درهم آمیختهگی این باور با اعتقادات دینی در ادیان ابراهیمی و در حقیقت سوء استفاده این منطق پزشکی از آن اعتقادات، نیز خود دلیلی بوده که به آن عمق بیشتری داده و حیات / نفس را به مثابه خط قرمز و تابویی در آورد که به هیچ رو نباید از آن گذر کرد، نه به دلیل رنج و درد و نه به دلیل نومیدی و پایانی که از هماکنون روشن است.
در این یادداشت نیز، بحث ما و منظورمان از «حق مردن» به هیچ رو زیر سوال بردنِ این باورها و اعتقادات نیست؛ بلکه نشان دادن آن است که آنچه این باورها را به زیر سوال میبرد، نه دلسوزی عرفی و همبستهگی اجتماعی و فرهنگی و سنتی نسبت به بیمار، بلکه برعکس نابودی این اعتقادات و نظامهای جاافتاده و هزارانساله در فرهنگهای انسانی و مدیریت «حیات» به وسیله آنها، از طریق نظامهای جدیدی از سرمایهداری به ویژه متأخر است که با پولی و کالایی کردن کامل «بدن» با شییی کردن آن، بدن را از تصاحب «فرد» و حتا «جماعت» فرهنگی او (خانواده، جامعه و…) خارج کرده و در اختیار یک نظام «پولساز» قرار میدهد که بتواند تا حد ممکن از آن، ابزاری بسازد برای کسب درآمدهای هر چه بیشتر: تفویض اختیار و تصاحبی کاملاً غیر اخلاقی که سادهترین حقوق انسانی، یعنی «حق مردن» در آرامش، در کنار نزدیکان و آنها که فرد دوستشان میدارد و فرد را دوست دارند و به دور از جنجال و شکنجه از او میربایند و پشت گفتمانی «اخلاق گرا» در دفاع از حیات در حقیقت از منافع مادی خود و علیه کالبد وارد عمل میشوند: «بدن» دیگر «حق ندارد بمیرد» زیرا دیگر متعلق به حامل آن نیست، بلکه به دلیل انباشت سرمایهیی که در خود به وجود آورده، به «کالا»یی تبدیل میشود، که با از میان بردن «حق مردن» برای او، میتوان تا حداکثر ممکن با فناوریهای جدیدی که برای تداوم بخشیدن تصنعی به زندهگی (ولو به ضرب زیر شکنجه قرار دادن کالبد، «نفس» را در آن حفظ کرد) پول تولید کرد و رنج آفرید؛ رنجی چه برای حامل خود بدن که دیگر صاحب آن بدن نیست و هم برای خانواده، نزدیکان و دوستان آن «بدن» که باید شاهد این «شکنجه آرام» و «اخلاقی» باشند که به نام «دفاع از حق حیات» در واقع فرایند حیات طبیعی را به طور کلی از روند خود خارج کرده و فناوریهای خویش را بدان تحمیل میکند.
آیا در این استدلالها باید نوعی گریز از «فناوری» و «پیشرفت» را دید؟ و یا منکر خدمات دانش پزشکی در کنار سایر دانشهای انسانی شد؟ به هیچ رو. به باور ما، پزشکان، همچون بسیاری از مشاغل و حرفههای دیگر در ضرورتی واقعی که انسان در ساختن زندهگانی فرهنگی خود داشته است، به وجود آمدهاند و برای جامعه انسانی مفید و حیاتی هستند، همان گونه که اغلب حرفههای دیگر نیز چنین هستند. اما تفاوتی اساسی میان پزشکی با حرفههای دیگر وجود دارد: اینکه پزشک در مقامی «خدایی» قرار میگیرد و «جان» و «بدن» انسانها را به دست میگیرد، هم از اینرو پزشکی نمیتواند بدون «اخلاق پزشکی» وجود داشته باشد و این اخلاق به باور ما نمیتواند خود را به سرمایهداری پُرسودی که به نامش ولو به دست یک اقلیت از «پزشکان پولساز» به وجود آمده است، بیتفاوت نشان دهد.
Comments are closed.