چرا فروید از امریکا متنفر بود؟

گزارشگر:31 جوزا 1393 - ۳۰ جوزا ۱۳۹۳

بخش دوم 

هاوارد ال. کی
برگردان: نازنین اصـغری

mnandegar-3ارنست جونز (Ernest Jones)، شاگرد و شرح حال نویس فروید، که در سخنرانی دانشگاه کلارک به همراه فروید شرکت کرد، گزارش می‌دهد که یک زن از میانِ مخاطبان خواهش می‌کرد که او درباره موضوعات جنسی بیشتر صحبت کند(درخواستی که البته فروید آن را رد کرد). بعد از سخنرانی‌ها، بازدیدکننده‌گان دیداری کوتاه از آبشار نیاگارا و روستای پوتنام در کوهستان آدیروناک (Adirondack) در نزدیکی دریاچه پلاسید (Placid) داشتند و بعد با کشتی به نیویارک بازگشتند. طبق تمامی گفته‌ها، سفر فروید سه‌هفته طول کشید، اما اثراتی ثابت و پایدار بر روی فروید داشت. این سفر نه‌تنها دیدگاه او را در مورد کشوری که در جوانی می‌ستود، تغییر داد؛ بلکه مهم‌تر از آن، جهت نظریه اجتماعی و نقد فرهنگی او را نیز تغییر داد.
ظاهراً، این سفر از هر نظر با یک موفقیت حرفه‌یی و شخصی همراه بود، اما از درون واقعاً فروید را ناامید کرده بود. خودستایی معمولی اروپایی نسبت به جهان جدید خیلی زود تبدیل به نفرتی فراگیر و عمیقاً غیرمنطقی شد که با گذشت سال‌ها رو به افزایش بود. در ایالت متحده، عقایدش به‌سرعت گسترده و مورد تحسین عمومی و حرفه‌یی قرار گرفت. (بیشتر از مقالات موجود در مجلات زنان در سال ۱۹۱۵ نشأت می‌گرفت.) با این وجود فروید هیچ‌گاه نتوانست آن موفقیت اولیه را باز یابد. در واقع، فروید حتا وقتی یکی از پیروانش از اقیانوس اطلس [به سمت امریکا] می‌گذشت (همان‌طور که یک سال بعد یونگ چنین کرد) آزرده می‌شد و از آن بیم داشت که ماده‌گرایی مضمحل‌کننده این کشور و تحسین‌های عمومی، آن‌ها را وسوسه کند. او به جایی رسید که از سفر به ایالات متحده به عنوان «یک اشتباه بسیار بزرگ» و یک «ناکامی» یاد می‌کرد.
امریکایی‌ها روان‌رنجور و ریاکار بودند. آداب و رسوم آن‌ها سست، یادگیری‌شان سطحی و گفتارشان درهم و مغشوش بود. فروید یک بار به ماری بناپارت (Marie Bonaparte)، دستیارش و یکی از بسته‌گان دور امپراتوری ناپلئون اول، گفت: «خوش‌بختانه این کشور در حال انقراض است و حقش هم همین است. کشوری که حتا توت فرنگی وحشی هم ندارد.»
عقاید فروید درباره ایالت متحده آن‌قدر تند و خشن و متعصبانه شده بود که حتا خودش هم احساس کرد که باید در این‌باره توضیح دهد. طی سال‌های بعد، به مناسبت‌های مختلف نوشت، عقایدش را به بیماری‌های مزمن فیزیکی مختلفی که طی سفرش به امریکا حس کرده بود، ربط می‌داد: یک مورد خفیف آپاندیسیت، تورم پروستات (که با تنفر علت خاص آن را کم بودن و در دسترس نبودن حمام آمریکایی می‌دانست)، و مهم‌تر از همه حمله کولیتی که آن را به آشپزی امریکایی‌های مربوط می‌دانست (ظاهراً غذای نامناسب او استیکی بوده که در کوهستان آدیروناک، روستای پوتنام خورده و به گفته خودش گویی توسط وحشی‌ها آماده شده بود.) فروید حتا امریکایی‌ها را مسوول بد شدن دست‌خطش می‌دانست.
