گزارشگر:9 ثور 1393 - ۰۸ ثور ۱۳۹۳
نادر سهرابی
پیرمردی شبیه پدربزرگ
خودش را جمع کرده کنار حوض
و دارد درد را از کنار شمعدانی
با خودش به آن دنیا میبرد
مرگ
شکل خاکی یک مرد
که در خجالت چند ترکش
دستوپایش را گم کرد
ویلچرش را پوشید
و دارد از خرابههای خودش میزند بیرون
مرگ
چشمهای پشت شیشه
دستهای رو به اتمام
گونههای گود
سالهای بیمجال حبس
مرگ
خریدن سیگار برای اولین بار
گرفتن دست دختری غریب
بوی فلافل در ترمینال جنوب
و تمام چیزهایی که روزی دوست میداشتم
مرگ
خداحافظی مثل دیگر خداحافظهاست
فقط کمی طول میکشد.
***
تهــــــمتن
زهرا عبدی
تهمتن!
در این قصۀ پیچ در پیچ
که راوی به دنبال خویش است
تو آرام آرام
کف دست من تهنشین میشوی
و جزیی از آن
خطوط گرهخوردۀ آتشین میشوی
اگر بخت دانای کل با من است
تو را روزی از جنگ پیرنگ این هیچ در هیچ
رها میکنم
+++
کسی را نفس نیست
که بیتابی بخت را دم زند
و انگشتکی بیسرانجام
که اسطورۀ تهنشین مرا هم زند.
Comments are closed.