علم و فناوریِ مدرن در نگاه اینشتین

گزارشگر:آزاد جعفری/ 31 حمل 1393 - ۳۰ حمل ۱۳۹۳

بخش نخست

mnandegar-3جهان مدرن، جهان سیطرۀ غریزه بر فطرت است؛ جهانی که ارزش‌های اخلاقی در آن روز به روز کم‌رنگ‌تر می‌شود و امنیت اخلاقی در آن هر دم رو به زوال می‌رود.
این را نه فقط ما که اهل دین و سنت هستیم، بلکه بزرگان علم و اندیشۀ غرب می‌گویند. آن‌ها که در دل همین مدرنیته زیسته‌اند و چه بسا تاثرگذارترین شخصیت‌ها در این عصر تغییر جهان به جای تفسیر آن بوده اند. دانشمندانی نظیر آلبرت اینشتین که خود اگرچه در راستای حقیقت‌جویی علمی در مسیر مدرنیته قدم برداشته است، اما به وضوح می‌بینند که دنیای بر ساختۀشان به چه عاقبتی گرفتار آمده و با چه شتاب روزافزونی دارد به سوی انحطاط و تباهی حقیقت وجودی انسان پیش می‌رود.
مشکل صد البته از خود مدرنیته و مفهوم تجدد و دستاوردهای حاصل از آن نیست؛ بلکه از آسیب‌های ناشی از نگرش تازه‌یی است که نسبت به عالم وجود پدیدار گشته است. نگرشی که انسان را با جبر و غریزه معنا می‌کند و انسانیت را با خصلت‌های حیوانیِ وجود بشر. مشکل، گام برداشتن در جهت شناخت علمی و رفاه مادی و در اختیار گرفتن طبیعت نیست؛ آن‌چه جای تاسف دارد، وابسته‌گی به ابزار است و خودفراموشی و مسخ شدن در چنگال عادات و غرایز.
مقصر را نمی‌توان مدرنیته دانست. سرمنشای این انحطاط اخلاقی فراگیر، بی‌شک مواجهۀ نادرست بشر با علم جدید است؛ اما به راستی مدرنیته چه دارد که این همه مستعد آفت است؟ مگر نه این که بنیانش بر دانش است و آگاهی و شناخت؟ و مگر نه این که هدفش خدمت به انسان است و کمک به او برای آن که بتواند دنیایی را که دیگران برایش ساخته اند، تغییر دهد و اینک خود به فراخور نیازش آن را از نو بسازد؟ پس چرا این آزادی‌طلبی و این اختیارگرایی که از انسانی‌ترین ارزش‌های وجودی بشر هستند، ناگهان به ضدِ خود بدل می‌شوند و بشر تحت سیطرۀ اسارت و جبر قرار می‌گیرد؟
همه چیز بر می‌گردد به مسالۀ اخلاق و جایگاه آن در جهان مدرن. نه متفکرانی که آن‌ها را به عنوان پایه‌گذاران مدرنیته می‌شناسیم مقصر اند، نه دانشمندانی که با جهد و تلاش خسته‌گی‌ناپذیر برای بشر اکتشافات علمی و صنعتی به ارمغان آورده اند، و نه تیورسین‌های بنامی هم‌چون آلبرت اینشتین که جهش علمی زمانه، مدیون بینش ژرف آن‌هاست. گناه بی‌اخلاقی و خودپرستی بشر جدید را به گردن این بزرگان نمی‌توان انداخت. این‌ها چه بسا خود مهم‌ترین قربانیان این انحطاط اخلاقی مدرن هستند. مدرنیته اساساً نظر به ساحت غربی وجود آدمی دارد. آن‌گونه که حکمای پیشینِ ما گفته اند، انسان دو ساحت وجودی دارد؛ ساحت شرقی یا ساحت جان، و ساحت غربی یا ساحت تن؛ و هیچ‌یک از این دو هم به خودی خود بر دیگری برتری ندارد، چرا که هر دو در عین حال که بشری اند، می‌توانند الهی باشند.
محمدرضا ریخته‌گران در کتاب «پدیدارشناسی، هنر، مدرنیته» در این خصوص بیان می‌دارد که: «هم شرق، بشری است، هم غرب. تلقی غالب این است که ساحت شرقیه از خداست و ساحت غربیه از غیرخدا یا شیطان است. اما در کتاب خدا می‌بینیم که می‌فرماید: «و لله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه الله» شرق و غرب از آن خداست؛ هر جا بنگرید وجه خدا را می‌بینید. پس هم شرق وجهۀ الهی دارد هم غرب.» و در جایی دیگر در مقام بیان نسبت این دو ساحت در حقیقت وجود می‌گوید: «سخن این‌جاست که در اسلام این دو ساحت در منافرت با یک‌دیگر دیده نشده است… اصلاً می‌توان گفت که آهنگ خاص اسلام که آن را از ادیان دیگر متمایز می‌سازد، همین است که الگوی معنویت در اسلام، الگوی کاملاً شرقی نیست. یعنی آن معنویتی که در اسلام طرح شده، معنویت بودایی یا مسیحی نیست… می‌توان گفت که در اسلام بهشت به زمین آورده شده و شخص باید معنویت و گهرهای معنوی را در دل کار اجتماعی و معیشت روزانه جست‌وجو کند. به این‌جا که می‌رسیم می‌بینیم دیالوگ میان شرق و غرب به طور کامل در اسلام تحقق پیدا کرده است و اسلام یعنی دیالوگ این دو ساحت وجودی انسان.» (پدیدارشناسی، هنر، مدرنیته، محمدرضا ریخته‌گران، تهران، نشر ساقی، ۱۳۸۹، صفحه ۲۰۹ و ۲۱۲)
مشکل مدرنیته در نگاهش به ساحت غربی وجود آدمی نیست. آن‌چه مدرنیته را مستعد آفت کرده، توقفش در این ساحت و دل‌بسته‌گی به آن و ازخودبیگانه‌گی تحت سیطرۀ آن است.
به بیان ریخته‌گران: «نداشتن مساله نیست؛ دل‌بسته‌گی نداشتن مساله است. دل که از آن برداشتیم، صولت و استیلا که لازمۀ ذاتی آن است، به پایان می‌رسد و ما در نسبت صحیح با آن قرار می‌گیریم… با این حالِ وارسته‌گی است که بار دیگر به تکنولوژی روی می‌آوریم. در این مقام، دیگر ما در بند تکنولوژی نیستیم، بلکه تکنولوژی در بند ماست.» (همان، صفحه ۱۸۹)

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.