گزارشگر:زهره روحی/ 6 جوزا 1393 - ۰۵ جوزا ۱۳۹۳
بخش نخست
شاید تصور جهانِ بینیاز به نیروی کار انسانی، در گذشتهیی نه چندان دور، یکی از رویاهای مطلوب بشر بوده باشد، اما امروزه با توجه به بیکاریِ روزافزون تکنولوژیکی از یکسو، و ناامنی اقتصادی ـ معیشتی از سوی دیگر و نیز معضلات اخیرِ هویت و اعتبارسازیهای اجتماعی (که تا پیش از این مبتنی بر کار و مقبولیت آن در بازار بود)؛ جهان فارغ از نیاز به نیروی کار انسانی، به کابوس عصر حاضر و انسان تنگدستِ گرفتار و هویت از دستداده آن تبدیل شده است. چرا که از هر حیث که فکرش را کنیم، «بیکاری» در جهانی اتفاق افتاده که هنوز آمادهگی آن را به هر لحاظ ندارد.
جرمی ریفکین در کتاب خود “پایان کار: زوال کار نیروی جهانی و طلوع عصر پسابازار”، گاه چشماندازهایی بهشدت هولانگیز از جهانِ بدون کار نشانمان میدهد. در متن حاضر در صدد هستیم تا ضمن معرفی نگرش ریفکین، تا حد امکان از بررسیهای تکساحتیِ وی فاصله بگیریم و «تکنولوژی» را در بستر اجتماعیاش ببینیم. یعنی به مثابۀ ابزاری کارآمد در اختیار سرمایهداری نوین (نیولیبرالیسم).
زوال نیروی کار
«تمدن از همان آغاز؛ عمدتاً پیرامون مفهوم کار سامان یافته است. […] اینک برای نخستین بار، کار آدمی به نحو منظمی از فرآیند تولید در حال حذف شدن است. […] نسل جدیدی از تکنولوژیهای پیچیده اطلاعاتی و ارتباطی با شتابی هرچه تمامتر در موقعیتهای بسیار متنوعِ کاری جا باز کردهاند. ماشینهای هوشمند جای انسانها را در وظایف گوناگون کاری میگیرند و میلیونها کارگر یقهآبی و سفید را به صفوف بیکاران و یا بدتر از آن صدقهبگیران رانده است» (ص۱۹).
عبارت بالا نه تنها آغازگر فصل اول کتاب، بلکه قریب به یقین، پایۀ اکثر مباحث ریفکین است. وی با لحاظ داشتن چنین بنیانی، به استقبال نظریات (اعم از موافق و یا مخالف نگرش خود) و نیز مباحث متفاوت اقتصادی و جامعهشناسی و علوم سیاسی میرود و بدین ترتیب، عاملی میشود برای طرح آنها؛ به عنوان مثال وی نه فقط پیشبینیِ مارکس از بیکاریِ حاصل از رشد تکنولوژی را مطرح میسازد (صص۳۹ ـ ۴۰)، بلکه درصدد معرفی و شناسایی نظریات اقتصاددانانی همچون جان بیتس کلارک برمیآید که نه مشکلی با جایگزین شدن تکنولوژی دارند ـ و برعکس آن را شرط لازم برای افزایش رونق سراسری اقتصاد میدانند ـ (ص ۴۰(، و نه ـ همانند ویلیام لیزرسون ـ نگرانییی از بابت رشد روزافزون ارتش ذخیرۀ کارگران بیکار دارند (همانجا). بر اساس همین طرح، یکی از دیدگاههایی که در این کتاب معرفی میشود و ریفکین موضعی مخالف نسبت به آن دارد، تکنولوژی تراوشیست. نظریهیی که برخلاف موضع خود ریفکین، معتقد است که گرچه تکنولوژی مشاغلی را حذف میکند، اما در ازای آن «مشاغل بیشتری را ایجاد میکند» (ص ۷۴). ضمن آنکه پیشینه کلاسیکش به دیدگاهی برمیگردد که رابطهیی تعدیلی و ترغیبی بین رشد بیکاران، پایین آمدن دستمزدها و ترغیب کارفرمایان به استفاده از نیروی انسانی به جای خرید ابزارهای تکنولوژیکی، میدید (ص۳۹). یکی از برنامههایی که ریف کین (به