گزارشگر:محمدمهدی میرلو/ 21 ثور 1393 - ۲۰ ثور ۱۳۹۳
صورتمسألهها و پرسشهای روانشناسی نوین، چندان تفاوتی با صورتمسألهها و پرسشهای روانشناسی کلاسیک ندارند و در واقع، تا حدودی تکراری به حساب میآیند. با وجود این در روانشناسی نوین، پاسخها در قالبهای جدید و متفاوت ارایه شدهاند. به عبارت دقیقتر، در هر دورهیی روانشناسان به شیوهیی متفاوت به پرسشهای متداولِ روانشناسی پاسخ دادهاند. در این مقاله، به برخی از این پرسشها پاسخهای اجمالی داده شده که به آنها خواهیم پرداخت.
چیستی ماهیت انسان
یکی از پرسشهای قدیمی و اصلی روانشناسی، سوال دربارۀ ماهیت واقعی انسان است. مقصود از چنین سوالی بررسی این مطلب است که انسان هنگام تولد به چه استعدادها و امکاناتی مجهز است؟ از سوی دیگر، چه مقدار از میراث حیوانی در ماهیت انسان وجود دارد؟ آیا ماهیت انسان، خوب و صلحآمیز است یا آدمی ذاتاً موجودی پرخاشگر است؟ و آیا میتوان از ارادۀ آزاد به عنوان بخشی از ماهیت انسان سخن به میان آورد؟
روانشناسان با گرایشهای مختلف، پاسخهای متفاوتی به پرسشهای فوق دادهاند که مجال بررسی مفصل آنها دراین مقاله امکانپذیر نیست. با وجود این میتوان به اختصار بیان کرد که روانکاوانی چون فروید، پرخاشگری را ذاتی ماهیت انسان میدانند و انسانگرایانی همچون مزلو و راجرز معتقد به صلحآمیز بودنِ ماهیت انسان هستند.
در این میان، رفتارگرایانی همچون واتسون و اسکینر نیز معتقدند ماهیت انسان، نه خوب است و نه بد، بلکه خنثا است. پیرامون ارادۀ آزاد نیز روانشناسان وجودنگر از ارادۀ آزاد و اهمیتِ آن سخن به میان میآورند و روانشناسان با گرایش علمی به رد ارادۀ آزاد پرداختهاند.
ارتباط ذهن و بدن
پرسش دربارۀ ماهیت ذهن و ارتباط آن با بدن، قدمتی به درازای تاریخ روانشناسی دارد. در پاسخ به این پرسش، رویکردهای زیر شکل گرفته است.
۱) مادهگرا (materialist): روانشناسانِ طرفدارِ این رویکرد معتقدند رویدادهای بهاصطلاح ذهنی را میتوان در نهایت از طریق قوانین فیزیک و کیمیا تبیین کرد. در واقع آنچه واقعیت دارد، تنها ماده است و همهچیز از جمله رفتار را بر حسب ماده میتوان توجیه کرد. این گروه به عنوان وحدتگرا monist نیز نامیده میشوند، زیرا تنها به یک واقعیت یعنی ماده اعتقاد دارند.
۲) ایدهآلیست (idealist): روانشناسان ایدهآلیست تلاش میکنند همۀ امور را بر حسب هوشیاری توضیح دهند. در واقع ایدهآلیستها نیز به عنوان وحدتگرا در نظر گرفته میشوند.
