کامو و افسانه سیزیف

- ۲۴ جوزا ۱۳۹۳

انجمن آلبر کامو
برگردان: حمیرا بنایی‌فر

mnandegar-3«تنها یک مساله فلسفیِ واقعاً جدی وجود دارد و آن‌هم خودکشی است. تشخیص این‌که زنده‌گی ارزش دارد یا به زحمت زیستنش نمی‌ارزد، در واقع پاسخ صحیح است به مساله اساسی فلسفه. باقی چیزها، مثلاً این‌که جهان دارای سه بعد و عقل دارای نُه یا دوازده مقوله است، مسایل بعدی و دست دوم را تشکیل می‌دهند. این‌ها بازی است. نخست باید پاسخ قبلی را داد.»
این‌ها جملاتی است که کامو در سال ۱۹۴۲، کتاب مشهور خود به نام افسانه سیزیف را با آن آغاز می‌کند. داستان اصلی کتاب درباره سیزیف، از موجودات اساطیری یونان باستان است. سیزیف از خردمندان زمین، متبحر در انواع حیله و نیرنگ و هم‌چنین از بنیان‌گذاران شهر باستانی کورینتوس بوده است. پس این‌که سیزیف، خدایان را فریب می‌دهد، زئوس وی را به تارتاروس (در اساطیر یونان: زندانی شبیه سرزمین‌های بایر که در عمیق‌ترین نقطه دنیا قرار داشت)، تبعید می‌کند. سیزیف محکوم بود که تا ابد سنگی را با خود بالای کوه ببرد اما همین که به قله نزدیک می شد، سنگ به طرف پایین می‌غلتید و به این ترتیب مجبور بود تا دوباره این کار را انجام دهد. کاری که سیزیف به انجام آن محکوم بود، به نوعی شبیه همان کارهای بی‌معنایی است که بشر امروزه انجام می‌دهد. کامو از ابتدای کتاب مشخص می‌کند که ارزش زنده‌گی، مهم ترین مساله موجود است.
موضوعات دیگری که کتاب به آن‌ها پرداخته، شامل خودکشی، فناپذیری و ایمان است. واژه «ایمان»، حامل یک بار معنایی مذهبی است، اما در مورد به‌کارگیری این واژه توسط نویسنده‌گان فرانسوی، استثنایی وجود دارد و برای آن‌ها، این واژه صرفاً شامل افرادی که به خدا ایمان دارند یا خیر، نمی‌شود، بلکه شامل فردی است که به خودش باور داشته باشد. کامو نشان می‌دهد که تصریح یک واقعیت در زنده‌گی چه‌گونه می‌تواند به وجود آید بدون اینکه اثرات خارجی دیگری داشته باشد. در واقع، تنها خودِ زنده‌گی و این توانایی که جزیی از دنیا باشیم، اهمیت دارد. مباحث کتاب افسانه سیزیف، با یک دیدگاه اگزیستانسیالیسمی آغاز می‌شود(هرچند که کامو بعدها از اگزیستانسیالیسم به عنوان یک فلسفه، فاصله گرفت): تنها وجود اهمیت دارد و تمام پرسش‌هایی که درباره هستی مطرح می‌شود، دنباله آن هستند.
خودکشی، تصمیمی برای پایان دادن به زنده‌گی است و عملی است که معمولاً در نتیجه ناامیدی و عدم توانایی انسان در مبارزه با زنده‌گی به وقوع می‌پیوندد. کامو با این حقایق کاملاً آشناست اما کمی موشکافانه‌تر به مسأله می‌نگرد: او به فناپذیری توجه می‌کند. در افسانه سیزیف، رابطه میان فناپذیری و محکومیت به کار تا ابد که در واقع او را جاویدان می‌سازد، در تضاد با یک‌دیگر نیستند. اتفاقاً در این ترکیب، کامو به خوبی نشان می‌دهد تا زمانی که مرگ به سراغ‌مان بیاید، ما وجوداتی جاویدان هستیم. چه‌گونه این امر ممکن است؟ این‌گونه که مرگ هرگز تجربه نشده است. بدین ترتیب کامو برای خواننده‌گان خود روشن می‌کنـد که چرا موضوع خودکشی برای او جذاب است و کتابش را با پوچی و خودکشی آغاز می‌کند: از آن‌جایی که هیچ تجربه شخصی‌یی در زمینه مرگ وجود ندارد (چرا که فرد پس از مرگ بازنمی‌گردد تا تجربه‌اش را بیان کند) در این موضوع جذابیت و کنجکاوی خاصی نهفته است و نیرویی وجود دارد که بعداً برای غلبه بر پوچی به آن نیاز می‌شود.
