گزارشگر:نويد نادري/ 17 ثور 1393 - ۱۶ ثور ۱۳۹۳
بخش نخست
تحلیل گفتمان انتقادی، یکی از شاخههای تحلیل گفتمان است که شیوههای استفاده گروههای صاحب قدرت از متن و کلام را در بافتهای سیاسی و اجتماعی بررسی میکند و از این طریق، راهها و سرمنشأهای سوءاستفاده از قدرت، سلطهگری و نابرابری اجتماعی را آشکار میکند.
متخصصان تحلیل گفتمان انتقادی بر آناند که با استفاده از ابزارهای مناسب زبانشناختی از یکسو و ارجاع به زمینه تاریخی و اجتماعی، موضوع مورد بررسی از دیگرسو میتوان ایدیولوژی را ـ که عموماً از طریق عادیسازی و خنثاسازی گفتمان به صورت پنهان درآمده ـ به منظور بررسی انتقادی از لایههای زیرین متن و گفتمان به سطح آورد. بر این اساس، تحلیل گفتمان انتقادی ابزاری است برای روشنگری اجتماعی و سیاسی و جلوگیری از نابرابری اجتماعی از طریق فهم و افشای نمودهای آن. برای ارایه پاسخی به این پرسشها که «تحلیل گفتمان انتقادی چیست؟» و «تحلیلگر گفتمان انتقادی کیست؟» باید ابتدا مفاهیم گفتمان، قدرت، سلطه و نابرابری اجتماعی و روابط این مفاهیم با یکدیگر را به دقت بازکاوید و بعد، جایگاه تحلیلگر این روابط را در نسبت با این مفاهیم بررسی کرد.
اصطلاح «تحلیل گفتمان انتقادی» در واقع خلف اصلاح «زبانشناسی انتقادی» است که در معنای امروزی آن، نخستین بار در سال ۱۹۷۹ در کتابی که فالر، هاج، کرس و ترو زیر عنوان «زبان و کنترل» تألیف کردند، به کار رفت. فرکلاف ـ که امروز درکنار لون و ون دایک از شاخصترین چهرههای این حوزه است ـ معتقد است که اصطلاح «تحلیل گفتمان انتقادی» که امروز کاربرد بسیار بیشتری نسبت به زبانشناسی انتقادی دارد، هنوز هم دال بر تحلیل متونی مشابهِ متون منقول و مشروح در همان کتاب است. امروز واژهگان آن کتاب، تبدیل به واژهگان بنیادینِ این رهیافت شدهاند، چنانکه «تئو ون لون» در تعریف تحلیل گفتمان انتقادی میگوید؛ «تحلیل گفتمان انتقادی، بررسی گفتمان است به مثابه ابزار قدرت و کنترل و همچنین ابزار ساختبندی اجتماعی واقعیت.» اما تأکید بر کلمه «انتقادی» از کجا میآید؟ فرکلاف با استناد به بوردیو مینویسد: «انتقادی» خواندن این رهیافت، حاصل فهم این نکته است که اعمال اجتماعیِ ما به طور اعم و کاربرد زبان به طور اخص، در حصار علت و معلولهایی تهدید شدهاند که در شرایط عادی به هیچوجه هیچگونه آگاهییی نسبت به آنها نداریم. تیرهگی همیشهگی این اعمال و همچنین عاملان آن، یعنی نامریی بودن پیشفرضهای ایدیولوژیک عاملان و روابط قدرت پس پشت اعمال به تداوم سلطه کمک میکند. پس از آن رو که این رهیافت در پی قطع تداوم سلطه از طریق آشکارسازی این روابط و ایدیولوژیهای پنهان است، عنوان «انتقادی» برای آن مناسب به نظر میرسد.
ریشههای تحلیل گفتمان انتقادی را قبل از مباحث مربوط به زبانشناسی انتقادی در دهه ۷۰، باید در نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت و پیش از جنگ جهانی دوم جستوجو کرد و به همین جهت این رهیافت به همان میزان که از اصطلاحات زبانشناسی و تحلیل گفتمان بهره میگیرد، از اصطلاحاتی چون «سلطه»، «هژمونی»، «ایدیولوژی»، «طبقه»، «جنسیت»، «نژاد»، «نهاد» و… نیز استفاده میکند. همچنین در پژوهشهای این حوزه به همان میزان که به آثار زبانشناسان ارجاع داده میشود، از آثار فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی نیز استفاده میشود. برای مثال در این پژوهشها هنگام بحث از «قانونیتبخشی» و رهیافتهای گفتمانی به هنجارها و مردمسالاری از نظرات هابرماس استفاده میشود؛ هنگام بحث از قدرت، سلطهگری و نظم گفتمان، عموماً ارجاعات زیادی به آثار فوکو داده میشود؛ همچنین ارجاعات زیادی به آثار جامعهشناسانی چون بوردیو و گیدنز نیز در این پژوهشها دیده میشود. به لحاظ زبانشناختی، تحلیل گفتمان انتقادی عمیقاً تأثیر آرای زبانشناسی نابغه انگلیسی «مایکل الگزاندر کرکوود هلیدی» است؛ تا آنجا که فرمن فرکلاف در دایرهالمعارف زبانشناسی راتلج، تحلیل گفتمان انتقادی را این گونه تعریف کرده است: «تحلیل گفتمان انتقادی، بهرهگیری اجتماعی از تحلیل زبانشناختی است با استفاده از روشها و مفاهیم اصلی زبانشناسی «سیستمی ـ نقشی» که توسط م.ا.ک. هلیدی معرفی شده است.»
