گزارشگر:احمـد نادری / 3 جوزا 1393 - ۰۲ جوزا ۱۳۹۳
مقدمه:
ریالیسم، سنتی دیرپا در روابط بینالملل بوده و قدمتی به درازای تاریخ پژوهشهای علوم سیاسی غرب دارد. موضوعات اصلی این سنت پژوهشی، در چهار کلیدواژۀ کلی خلاصه میشود: قدرت، امنیت، جنگ، علایق ملی. به عبارتی دیگر، اگر پارادایم ریالیستی را به مثابۀ یک چهارضلعی در نظر بگیریم، مفهوم دولت ملی را در مرکز این چهار ضلعی و در وسط این اضلاع میتوان ملاحظه نمود. تمامی مطالعات تاریخی در دورۀ باستان و مدرن، همه بر پژوهش بر این چهار مفهوم استوار بوده و از یونان باستان تا دورۀ پستمدرن، و از توسیدید تا ماکیاولی و هابز، و تا متفکران عصر حاضر، همهگی مطالعات خود را در عرصۀ کالبدهای انسانی، اجتماعی، سیاسی و حکومتی و نحوۀ تعاملات این کالبدها را در این پارادایم و با در نظر گرفتن ۴ مفهوم فوق به عنوان پیشفرض استوار ساختهاند.
پیشفرضهای انسانشناختی:
این پارادایم در روابط بینالملل بر سه پیش فرض بنیادی در مورد طبیعت بشر، جنگ و حکومت استوار است:
ریالیستها معتقدند طبیعت بشر، “بد” است و انسان ذاتاً موجودی شریر است. این پیشفرض بنیادی به تمامی عرصههای روابط، اعم از روابط فردی تا اجتماعی و سرانجام روابط میان واحدهای سیاسی و فضای بینالملل، بسط پیدا میکند. ذات بد و شریر انسان، در یک فضای مبتنی بر وحشت و در فضایی که به تعبیر هابز، همه گرگ دیگری هستند، منجر به اندیشۀ جنگ با دیگری و تصاحب منابع و امنیت برای بقا میگردد. و این رفتار در فضای میان واحدهای سیاسی در سیاست بینالملل، به مراتب شدیدتر است؛ چرا که در فضای داخلی، که به تعبیر متفکران تیوریسین قرارداد اجتماعی، مردم قدرت خود را به عاملی به نام دولت دادهاند تا بر آنان حکومت کرده و روابط میان آنان را تنظیم نماید و از حقوق هر فرد در برابر دیگری دفاع کند. اما در نزد معتقدان به ریالیسم، در عرصۀ روابط بینالملل چیزی به نام حکومت جهانی وجود ندارد و همۀ واحدها در پی دستیابی به قدرت بیشتر هستند تا خود را از شر دیگری حفظ کنند؛ موقعیتی که سرانجام به جنگ منجر میشود و به تعبیر آنان، تمامی جنگهای تاریخ، از جنگ میان دولتشهر های آتن تا جنگهای جهانی قرن بیستم، به همین دلیل به وقوع پیوستهاند.
متفکران قرارداد اجتماعی در قرن ۱۷، در توضیح و توجیه لزوم واگذاری قدرتِ تکتک انسانها در عرصۀ اجتماعی به موجودی فراتر از آنان (دولت)، از یک موقعیت طبیعی صحبت به میان میآورند. فرض وجود در یک فضا و موقعیت طبیعی و فضایی مبتنی بر ترس و توان حملۀ بالقوۀ افراد به یکدیگر، و نزاع بر سر منابع کمیاب، لزوم وجود حکومت و وجود اجماع در قالب یک قرارداد اجتماعی و وجود دولت را بیان میکند. اگرچه در شکل و نوع این حکومت و دولت، متفکران سهگانۀ قرارداد اجتماعی به سه نوعِ متفاوت از حکومت میرسند (هابز به وجود یک مونارشی، روسو به نوعی حکومت جمهوری، و لاک به یک دموکراسی لیبرال میرسد)؛ اما هر سه در فرض لزومِ وجود دولت اجماع دارند تا در عرصۀ داخلی، فضای مبتنی بر آنارشی را به نظم تبدیل کند تا انسانها در سایۀ آن احساس امنیت کنند.
اندیشۀ قرارداد اجتماعی و واگذاری قدرت کالبدها به یک موجود برتر، تنها در فضای داخلی است که موضوعیت مییابد. در فضای بینالملل، همچنان فضای آنارشیک و مبتنی بر ترس از بلعیده شدن و مورد حمله قرار گرفتن توسط دیگران است که موضوع اصلی است و این، منجر به تسلط رویکرد قدرتمحور شده است که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
قدرت، نقطۀ حرکت و نقطۀ بازگشت
نقطۀ کلیدی در این پارادیم، که در شکل مدرن خود ارجاعی بر اندیشۀ داروینیسم در حیطۀ علوم زیستی است، مفهوم قدرت میباشد. این مفهوم که نقطۀحرکت در تمامی تحلیلهای گذشته و امروزی است، تعاریف زیادی را تاکنون برتابیده است و از توسیدید، متفکر یونانی قبل از میلاد گرفته تا اندیشمندان مدرنی چون هابز و ماکیاولی و وبر در بعد متاخرتر و همچنین فوکو در فاز پستمدرن، در مورد این مفهوم قلمفرسایی و نظریهپردازی کردهاند.