کلمه‌های «لایزال»، «ابدی» و «جاودانه‌گی» همه‌گی توسط ذهن انسان به وجود آمده‌اند تا خلای ناتوانی انسان در دست‌رسی به چیزهایی غیرقابل لمس را پُر کنند. با ابدی نامیدن این‌گونه موضوعات، جو حاکم بر آن‌ها که غالباً شامل ترس و وحشت است، به یک مساله تمام نشدنی تبدیل می‌شود. در آثار کامو، این تصاویر نامحدود مانند جاودانه‌گی، همه‌گی در چیزی به نام پوچی خلاصه شده‌اند. هم‌چنین کلمات زیاد بهتری وجود دارند تا شرح دهند که ذهن ما چه‌گونه کلمات را پردازش کرده اما به دلیل محدودیت اطلاعات نمی‌تواند به طور کامل به معانی حقیقی آن‌ها دست پیدا کند. سیزیف در چنین موقعیتی وجود دارد و داستان او نشان دهنده این است که یک بشر چه‌گونه می‌تواند با دنیای محسوس اطرافش مبارزه کند. هم‌چنین نشان می‌دهد که انسان چه‌گونه می‌تواند با طغیان کامویی، بر ناامیدی غلبه کند.
ایده اصلی طغیان، بسیار سیاسی به نظر می‌رسد: برکنار کردن حکومت موجود و غالباً ستمگر. در کنار اهمیت سیاسی این کتاب در زمان انتشار، ایده غلبه بر جبر ظالمانه، بسیار مهم است. طغیان کامویی شامل سه مرحله می‌شود: تأیید، قبول و انجام. تأیید پوچی در وهله اول، آن را به بخشی از انسان تبدیل می‌کند و دیگر بیگانه و ناخوشایند نیست و شما به چیزی دست پیدا کرده اید که سیزیف قهرمان آن است. پس از آن مرحله «قبول» است که برای بیشتر مردم، مرحله‌یی دشوار محسـوب می‌شود. سیزیف نمی‌تواند بر سرنوشت بیرونی خود غلبه کند، اما می‌تواند از درون آن را تغییر دهد. این «درون» همان رفتاری است که در برابر این سرنوشت نشان داده می‌شود. اگرچه ممکن است این قضیه اشتباهاً به صورت یک مساله ماورایی معرفی شده و یا به صورت ناخودآگاه فرویدی نمایش داده شود.
سیزیف مجبور بود تا با قبول پوچی، بر آن غلبه کند. کامو از کمبود اطلاعات درباره این شخصیت استفاده می‌کند تا داستان خودش درباره مردی تنها و یک سنگ را بسراید. هیچ چیز ترسناک‌تر از این نیست که انسان بدون هیچ نتیجه‌یی تلاش کند، همواره از اول شروع کند و هیچ هدف خاصی هم نداشته باشد. این همان نکته‌یی است که کامو در کسوت وکیل مدافعِ سیزیف، بیان می‌کند و به این وسیله، نظریه پوچی خود را تشریح می‌کند.
«در تک تک آن لحظات که او ارتفاعات را ترک می‌کند و تدریجاً به کنار خدایان کشیده می‌شود، مافوق سرنوشت خود قراردارد. او از سنگ خود سخت‌تر است…. سیزیف، کارگر خدایان، ناتوان و سرکش، تمام جزییات وضعیت تأسف‌آور خود را می‌داند: این چیزی است که در طی هبوط خود به آن می‌اندیشد. روشن‌بینی که قرار بود شکنجه او باشد، به تاج پیروزی او تبدیل می‌شود. هیچ سرنوشتی وجود ندارد که نتوان با استهزا بر آن فایق آمد.»
افسانه سیزیف، عمیقاً یک کتاب انسانی است. با این‌که در این کتاب به کرات از لغت «سرنوشت» استفاده شده است، اما هدف اصلی آن تشریح «وحشت» است؛ وحشت از گرفتن یک تصمیم (اشتباه)، وحشت از یک موقعیت و وحشت از زنده‌گی و در یک کلام، نمایش‌گر پوچی. غلبه بر این وحشت، تنها با ایمان به خود میسر است. کتاب کامو، تجلیل برای فردی است که نه تن‌آسایی پیشه می‌کند و نه خودبینی و غرور وی را احاطه کرده است. با این وجود، کامو تأکید ویژه‌یی نیز بر جامعه دارد و این تأکید در آثار بعدی وی از قبیل «طاعون» و نمایش‌نامه «عادل‌ها» مشخص است. یک فرد قوی، یک جامعه قوی می‌آفریند و می‌تواند دنیا را تغییر دهد. این تغییر لزوماً به معنای جنبش و حرکت از یک نقطه به نقطه دیگر نیست، اما می‌تواند به تغییر در ادراک و تغییر الگوها و پاردایم‌ها منجر شود.
این‌جاست که من شما را با کامو و سیزیف، در پای کوه تنها می‌گذارم. سیزیف و شخصیت او که بعدها توسط کامو، مرد پوچ نامیده شد، رییس و غالب بر سرنوشت خود است. قدرت درونیِ چیزی‌ست که قابل قیاس با کتاب‌های کمکی که شـما را از خوردن یک بیسکویت باز می‌دارند، نیست. این یک رفتار و یک تغییر درونی است که نمی‌تواند پردازش شود، آموزش داده شود و یا آورده شود و تنها با طغیان به‌دست آورده می‌شود؛ طغیانی درونی علیه پوچی.