با توجه به مبانی زبانشناسی «سیستمی ـ نقشی» دعاوی بنیادین تحلیل گفتمان انتقادی به شرح زیرند:
ـ هرگونه کاربرد زبان متضمن رمزگذاری الگوهای ایدیولوژیک یا ساختهای گفتمانییی است که در کار بازنمایی جهان در زبان واسطهگری میکنند.
ـ کاربردهای متفاوت زبان، مثل استفاده از گونههای اجتماعی مختلف، واژهگان مختلف یا دگرگفتهای نحوی مختلف، ایدیولوژیهای متفاوتی را رمزگذاری میکنند که ناشی از موقعیات و اهداف متفاوتی است.
ـ با توجه به دو مورد بالا، کاربرد زبان عملی اجتماعی است؛ بنابراین زبان دیگر ـ چنان که زبانشناسی سنتی مدعی است ـ رسانهیی شفاف و گویا برای برقراری ارتباط درباره یک جهان عینی نیست، حتا بازتاب یک ساختار اجتماعی مشخص نیز نیست؛ بل زبان مجموعهیی از نسخههای متفاوت واقعیت را اشاعه میدهد و به همین دلیل، یکی از بخشهای همیشه کارآمد فرآیندهای اجتماعی تلقی میشود.
با توجه به آنچه تا اینجا مطرح شد، میتوان نتیجه گرفت که یکی از حیاتیترین پیشنیازهای هر پژوهشی در چارچوب نظری، تحلیل گفتمان انتقادی درک ماهیت سلطه و قدرت اجتماعی است. در واقع، درک نقش گفتمان در بازتولید قدرت و کمک به تداوم سلطه در گرو و درکِ همین مسأله است. در اینجا باید اشاره کرد که واژه «قدرت» در این نوشته دال بر قدرت اجتماعی است و نه قدرت فردی؛ مگر آنکه قدرت فردی تجلیِ قدرت اجتماعی باشد؛ یعنی قدرت فرد به مثابه عضو یک گروه.
به عقیده ون دایک، قدرت اجتماعی از یکسو ریشه در امتیاز دسترسی به منابع ارزشی و نادر جامعه دارد (منابعی مثل ثروت، درآمد، موقعیت، مقام، زور، عضویت در گروههای خاص، تحصیلات، دانش و…)، و از دیگرسو در دسترسی خاص به ژانرها، صور و بافتهای متفاوتِ گفتمان نهفته است. قدرت، کنترل را نیز در بر میگیرد. یعنی توانایی (اعضای) یک گروه در کنترل (اعضای) گروه دیگر. چنین کنترلی هم شامل کنترل کنش میشود و هم کنترل شناخت. یعنی یک گروه قدرتمند علاوه بر آنکه میتواند آزادی کنش گروههای دیگر را تحدید کند، میتواند ذهن ایشان را نیز تحت سلطه خود درآورد. به این نکته نیز باید اشاره کرد که قدرت بسته به اینکه ناشی از چه منبعی باشد، انواع متفاوتی دارد. برای مثال، قدرت قهریِ نیروهای نظامی ریشه در «زور» دارد؛ یا قدرت اغنیا ریشه در ثروت ایشان دارد؛ در برابر قدرت اقناعگرانه والدین، استادان دانشگاه یا روزنامهنگاران، ریشه در دانش، اطلاعات یا مرجعیت ایشان دارد. به این نکته نیز باید توجه داشت که بهندرت اتفاق میافتد که قدرتْ مطلق باشد. هر گروهی عموماً در حوزه خاصی قدرتمند محسوب میشود و در همان حوزهها نیز میتواند سایر گروهها را کنترل کند؛ اما آنچه قدرت حاکم را از سایر انواع قدرت جدا میکند، این است که (اعضای) گروههای حاکم قدرت خود را قطعی میدانند و با استفاده از ابزارهای گوناگون کلامی، آن را توجیه میکنند و به آن مشروعیت میبخشند تا جایی که این قدرت «طبیعی» تلقی شود. قدرت گروه حاکم، عموماً همراه بهرهمندی خاص آن گروه از قوانین، هنجارها، قواعد و عرف است (که البته اغلب خود گروه حاکم این موارد را تعریف میکند).
پس گذشته از گونه مبتذل کنترل، یعنی کنترل مستقیم از طریق زور (مثل کنترل شهروندان توسط پولیس یا کنترل زنان توسط مردان، که هر دو نمود خشونت محسوب میشوند) باید به نمود مدرن و بسیار موثر قدرت اشاره کرد که میتوان آن را کنترل شناخت نامید که از طریق اقناع، ریاکاری، تقیه، یا تقلب و دستکاری حقیقت اعمال میشود. راهکارهایی از این دست را میتوان استراتژیهای «تغییر عقیده انتفاعی دیگران» توسط یک گروه خاص دانست و درست در همین جا است که پای تحلیل گفتمان انتقادی به میان میآید؛ کنترل ذهن دیگران یکی از کارکردهای اصلی متن و گفتار است و باید توجه داشت که گروه سلطهگر عموماً از متون و گفتارهایی استفاده میکند که در ظاهر کاملاً «طبیعی» و «قابل پذیرش» اند. وظیفه تحلیل گفتمان انتقادی در این شرایط، کشف راهبردهای گفتمانییی است که به کنترل مشروعیت میبخشند و نظم اجتماعی و روابط نابرابر موجود را «طبیعی» جلوه میدهند.
Comments are closed.