گزارشگر:24 ثور 1393 - ۲۳ ثور ۱۳۹۳
بخش نخست
نویسنده: پال دی میلر
برگردان به فارسی: عماد عابدی
در فبروری سال ۱۹۸۹، اتحاد جماهیر شوروی پس از ده سال جنگِ خشونتبار افغانستان را ترک کرد. ناظران بینالمللی و مجاهدان افغانستانی – حتا خود رژیم – انتظار سقوط سریعِ رژیم کمونیستیِ تازهیتیمشدۀ کابل را داشتند. مجاهدین افغانستان، به امید استفاده از ضعف دولت، اختلافات درونیِ خود را بهطور موقت کنار گذاشته و حملۀ بلند پروازانهیی را به جلالآباد برنامهریزی کردند. در ماه مارچ، شورشیان یک نیروی دههزار نفری را بسیج کرده، سوی شهر بهراه افتادند.
اما مجاهدین بهشدت شکست خوردند. ارتش افغانستان و متحدانِ آن با استفاده از سلاح، آموزش و مشاورۀ شوروی با مانور بهتر، فرماندهی بهتر و نبرد بهتر بهراحتی توانستند مهاجمان را شکست دهند. اگر چه مجاهدین در تاکتیکهای چریکی و مانورهای دفاعی مهارت داشتند، اما در راهاندازی یورشهای متعارف از خود بیکفایتی نشان دادند. رهبری ضعیف و اختلافات درونی، نیروی جنگیِ آنها را ضعیف کرده بود. اما با اینهمه، سه سال بعد، رژیم کمونیستی سقوط کرد.
کم نیست شمار کارشناسانی که از فروپاشی قریبالوقوع دولت کنونیِ افغانستان پس از عقبنشینی نیروهای نظامیِ ناتو در پایان سال جاری هشدار میدهند. گروه بینالمللی بحران، به طور مثال، در سال ۲۰۱۲، از امکان “فروپاشی دولت” هشدار داد. مورخ نظامی، تام ریکس، نوشت که سقوط کابل “خیلی محتمل” است. با این حال، تجربۀ سال ۱۹۸۹ نتیجۀ معکوسِ این را نشان میدهد: حکومت افغانستان به احتمال بسیار زیاد پس از خروج نیروهای بینالمللی پابرجا میماند، و مادامی که کمککنندهگان بینالمللی به حمایتِ خود از ارتش افغانستان دوام بدهند، این حکومت به حیاتِ خود ادامه خواهد داد. اگر چه کمکها کاهش خواهد یافت، اما کمککنندهگان بینالمللی به این زودیها به همکاری نظامیِ خود پایان نخواهند داد.
مقایسۀ تاریخی کابلِ امروز با کابل سالِ ۱۹۹۲ مناسب نیست؛ گزینۀ بهتر، سایگون سال ۱۹۶۳ است؛ زمانی که نظامیان ویتنامی، حکومت غیرنظامی در این کشور را سرنگون کردند. در پنج سال آینده و فراتر از آن، بزرگترین خطر برای حکومت دموکراتیک در افغانستان طالبان نیست، بلکه خود ارتش افغانستان است. از سال ۲۰۰۱ تا به حال نتیجۀ مأموریت دولتسازی در افغانستان، ظهور یک ارتش قوی و یک دولتِ ضعیف بوده است، ایجاد یک عدم تعادلی که باید هر کسی با دانش سرسری از تاریخ معاصر و یا تئوری سیاسی را نگران بسازد. بارها و بارها، چنین ترکیبی به کودتاهای نظامی منجر شده است: افسران نظامی کارآزموده شکیبایی خود را در برابر رهبران فاسد غیرنظامی از دست دادهاند، چون این باور به آنها آموزش داده شده است که پاسداران دولت میباشند؛ برای حفظ دولت، ادارۀ آن را به دست گرفته اند، معمولاً با پشتیبانی مردم. کودتا ممکن است یک پدیدۀ از کار افتاده تلقی شود، اما این رویداد در سال ۲۰۱۲ در مصر و مالی تکرار شد.
چنین رویدادی میتواند در افغانستان نیز رخ دهد – که نتیجۀ خوبی در پاکستان زیر سلطۀ ژنرال پرویز مشرف، ژنرال ضیاءالحق، و دیگران به همراه نداشت. بنابراین سیاستگذارانِ ایالات متحده و جامعۀ جهانی باید گامهایی را بردارند که دولت افغانستان را “کودتاناپذیر” بسازد. بهطور نمونه، واشنگتن باید به حمایت خود از رهبری چند قومی ارتش افغانستان ادامه بدهد. همچنین، واشنگتن میتواند کمکهای خود را به ادامۀ حکومت غیر نظامی وابسته بسازد، مشابه به چیزی که لایحه کری – لوگار با کمکهای امریکا به پاکستان در سال ۲۰۰۹ انجام داد. ایالات متحدۀ امریکا نباید تهدید کند که در صورت وقوع یک کودتای نظامی، کمکهای خود را قطع خواهد کرد. اما میتواند تهدید به کاهش کمکهای مالی یا جلوگیری از انتقال بعضی از تسلیحات پیشرفته کند، و یا اینکه بگوید همکاری با رهبران ارتش افغانستان را قطع خواهد کرد.
تنها تهدید کافی نیست. ایالات متحده و همپیمانان آن باید امتیازهایی هم بدهند. به این منظور، واشنگتن باید یک نیروی نظامی کوچک را در افغانستان نگه دارد، روابط خود با مقامات بلندپایۀ نظامی و غیرنظامی افغانستان را ادامه بدهد، یک جریان ثابت کمک به ارتش و دولت افغانستان را فراهم کند، و به روند بلند و آهسته عادت دادنِ افغانستان به هنجارهای دموکراتیک متعهد شود.
ارتش نیرومند
در تاریخ شورشگری، طالبان گروه عجیبی است. این گروه، چه در حکومتداری و چه در شورشگری، هرگز ظرفیت دولتداری را پیدا نکرد. در زمان اقتدار پنجساله در کابل، طالبان بیعرضهگی منحصر به فرد از خود نشان دادند، که در اثر آن افغانستان در همۀ شاخصهای حکومتداری بانک جهانی با دو کشور دیگر در آخر جدول قرار گرفته بود.(در جدول بانک جهانی افغانستان با سومالیا، که اصلاً حکومت نداشت، در یک ردیف قرار گرفته بود.) همین بیکفایتی و بیرحمی بود که طالبان نتوانستند، به جز از یک گروه پشتونهای اسلامگرا، حمایت مردم افغانستان را به خود جلب کنند. در عوض آنها با خلق ترس، رشوه، و زور برمردم سلطه راندند. علاوه بر این، طالبان، بهجای اسلام سنتی حنفی که بیشتر مردم افغانستان با آن آشنا استند، به یک ایدیولوژی بیگانه و خارجی دیوبندی اعتقاد دارند.
پس از حملات یازدهم سپتمبر، طالبان تصمیم گرفتند در کنار القاعده قرار گیرند، و این به معنای جنگهای بیشتر در افغانستان بود. هنگامی که طالبان از قدرت بیرون انداخته شدند، طالبان آشتی را رد کرده و از شرکت در انتخابات خودداری کردند. در عوض، آنها تصمیم به راهاندازی شورشهای خشونتآمیز گرفتند. اما طالبان هرگز نتوانستند یک شاخۀ موثر سیاسی بسازند و یا در مناطق تحت کنترلِ خود ادارۀ منظمِ دولتی را بهوجود آورند.
Comments are closed.