۳) دوگانهنگر (dualist): طرفداران این رویکرد معتقدند رویدادهای مادی و ذهنی، هر دو وجود دارند. آنچه برای این گروه دغدغۀ اصلی به شمار میآید، توصیف چهگونهگی ارتباط رویدادهای ذهنی و مادی و در واقع رابطۀ ذهن و بدن است، در حالی که برای وحدتگراها چه از نوع مادهگرا و چه از نوع ایدهآلیست مسأله ذهن ـ بدن مطرح نمیشود. در بحث پیرامون دوگانهنگری، مواضع مختلفی مطرح شده که به اختصار به آنها میپردازیم:
تعاملگرایی (interactionism): این رویکرد معتقد به تعامل ذهن و بدن است. به عبارت دیگر، تأثیر این دو بر هم به صورت متقابل است. مطابق این دیدگاه ذهن میتواند سرآغاز رفتار باشد. مواضع دکارت و اغلب انسانگرایان همان رویکرد تعاملگرایی است. روانکاوان نیز بر همین امر تأکید کرده و معتقدند رویدادهای ذهنی مانند تعارض، اضطراب یا ناکامی میتواند موجب برخی بیماریهای جسمانی شود.
پدیدارگرایی (emergentism): پدیدارگرایی شیوۀ رایج توجیه رابطۀ ذهن و بدن در عصر حاضر به شمار میآید. پدیدارگرایی معتقد است رویدادهای ذهنی از فعالیت مغز ناشی میشود.
پدیدارگرایی خود بر ۲ نوع است: نوعی از پدیدارگرایی تعاملگرا که معتقد است وقتی رویداد ذهنی از فعالیت مغز ناشی شد، میتواند بر فعالیت بعدی مغز تأثیر بگذارد. نوع دیگر، پدیدارگرایی غیرتعاملگرا یا اپی پدیدارگرایی (epiphenomenalism) است.
در پی پدیدارگرایی، مغز رویداد ذهنی را به وجود میآورد، ولی رویداد ذهنی نمیتواند موجب فعالیت بعدی مغز یا رفتار شود. در واقع رویداد ذهنی صرفاً پیامد جنبی فرآیندهای مغز است.
توازنگری روانی ـ جسمانی (psychophysical parallelism): در این رویکرد تجربۀ محیطی بهطور همزمان موجب پدید آمدن رویداد ذهنی و پاسخ جسمانی میشود، هرچند هر دوی اینها کاملاً مستقل هستند.
دوجنبهنگری (double aspectism): در نظر طرفداران این رویکرد دوگانهنگر، تقسیم انسان به ذهن و بدن امری نادرست است و باید به وحدت انسان توجه کرد. در واقع همانگونه که یک سکه از دو روی شیر و خط تشکیل شده، رویدادهای ذهنی و رویدادهای فیزیولوژیکی دو جنبه از فرد را تشکیل میدهند. در این میان، دیدگاه مالبرانش از فیلسوفان دوران جدید پیرامون رابطۀ ذهن ـ بدن قابل تأمل است. وی معتقد بود هنگام تجربۀ میلی در ذهن، خداوند موجب میشود بدن ماعمل کند. همچنین وقتی چیزی برای بدن رخ میدهد، خداوند موجب تجربۀ ذهنی آن میشود. موضع مالبرانش در تاریخ فلسفه، به سبب سازانگاری (occasionalism) معروف است.
فطرینگری و تجربهنگری
پرسش دربارۀ اینکه چه مقدار از صفات انسان منشای ارثی دارد و چه مقدار از آن از طریق تجربه شکل میگیرد، موجب پدید آمدنِ دو دیدگاه متضاد فطرینگری (nativist) در مقابل تجربهنگری (empiricist) شده است. مجادلۀ فطرینگری ـ تجربهنگری که زمانی چالشی بزرگ برای روانشناسان به شمار میآمد، امروزه با تأکید بر این مسأله که رفتار انسان محصول هم وراثت و هم تجربه است، تا حدودی کمرنگ شده است. نکتۀ قابل تأمل اینکه این مجادله ارتباط مستقیم با مسالۀ ماهیت انسان دارد. به عنوان مثال، کسانی که پرخاشگری را بخشی از ماهیت انسان تعریف میکنند، معتقدند انسانها ذاتاً برای پرخاشگری آمادهگی دارند.
