احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:4 جوزا 1393 - ۰۳ جوزا ۱۳۹۳
نویسـنده: گئورگ زیمل
برگردان: عباس کاظمی و عبدالله سالاروند
اگر مد گرایش به همسانشدن و منفردشدن، یعنی انگیزش تقلید و برتری بر دیگران را همزمان ابراز و بر آن تأکید میکند، پس شاید توجیهی باشد بر اینکه چرا زنان بهطور کل اینچنین به مد علاقهمند اند.
به عبارت دیگر، ضعف جایگاه اجتماعی که زنان در قسمت اعظم تاریخ بدان محکوم بودهاند، موجب شده است تا آنان با آنچه «عرف و شایسته است» و با شکل وجودی رایج و مقبول رابطۀ نزدیکی پیدا کنند.
چرا که فرد ضعیف از اتکا به خود در مواجهه با مسوولیتها و اضطرارها و پذیرش فردیت اجتناب ورزیده و نمیتواند صرفاً به کمک قوای درونیاش از خود دفاع کند.
فقط شکل نوعی زندهگی(typische Lebensform) است که از او [ضعیف] پشتیبانی میکند و همین شکل، فرد قوی را از سوءاستفاده از نیروهای استثناییاش مانع میشود. اما زنان تلاش میکنند که به میزانی از فردیشدن و متمایزشدنی دست یابند که هنوز در بنیان مستحکم عرف و سطح متوسط و عمومی زندهگی برایشان امکان دارد.
مد این ترکیب را به بهترین وجه ممکن برای آنها ارایه میکند: از یکسو عرصۀ تقلید عمومی، شنا در عریضترین جریان اجتماعی و برداشتن بار مسوولیت در انتخاب ذایقه و رفتار از دوش افراد است و از دیگرسو متمایزشدن، تأکید و آرایش فردی شخصیت است.
به نظر میرسد که برای هر دسته (Klasse) از انسانها، البته احتمالاً برای هر فرد، رابطۀ کیفی معینی بین گرایش به فردیشدن و گرایش به زیرسطح رفتن و گمشدنِ میان جمع وجود داشته باشد، بهطوری که وقتی در عرصۀ معینی از زندهگی، تحقق یکی از گرایشها منع میشود، آن گرایش در جستوجوی عرصۀ دیگری به تکاپو میافتد که در آن، به اندازۀ مورد نیاز، خود را محقق میکند.
پس به نظر میآید که مد در عین حال چونان سوپاپ اطمینان، گریزگاهی باشد که احتیاج زنان به متمایزشدن و برجستهبودنِ فردی را که در عرصههای دیگر ارضایشان نفی شده است، برملا میسازد. آلمان در قرون چهاردهم و پانزدهم تکامل فوقالعاده شدیدی از فردیت را نشان داد. نظامهای جمعگرای قرون وسطا به واسطۀ آزادی بالای شخصیتهای فردیتیافته درهمشکست.
اما زنان طی این تکامل فردگرایانه هنوز جایگاهی نیافتند و آزادی تحرک و شکوفایی فردی از ایشان سلب شد.آنان از طریق افراطیترین و نامتعارفترین مدهای لباس، جبران مافات کردند. برعکس میبینیم که در ایتالیای همان دوره، آزادی عمل بیشتری برای تکامل فردیت در اختیار زنان قرار میگرفت. زنان رنسانس فرصتهای بسیاری برای سازندهگی، فعالیت بیرونی و تمایزیابی شخصی داشتند.
پرورش فرزندان و آزادی تحرک نیز، بهخصوص در اقشار فرادست جامعه برای هر دو جنس تقریباً مساوی بود، حال آنکه مجدداً این فرصتها طی قرنها از آنان دریغ شد. اما اکنون از ایتالیا هم هیچ خبری از خرق عرف توسط مد زنانه به ما نمیرسد. نیاز به اثبات خویش در این زمینه [مد] و بهدست آوردن نوعی تمایز از دیگران، دیگر مطرح نیست؛ زیرا گرایش درونی که در اینجا نمود مییابد، راههای ارضای خود را در دیگر عرصهها به قدر بسندهیی یافته است.
تاریخ زنان، بهطور کل در زندهگی بیرونی و درونیشان، در فرد فردشان و همینطور در کلیتشان نشاندهندۀ وحدت، موازنه و همسانی عظیمی است مبنی بر اینکه آنها دستکم در عرصۀ مد، عرصهیی که تماماً عرصه تنوع است، به فعالیت پویندهتری نیازمندند تا خود و زندهگی خود را – هم برای احساس خود و همینطور برای احساس دیگران – جذاب سازند.