شاگردان روان‌کاوش که تحت تأثیر نفرت بی‌منطق او قرار گرفته بودند هم توضیحات سطحی این‌چنینی را ارایه کردند: جونز معتقد بود که بخشی از واکنش خصمانه فروید به این دلیل بوده که «او یک اروپای خوب با احساس عزت و احترام است و شأن خاصی برای آموختن قایل بوده که در آن زمان این حس در امریکا کمتر برجسته بود.» اما اضافه می‌کند «در یک سطح بسیار شخصی‌تر دشمنی فروید ربطی به خود امریکا نداشت، بلکه به مشکلات او با [سنت] انگلیسی امریکایی مربوط می‌شود که برای او خاطرات تلخی را که هنگام انجام تحقیقات در پاریس بین سال‌های ۸۶-۱۸۸۵ داشته، زنده می‌کرده است. توضیحی که شاندور فرنتزی (Sándor Ferenzci) می‌دهد به همین اندازه غیرمنطقی است: احساسات ضدامریکایی فروید یک واکنش دفاعی نسبت به «غرور امریکایی» او بوده که از افتخاراتی است که طی مسافرتش به امریکا کسب کرده، ناشی شده است. پیترگی آخرین شرح حال نویس فروید یا به تشدید عصبانیت او به علت منازعات پیوست‌هایی که با رونکاوان امریکایی داشته اشاره می‌کند، اما معتقد است که دلیل اصلی ضد امریکایی بودن او تفاوت فاحش ویژه‌گی‌های فرهنگی بوده است. احساس سرسختانه اروپایی فروید ترکیبی از آداب بورژوازی و رفتارهای ضد بورژوازی شدید نسبت به آزادی جنسی بود. از طرفی در طول مسافرتش امریکایی‌هایی که او را ملاقات کرده بودند، ترکیبی غیر معمول از تساوی ماده و تظاهر جنسی را نشان داده بودند. “سال روز ویگ” از دانشگاه واشنگتن در کتاب اخیر خود با عنوان «فروید، یونگ، هال سلطان‌ساز» (Freud, Jung, and Hall the Kingmaker) (1992) می‌گوید: دشمنی فروید حاصل یک رقابت «هم‌نژادی جابه‌جا شده» با برادرزنش، رالی برنیز، بوده است. او ۱۷ سال قبل از سفر فروید با خانواده‌اش به نیویارک مهاجرت کرده بوده. ارتباط دو مرد زمانی با هم بیشتر شد که هر کدام با خواهر دیگری ازدواج کردند. اما فروید حتا زمانی که در وین بود، از برنیز به‌شدت متنفر بود و این عصبانیت وقتی بیشتر شد که برادرزنش اجازه ملاقات او با خواهرش آنا را در نیویارک نمی‌داد. هرچند که شکی نیست که این توضیحات بخشی از حقیقت هستند، اما نمی‌توانند دلیل کافی برای نفرت بیش از حد او باشند.
برای مثال، چه‌گونه توهین به پالایش اروپایی در زمینه‌های یادگیری و ادب، منجر به حمله وحشیانه‌یی بین فروید و یک دیپلمات امریکایی به نام ویلیام بولیت (William Bullitt) می‌شود که هنگام مطالعه زنده‌گی‌نامه وودرو ویلسون که در دهI 1930 نوشته شده اما در سال ۱۹۶۷ به احترام خانم ویلسون منتشر شده، رخ داده است (Thomas Woodrow Wilson: A Psychological Study)؛ یک مطالعه روان‌شناختی که طرف‌داران فروید را مشوش و مضطرب می‌کند. به‌سختی می‌توان توجیه مناسبی برای توصیفات فروید از ویلسون پیدا کرد: «تامی ویلسون کوچک» «پسر مادری ضعیف و روان‌رنجور» و عبادت کننده خدا که با مسیح مقایسه می‌شد. اما نیروی اخلاقی برای ادامه زنده‌گی با ایده‌آل‌های ایگوی خود را ندارد. همان‌طور که فاقد نیروی لازم برای مبارزه مردانه علیه خواسته‌های نفس خود است. مدافعان فروید، بولیت را برای ناپخته‌گی کتابش سرزنش کردند، اما فروید به طوری موثق به تحقیر و تمسخر ویلسون پرداخته بود.
پس چه‌گونه می‌توان تنفر فروید از امریکا را توضیح داد؟
نوشته‌ها و اظهاراتش بعد از سفر امریکا شواهدی را ارایه می‌کند که نشانه هدف جدیدی در کارهای عملی و نظری او است: مساله اقتدار که فروید در امریکا با آن‌ها مواجه شد. چیزی که پیش‌بینی نکرده بود، بی‌توجهی علمی، سیاسی و اقتدار خانواده‌گی است که فروید هم مانند توکویل (Tocqueville) آن را به تساوی‌طلبی امریکایی‌ها نسبت می‌داد. او بعدها شکایت کرد که «امریکایی‌ها اصول دموکراتیک را از سیاست به علم منتقل کرده‌اند. هر کسی باید یک بار رییس شود، هیچ کس نباید رییس باقی بماند، هیچ کس نباید بر دیگر برتری داشته باشد در غیر این صورت هیچ‌کدام از آن‌ها نه یاد می‌گیرند و نه به چیزی دست می‌یابند.»

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.