کمک سطح بسیار وسیعی از منابع آماری در دهۀ ۱۹۹۰) با جدیت در این کتاب دنبال میکند، رسوا کردن و ابطال نظریاتی همچون تکنولوژی تراوشی است. مسلماً آمارهای ارایه شده، به دلیل گذشت قریب به یک دهه، به لحاظ به روز بودن، چندان اعتباری ندارند. اما از نظر افشای ادعاهای حامیان تکنولوژی تراوشی، همچنان قابل استناد هستند. زیرا همانگونه که میدانیم، انقلاب تکنولوژیکی در جهان سرمایهداری در اساس مبتنی بر بینیازی از نیروی کار انسانی و یا خلع سلاح کردنِ مبارزات کارگری از طریق اعتصابات عمومی بوده است؛ و همچنان که ریفکین در این خصوص میگوید این انقلاب «در بهرهوری، به دو صورت بر زمان کار اثر گذارده است. رواج تکنولوژیهای کاراندوز و زماناندوز، این امکان را در اختیار شرکتها قرار داده تا کارگران را به صورت انبوه از تولید حذف و ارتشی ذخیره از کارگران بیکار بیافرینند که بهجای داشتن اوقات فراغت، وقت خود را به بطالت میگذرانند. کسانی هم که سر کار هستند، ناچارند ساعات بیشتری کار کنند تا دستمزدها و مزایای کاهشیافته خود را جبران کنند.» (ص۳۳۴)
توجه و تأکید ریفکین جداً قابل تأمل است. او بهدرستی رابطهیی مستقیم بین تکنولوژیهای کاراندوز و زماناندوز از یکسو، و بطالت و بیشکاری از سویی دیگر میبیند؛ و ما بیآنکه قصد انکار این واقعیت را داشته باشیم، میبایست بر اجتماعی بودنِ این رابطه تأکید ورزیم و آن را برجسته سازیم. زیرا جدا از اثرات اجتماعیِ آن، خودِ تکنولوژی همچون هرگونه امر اجتماعیِ دیگر، همواره در پسِ شیوه کارکردش، به نوعی جهانبینی وابسته است: منظور آن عرصهییست که «در آن» قرار داریم و از افقِ تاریخی، زمانی و شرایط اجتماعی و فرهنگیِ آن، جهان را با تمامی اجزای سازنده و محتواییِ آن درک میکنیم. متأسفانه یکی از اشکالات عمدۀ کتاب ریفکین، کمتوجهی و یا بیتوجهی به سرشت اجتماعیِ تکنولوژی است که از همان صفحات آغازین تا پایانی دیده میشود. به عنوان مثال وی میگوید: «تکنولوژیهای جدیدِ کمپیوتری نوید میدهند که جایگزین اندیشه آدمی میشوند، ماشینهای متفکری که در سراسر عرصه فعالیت اقتصادی جایگزین آدمها میگردند…» (ص۲۳). و از قضا همانند این عبارت، نمونه بسیار زیاد است: ص ۲۶،۲۷،۲۸الی……؛ او حتا زمانی که میخواهد دربارۀ «تغییر ساختارِ» شرکتها صحبت کند، پنداری این تغییر را بهمنزلۀ امری غیراجتماعی و فارغ از روابط اجتماعی (همراه با ستیز و تنشِ مرتبط با گروههای اجتماعیِ خاص)، درک میکند. چنانکه میگوید: «تغییر ساختار سراسر محیط شرکت را در برمیگیرد و از سرکشترین مدیران اجرایی مومنانی واقعی پدید میآورد. شرکتها به سرعت سازمان خود را بازسازی میکنند تا با کمپیوترها سازگار شوند. در این فرایند، لایههای سنتی مدیران را حذف میکنند. طبقهبندی مشاغل را فشرده میسازند، گروههای جدید کاری میآفرینند، کارکنان را از مهارتهای چندجانبهیی برخوردار میسازند، فرایندهای تولید و توزیع را کوتاهتر و سادهتر میسازند و بر نقش مدیریت اجرایی تأکید میورزند.» (ص۲۵، تأکیدها از من است.)
Comments are closed.