ماشینانگاری در برابر حیاتینگری
طرفداران موضع ماشینانگاری (mechanism) معتقدند رفتار انسان را میتوان همانند رفتار هر ماشین دیگر، مطابق با اجزا و قوانین حاکم بر آن توضیح داد. تنها تفاوت میان رفتار انسان با رفتار ماشین، در پیچیدهتر بودن آن است. در مقابل، رویکرد حیاتینگر با نگاه ماشینی به رفتار انسان مخالف است و اعتقاد دارد که نمیتوان حیات را به امور مادی و قوانین ماشینی تقلیل داد.
مطالعات انسانی و مطالعات حیوانی
برخی روانشناسان همچون رفتارگرایان معتقدند اصول یکسانی بر رفتار انسان و حیوان حاکم است و در نتیجه، با پژوهش روی رفتار حیوانی میتوان چیزهایی در مورد رفتار انسان آموخت. موضع رفتارگرایان بهشدت مورد نقد روانشناسان انسانگر ا قرار گرفته و اعلام میکنند تفاوت انسان با حیوان نه در کمیت، بلکه در کیفیت است. عنصر اختیار، مسوولیت ناشی از این اختیار و قضاوت اخلاقی، از جمله مواردی اند که رفتار انسان را از رفتار حیوان متمایز میکنند.
منشای دانش
مطالعۀ ماهیت دانش، چهگونگی کسب و محدودیتهای مربوط به آن در حوزهیی به نام معرفتشناسی مورد بررسی قرار میگیرد. روانشناسی نیز به دلیل علاقه به تبیین چهگونهگی فرآیند کسب اطلاعات توسط انسان، ناگزیر است که حوزۀ معرفتشناسی را مورد توجه قرار دهد.
سه رویکرد تجربیگرا، خردگرا، و فطریگرا، هر کدام مواضع خاصی در حوزۀ معرفتشناسی و منشای دانش انسان مطرح کردهاند، که به اختصار توضیح داده میشود.
تجربینگرها
این گروه برای مباحث مربوط به معرفتشناسی از ذهن منفعل سخن به میان میآورند. چنین ذهنی، مسوول بازنمایی تجربیات مادی در قالب تصاویر ذهنی، خاطرات و تداعیهاست. در واقع دانش عبارت است از شرح دقیق واقعیت مادی به صورتی که توسط تجربۀ حسی آشکار و در ذهن ثبت میشود.
خردگرا
این گروه هرچند تجربۀ حسی را به عنوان اولین مرحلۀ مهم در کسب دانش قبول دارند، ولی معتقدند این اطلاعات زمانی میتواند به عنوان دانش محسوب شود که ذهن تغییراتی در آنها اعمال کند. به همین دلیل، از ذهن فعال (active mind) سخن به میان میآورند. در واقع در نگاه خردگرا «دانش از مفاهیم و اصولی تشکیل میشود که فقط با ذهن تأمل کننده و فعال میتواند کسب شود».
در واقع تجربهگرا از بازنمایی سخن میگوید و خردگرا بر سازمانیابی اطلاعات تأکید میکند. به عبارت دقیقتر، نزد خردگرا دانش فراتر از آن چیزی است که از طریق تجربه کسب شده است.
فطریگرا
طرفداران این رویکرد معتقدند بخشی از دانش به صورت «عنصر طبیعی ذهن» به ارث برده میشود. در واقع در این رویکرد، سخن از فطری بودن مقداری از دانش است. افلاطون و دکارت از جمله فیلسوفان مطرحی هستند که به این رویکرد معتقدند و تأکید میکنند تعدادی از اندیشهها جزو طبیعی ذهن هستند.
واقعیت عینی در برابر واقعیت ذهنی
از زمان فیلسوفان یونان این پرسش مطرح بود که چه رابطهیی میان آنچه ما به صورت ذهنی تجربه میکنیم با آنچه در جهان خارج به صورت مادی وجود دارد، میتوان برقرار کرد.
