گزارشگر:احمد عمران/ 13 جوزا 1393 - ۱۲ جوزا ۱۳۹۳
شب گذشته (۱۱ جوزا)، سرخط خبرهای جهان، رهاییِ سرباز امریکایی از اسارتِ طالبان و دیدار باراک اوباما رییسجمهوریِ آن کشور با این سرباز و همسرش در کاخ سفید بود. وقتی دیدم که رییسجمهوریِ امریکا با چه شعفی سربازِ آزادشده را به آغوش میگیرد، واقعاً تعجب کردم. شاید تعجبم برای آقای اوباما هیچ ارزشی نداشته باشد و او بگوید که من مسوولیتم را در برابر یک شهروند و سرباز امریکا انجام دادم. اما آیا آقای اوباما با رهاییِ این سرباز امریکایی از چنگِ طالبان در بدل رهایی پنج فرد کلیدی این گروه از زندان گوانتانامو، توانست نشان دهد که در جنگ با هراسافکنی هم پیروز بوده است؟
افرادی که در بدلِ رهایی بویی برگدال ـ سرباز امریکایی ـ رها شدند، افراد کماهمیتی نبودند. آنها سران گروه طالبان بودند؛ همان گروهی که سیزده سال پیش به دنبال حملاتِ خونین و مرگبارِ یازده سپتمبر به برجهای تجارت جهانی در امریکا، بهدلیل دست داشتن در این حادثه و حمایت از گروه القاعده ـ طراح حادثۀ یازده سپتمبر ـ به وسیلۀ ایتلاف جهانیِِ ضد تروریسم از عرصۀ قدرت کنار زده شد. خوب یادم هست که در آن روز و شبها جورج بوش رییسجمهوری وقتِ امریکا چهقدر با احساساتِ تند از مبارزه با القاعده و طالبان سخن میگفت. او حتا این جنگ را به جنگِ صلیبی تشبیه کرد که بعد از واکنش مسلمانان، سخنانِ خود را پس گرفت.
بوش در آن زمان، جهان را به دو اردوگاه تقسیم کرد: یا با ما یا با تروریستان. راه سومی باقی نگذاشت و به همین دلیل همۀ کشورهای جهان بدون استثنا از مبارزه با تروریسم حمایت کردند. هرچند که ممکن کشورهایی مثل ایران و روسیه بر سرِ تعریف و چهگونهگی این مبارزه اما و اگرهای زیادی داشتند، ولی نخواستند که اتهام حمایت از تروریستها بر آنها وارد شود و در این مبارزه در کنار امریکا ایستاده شدند.
ادبیات سیاسیِ آن روزها حالوهوای دیگری داشت. بوش میگفت رهبرانِ القاعده و طالبان پس از این خوابِ راحت نخواهند داشت و تاوان کاری را که کردهاند، در یک دادگاه علنی پس خواهند داد. او میگفت این افراد در هر سوراخی که پنهان شوند، ما (امریکا) ارادۀ قوی داریم که آنها را از پناهگاههایشان بیرون بکشیم. در آن روزها هیچ جای امنی برای القاعده و طالبان سراغ نمیشد. فکر میکردی که بهزودی سرانِ این دو گروه نابود میشوند و افغانستان هم در سایۀ این مبارزۀ جدی و بیامان، به یک وادیِ امن و به کمکِ جامعۀ جهانی به کشوری آباد تبدیل میشود.
اما سیزده سال پس از آن واقعه و آن احساساتِ ضد تروریستی، حالا چه باقی مانده است؟
شاید در سیاست جایز باشد که در برخی لحظات، احساساتی شد و مردم را آرام کرد. شاید در سیاست، تغییر موضع آنقدر مهم نباشد. زیرا میگویند سیاست حوزۀ منافع است. پس از سیزده سال حالا اما در ادبیات سیاسیِ جهانِ غرب و بهویژه امریکا در رابطه با طالبان (که بدون شک میتواند شامل القاعده هم شود) تغییری فاحش به چشم میخورد؛ تغییری صدوهشتاد درجهیی. حالا امریکا آستین بر زده و به کمکِ آقای کرزی از طالبان هویتزدایی میکند. برای این گروه در قطر دفتر میگشاید و مقامهای آن با طالبان دیدار و گفتوگو میکنند. طالبان دیگر برای امریکا یک خطر نیست. طالبان برای امریکا دیگر تروریست هم نیست. این کشور مواضعِ خود را در برابر طالبان کاملاً تغییر داده است. به همین دلیل، پنج فرد کلیدیِ آن میتواند در برابر رهایی یک سرباز، آزاد شوند و آب از آب هم تکان نخورد؛ زیرا امریکا توانسته جانِ یک شهروند خود را نجات دهد.
مردم امریکا و حتا جهان به آقای اوباما که سربازش را از چنگِ طالبان رها کرده، افتخار میکنند. آنها بدون شک میگویند این رییسجمهور چهقدر آدم بزرگی است که اسارت سربازش، خواب را از چشمش ربوده بود. بویی برگدال که پنج سال را در اسارتِ طالبان گذشتاند، خوشبخت بود که دوباره به کانون گرمِ خانوادهاش پیوست. واقعاً باید برای رهاییِ او خوشحال بود. مگر میشود به عنوان انسان، از آزادی انسان دیگری خوشحال نشد؟ مگر ما به عنوان مردمی با فرهنگ، چندصدسال پیش نگفته بودیم که «بنی آدم اعضای یکدیگر اند» و حالا بر در ورودی سازمان ملل به عنوان انسانیترین شعرِ جهان نقش بسته است.
آقای برگدال خوشبخت بود که رییسجمهوری چون اوباما داشت که حتا برای خوشبختیِ یک فردِ هموطنش نیز آرام ندارد. اما افغانستان چی؟ آیا سربازان افغانستان هم خوشبختاند که رییسجمهورشان از رهایی قاتلانِ آنها استقبال میکند و آن را گامی به سوی صلح میداند؟ کدام صلح و کدام پیروزی؟
طالبان این آزادی را جشن گرفته، چون عزای مردم افغانستان را در بدل رهایی آنها میبینند. طالبان گفته که رهایی پنج تن، پیروزیِ این گروه بوده. اما این پیروزی در بهای خونهایی که افراد این گروه ریختهاند، بهدست آمده است.
وقتی آقای اوباما و ملا عمر خوشحال اند، حق دارند. یکی، سربازش را نجات داده و دیگری پنج عضو ارشدِ سازمانش را. اما خوشحالیِ آقای کرزی و همقطارانِ او چه توجیهی میتواند برای رهایی طالبان داشته باشد؟
زمانی در جنگ دوم جهانی، داستانی از استالین ورد زبانها شد به این مضمون که پسر استالین که سرباز بود، به اسارت نازیها درآمد. نازیها در بدل رهایی او، از استالین رهبر شوروی سابق درخواستِ رهاییِ یک جنرال نازی را کردند. اما استالین به آلمانیها پاسخ داد که «من جنرال را با سرباز معامله نمیکنم». همان بود که هیتلریها پسر استالین را کشتند. آقای اوباما برای یک خانوادۀ امریکایی، زمینه چشیدن طعمِ خوشبختی را فراهم کرد، اما برای مردم افغانستان غمِ بزرگی را هدیه داد. مردم افغانستان حالا به این میاندیشند که این جنگ چند سالِ دیگر ادامه خواهد یافت و چهقدر قربانیِ دیگر را آنها باید متحمل شوند!
Comments are closed.