بین فردیشدن و جمعیشدن و همینطور بین تفاوت و تشابه محتویات زندهگی، نسبت معینی از احتیاجات پدیدار میشود؛ نسبتی که با جابهجاشدن به اینسو و آنسو در عرصههای مختلف میکوشد تا نفی آن احتیاجات در یکی از عرصهها را به واسطه برآوردن آنها در دیگری به تعادل بکشاند.
بهطور کلی میتوان گفت که زن در قیاس با مرد، سرشتی(Wesen) وفادارتر دارد؛ حتا وفا که توازن و یکپارچهگی وجود زن را بر مبنای طبیعتش آشکار میسازد، به خاطر برقراری تعادل در گرایشهای زندهگی به تنوعی پویندهتر در عرصههای به حاشیهرانده شده نیاز دارد. برعکس، مرد که بر اساس سرشتش بیوفاتر است، به رابطهیی که یکبار برقرار شده نوعاً با همان قاطعیت و تمرکزی که نسبت به دیگر منافع زندهگی دارد، متعهد نمیماند و به تبع آن، کمتر نیازش به اشکال تنوع ظاهری میافتد.
آری، طرد تغییرات در عرصههای ظاهری یعنی بیاعتنایی نسبت به جلوههای رنگارنگ پدیدۀ بیرونی، اساساً مردانه است؛ نه به این خاطر که او ماهیتی یکپارچهتر دارد، بلکه بیشتر به این خاطر که او بهطور کلی از ماهیتی متنوعتر برخوردار است و بنابراین متمایل است تا از تنوعات بیرونی صرفنظر کند. پس زن آزاد امروزی که بر آن است خود را به ماهیت، تمایزیابی، شخصیت و تکاپوی مردانه نزدیک کند، بر بیاعتنایی خود نسبت به مد تأکید میورزد.
همچنین مد در مفهوم مورد نظر، در عوض جایگاه زنان در چارچوب موقعیت شغلی، برای آنها [فقط] جایگزینی ارایه میکند. مرد که در چنین جایگاهی پرورشیافته و بدینوسیله خود را در حیطۀ توازنات نسبی قرار داده است، در چارچوب این جایگاه برای بسیاری افراد دیگر یکسان است، یعنی فقط نسخهیی است از مفهوم این جایگاه یا این شغل.
وی از سوی دیگر و برای جبران مافات البته خود را با دلالت کامل این جایگاه و همچنین با قوای اجتماعی و موضوعی آن میآراید، دلالت تعلق به این جایگاه بر دلالت فردیاش افزوده میشود؛ تعلقی که اغلب میتواند کمبود و نابسندهگی وجود محض شخصی را بپوشاند.
حال این امر در محتویات کاملاً متفاوت مد به نحوی دیگر جلوه میکند؛ مد نیز عدم دلالت شخص و بیکفایتیاش را مرتفع میسازد و موجودیت فرد را صرفاً از ناحیه خود، فردیت میبخشد، آنهم از طریق متعلقساختن به حیطهیی که به واسطۀ مد مختصات یافته، برجستهشده و به منظور آگاهی (Bewusstsein) عموم به نحوی بههم وابسته است.
البته در اینجا نیز شخصیت بماهو شخصیت در طرحوارهیی (Schema) عمومی وارد میشود که حتا خود این طرحواره نیز به لحاظ اجتماعی رنگآمیزی فردی داشته و در عوض، طرق انحرافی اجتماعی چیزی را به جایگزینی مینشاند که آن چیز، دستاورد شخصیت به طرق محض فردی را منکر است.
اینکه این دمیموند ـ Demimonde، منظور زنی است که گرچه باشکوه پا به عرصه میگذارد، اما طبقۀ اجتماعی مبهم و ناشناختهیی داشته و اساساً فاقد فرهنگ واقعی است ـ به مراتب همان خطشکن مد جدید است، بر شکل زندهگی بیخانمانگونۀ منحصر به فردش استوار است؛ وجود حاشیهنشینی که جامعه بدو میبخشد، در او نفرتی پنهان یا آشکار نسبت به هر امر از پیش قانونیشده و استوارشده پدید میآورد؛ نفرتی که خود را به مظلومانهترین شکل در پیشروی به سوی اشکال نوینی از پدیدهها بهطور نسبی بیان میکند.
در این تلاش مستمر به سوی امر جدید، یعنی به سوی مدهایی که تاکنون پذیرفته نشدهاند و در بیملاحظهبودنش که با آن، مدهایی که تا به امروز با آنها مقابله میشده را مشتاقانه در بر میکند، شکلی زیباشناختی از گرایش به مداخله نهفته است که این گرایش به نظر میرسد همۀ وجودهای به حاشیهرفته را تا زمانی که به لحاظ درونی کاملاً به بردهگی درنیامده باشند، از آن خود میداند.
Comments are closed.