رویکردی که به واقعیتباوری سادهاندیشانه معروف است، بیان میکند آنچه به صورت ذهنی تجربه میکنیـم، دقیقاً صورت مادی آن شیء در جهان خارج است. برخی با چنین دیدگاهی مخالفاند و معتقدند در جریان تبدیل تجربۀ مادی به تجربۀ ذهنی یا همان پدیداری، تغییراتی رخ میدهد و چیزی از دست میرود یا کسب میشـود.
در این مورد مسألهیی به نام شیانگاری یا گرایش به پذیرش این باور که چون چیزی اسم دارد پس باید دارای وجود مستقل نیز باشد، مطرح شده است. این گرایش در واقع مغالطهیی است که جی.اس.میل آن را اینگونه توصیف میکنـد:
«این مغالطه را میتوان به این صورت کلی بیان کرد. هر چیزی را که بتوان به صورت مجزا تصور کرد، پس به صورت مجزا وجود دارد و بارزترین جلوۀ آن در شخصیتبخشی انتزاعات وجود دارد. بشریت در تمام اعصار، گرایش نیرومندی داشته است به اینکه نتیجه بگیرد هر چیزی که اسمی دارد، باید مطابق با آن اسم، هستی مجزای قابل تشخیصی هم داشته باشد.»
مسألۀ خود و احساس وحدت
همواره این پرسش به ذهن بسیاری از افراد در طول دوران مختلف خطور کرده است که چهگونه با وجود گذشت زمان و تغییرات گوناگون در ما و محیط اطرافمان، همچنان خود را به صورت فرد یکسانی درک میکنیم. در واقع منشای ادراکِ این احساس وحدت چیست؟
امروزه پاسخ این سوال را در مفهوم خود (self) جستوجو میکنیم که وجودی مجزا دارد و در قالب عباراتی همچون «من به خودم گفتم» و… بدان اشاره میکنیم. فرض خود دارای قدرت مستقل هرچند ابتدای امر جالب به نظر میرسد، ولی روانشناسان را با مشکلاتی مواجه کرده است.
مجادلۀ کلیتباوری و نسبیتباوری
به دنبال وجود واقعیتهای کلی یا نفی وجود چنین واقعیتهایی، مجادلهیی در قالب مجادلۀ معروف کلیتباوری (universalism) در مقابل نسبیت باوری (relativism) از یونان باستان تا امروز مطرح شده است. طرفداران کلیت باوری معتقدند واقعیتهای کلی وجود دارند، ولی در مقابل طرفداران نسبیت باوری جستوجوی واقعیتهای کلی مستقل از هستی انسان را امری بیهوده میدانند.
نسبیتباوران بر این اعتقادند که یک واقعیت وجود ندارد، بلکه میتوان از واقعیتهای متعدد سخن به میان آورد و در واقع گریزی نیست از اینکه کل واقعیت در رابطه با دیدگاههای افراد به صورت نسبی در نظر گرفته شود.
امروزه در فضای علمی این مجادله به شکل جدید در تقابل دیدگاه پوپر و کوهن مطرح شده است.
پوپر معتقد است هرچند دانش علمی امری آزمایشی است، اما میتوان به وجود دنیای مادی و آگاهی از آن نزدیک شد. به همین دلیل، پوپر را باید یک کلیتباور نامید.
در مقابل، کوهن معتقد است فعالیت علمی همواره تحت تأثیر یک الگوست و با تغییر الگوها، برداشت ما از دنیا نیز تغییر خواهد کرد. نتیجهیی که کوهن میگیرد این است که صحبت کردن از دنیای مستقل از مشاهدۀ انسان، بیهوده و بیمعناست. به همین دلیل، کوهن یک نسبیتباور است. برخی معتقدند تقابل پستمدرنیسم و مدرنیسم، جدیدترین تجلی چالش قدیمی بین کلیتباوری و نسبیتباوری است.
Comments are closed.