صرف نظر از تعاریف مطرحشده در مفهوم قدرت که بعضاً متناقضنما یا چندوجهی مطرح گردیدهاند، آنچه اهمیت دارد، بازتولید مکانیکی این مفهوم از زمان اندیشمندان باستان و کلاسیک تا پستمدرن است و این واژه هنوز در عصر پستمدرن، نقطۀ شروع و حرکت محسوب میگردد، که خود نشان از اهمیت این مفهوم دارد. از نظر اندیشمندان قایل به این دیدگاه (چه ریالیستهای کلاسیک و چه نیوریالیستها)، این “قدرت” است که نقش کلیدی در تعیین سرنوشت سیاست بینالملل دارد و از زمان دولتـشهر باستان تا امپراتوریهای بزرگ و نهایتاً دولتـملتها این مفهوم، کانون اصلی تعیین سرنوشت در عرصۀ معادلات نظری و عملی بوده است.
بازنمایی این مفهوم در عرصۀ نظری در سیاست بینالملل، از خلال یک اسطورۀ کلاسیک در این عرصه صورت میپذیرد، که خود مبتنی بر سه پایۀ اصلی است:
الف) عرصۀ سیاست بینالملل متشکل است از دولتـملتهایی با حکومت بر مرزها و حیطههایی خاص.
ب) هیچ موجودی به نام حکومت مسلط جهانی وجود ندارد و لذا چیزی به نام نظم بینالملل هم بیمعناست.
ج) در غیاب حکومت مسلط جهانی و با وجود حاکمیت دولتـملتها، ما شاهد یک نوع آنارشی در فضای روابط بینالملل هستیم.
سه پیشفرض فوق پایههای اصلی اسطورۀ معروف ریالیستی را میسازد که: “آنارشی بینالمللی، مجوزی برای وقوع جنگهاست”.
تعریف آنارشی در این فضا به مفهوم رایج و معنای متداول آن که هرجومرج است برنمیگردد، بلکه این مفهوم به وضعیتی اشاره دارد که در آن هیچ بزرگتر و قدرت مسلطی که بتواند قوانین را پیاده سازد، وجود ندارد و همه در این فضا در سودای کسب قدرت هستند تا از شرِ دیگران محفوظ بمانند. آنچنان که آمد، مفهوم “ترس” در اینجا یکی دیگر از مفاهیم کلیدی است. ترس از نابودی توسط موجودیتهای دیگر، انسانها، جوامع و دولتها را به سوی کسب قدرتِ بیشتر سوق میدهد که از دل آن، مسابقات تسلیحاتی ظهور مییابد و این خود میتواند سرآغاز وقوع جنگها و منازعات، چه در سطح خُرد و چه در سطح کلان باشد.
دولتها؛ بازیگران اصلی فضای بینالملل
برخلاف ایدهآلیستها و پیروان مکتب لیبرالیستی روابط بینالملل که معتقدند دولت تنها بازیگر عرصۀ بینالملل نبوده و سازمانها و شرکتها و بنگاههای اقتصادی را نیز بازیگران مهمی میدانند؛ ریالیستها تنها به دولتها به عنوان بازیگران مسلط عرصۀ بینالملل اعتقاد دارند و همهچیز را در این فضا در رابطه با دولتها تحلیل میکنند. در نظر آنها، دولت بازیگر اصلی عرصۀ داخلی و خارجی است. دولت در نظر آنان موجودی یکپارچه، عقلانی، مسلط بر امور و مقتدر است. دولت به عنوان موجودی عقلایی، در مورد امور داخلی و خارجی تصمیم گرفته و به دنبال علایق ملی و عینیتگرایی در سیاست خارجی و سیاست بینالملل است؛ چرا که امنیت ملی دستور کار دولتها در حیطۀ بینالملل است. علایق ملی و منافع ملی و امنیت ملی، تنها با دخالت دولتهاست که تأمین میشود و فقط دولتها هستند که مرجع بهدست آوردن و تأمین و گسترش آن در این فضای مبتنی بر آنارشی هستند.
نتیجه:
مرکزیت مفهوم دولت در پارادایم ریالیستی و اتکا به مفاهیمی چون امنیت، علایق ملی، قدرت و جنگ به عنوان پایههای سنت ریالیستی بینالملل، و نگاه به وضعیت عینی فضای بینالملل، این پارادایم را از زمان قبل از میلاد تاکنون در کانون توجهات قرار داده است. نگاهی به تاریخ بینالملل و فراز و فرود حکومتها از دوران قدیم تا عصر مدرن، و همچنین رفتار عملی سیاستمداران حاکم بر دولتهای ملی در دورۀ معاصر، و گفتمان حاکم بر آنان، نشان از حاکمیتِ این پارادایم بر معادلات بینالملل دارد. مناسبات واقعی جاری در روابط بینالملل و معادلات قدرت در دوران کنونی که شعارهای پارادایم لیبرالیستی همچون حقوق بشر، صلح دموکراتیک، امنیت برای همه و …، و همچنین نظارت سازمانهای بینالمللی (که محصول ایدهآلیسم حاکم بر فضای پس از جنگ جهانی است) بر فضای عمومی و افکار جهانی حکومت میکند، همچنان همان مناسبات قدیمی ریالیستی و کسب قدرت مبتنی بر علایق و تأمین امنیت ملی است و جنگ به اشکال مختلف آن (جنگ سخت، نرم یا ترکیبی از آن دو) همچنان شکل غالب این پروسه است.
Comments are closed.