—————————————————————————————————————————————————

دو غزل در یک نگاه
الهام امیـن

انتظار
به انتظار نشستم بهار آمدنت را
نسیم با خودش آورده بوی پیرهنت را
چه اتفاق قشنگی است لحظه لحظه شماری
به شوق آن‌که ببویم دوباره عطر تنت را
چه اتفاق عزیزی که بی‌بهانه و عذری
برای بودن با من رها کنی وطنت را
بیا بیا که ببارم به پات بوسه و باران
بیا که پر کنم از نقل و از عسل دهنت را
نلرز در شب بوران، در این هجوم زمستان
بیا ببخش به آغوش گرم من بدنت را
مریض عشق به جز مرگ راه چاره ندارد
بیا به خاک سپار این شهید بی‌کفنت را
وداع
وداعش گفتم و در آسمان باران تراکم کرد
نگاهی سوی من فرمود و بر رویم تبسم کرد
نگاهش رخصتی بود و دل بی‌دست و پای من
به آن یک جذبه عمری دست‌وپای خویش را گم کرد
تراش قامتش از دور در چشمان حیرانم
بلندای درختان بهشتی را تجسم کرد
مرا بوسید و از یک بوسه‌اش در جان مشتاقم
چه طوفانی پدید آمد، چه دریایی تلاطم کرد
دلم می‌ترسد از خواهش که دورم می‌کند از عشق
همان کاری که با حوا و آدم طعم گندم کرد
مرنج از من که این‌سان خو گرفتم با فراق تو
دلم ناچار با تقدیر محتومش تفاهم کرد

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.