گزارشگر:حامد علمی the_time('j F Y');?>
بخش هجدهم
میدیا یا ریاست خبررسانی حکومت موقت، در آنروز (تصرف شهر خوست) یگانه مرجع موثق خبررسانی تلقی میشد؛ زیرا این اداره با تماسهای مخابرهیی و دریافت فریکانسیهای مخابراتی حکومت کابل، توانسته بود اخبار دست اول را به زودترین فرصت انتشار دهد و شخص داکتر نجیب لفرایی، وزیر دعوت و ارشاد حکوت موقت که همانا وزارت اطلاعات و فرهنگ به شمار میرفت، در دفتر میدیا نشسته و با همکاری آقای حمید منهاج، رییس میدیا، سیل اخبار و اطلاعات را هماهنگ مینمود. مسوولین میدیا در آن جنگ به خوبی توانسته بودند با کار شبانهروزی و بدون وقفه، جنگهای تبلیغاتی و ضدتبلیغ را به پیش ببرند.
میدیا چند لحظه بعد، خبر دیگری را به نشر رسانیده گفت: “شهر خوست کاملاً بهدست مجاهدین سقوط نمود و شورای ۲۳ عضویِ قوماندانان، آن را اداره میکنند. هیچکس حق داخل شدن به شهر را ندارد.” (۴۹)
در خبر سومی میدیا که یکی پس از دیگری به نشر میرسید، از اصابت راکتهای اسکاد گزارش داده شد و گفته شد که هوا ابرآلود است و از دو روز به اینطرف هواپیماهای بمبافکن بر فراز خوست دیده نشده است، اما راکت اسکاد منظماً به شهر و اطراف آن میبارد. میدیا افزود: “هوای خوست، بارانی و ابرآلود است. راکتهای فراوان بر شهر فرود میآید. به تاریخ ۳۰ مارچ به ساعت ۳ بعد از ظهر، در اثر اصابت راکت اسکاد در منطقه شیخ امیر، پانزده تن کشته شدند و چهارده تن دیگر جراحات برداشتند.” (۵۰)
من در نزدیکیِ شهرک میرانشاه بودم و هیچگونه وسیلهیی برای ارسال گزارش نداشتم و گزارشهای ما از اخباری گرفته میشد که میدیا نشر مینمود و منابع ما هم چشمدید شاهدانِ عینی بهشمار میرفت که سیلآسا به شهرکهای مرزی پاکستان فرار میکردند و همان منابع مخابراتیِ مجاهدین بود.
رادیو کابل به گونه منظم از مقاومت شدید مدافعین خوست و عقب راندنِ مجاهدین خبر میداد و میافزود که مدافعین خوست، قهرمانانه از این شهر دفاع میکنند. مسوول سفارت حکومت کابل در شهر لندن که به حیث نطاق حکومتی با رادیوی بی.بی.سی در تماس بود، بر مصاحبه من انتقاد شدید کرده و سقوط خوست را جزیی از تبلیغات عناصر ضدانقلاب خواند.
اما من نیز شاهد عینی نبودم، فقط بر منابع مجاهدین و چشمدید دیگران اتکا میکردم؛ از اینرو از نگاه مسلک خبرنگاری نمیتوانستم صد در صد بر گفتههایم پافشاری کنم، ناگزیر به نقل قولهای مستقیم اکتفا میکردم.
به پشاور برگشتم و از نمایندهگی جبهات مولوی حقانی، به دوستانم در دفتر بی.بی.سی در اسلامآباد زنگ زدم و خبر سقوط خوست را بیان کرده گفتم که خوست صد در صد سقوط نموده و باید این خبر را به طور قطعی نشر کنیم. خانم “لیز دوسیت” نماینده کاناداییالاصل رادیو بی.بی.سی در اسلامآباد، و رحیمالله یوسفزی همکار پاکستانی بخش پشتوی آن رادیو نیز به سقوط خوست یقین داشتند، اما شاهدان عینی به شمار نمیرفتند. بنابراین، تصمیمشان را به رفتن ابلاغ کردند و از من خواستند تا با ایشان به میرانشاه و از آنجا به خوست بروم.
فردای آن روز موفق شدیم که به کمک ضابط محمدعمر و مولوی محمدیعقوب شریعتیار، دستیاران نزدیک مولوی جلالالدین حقانی و نمایندهگان او درپشاور و میرانشاه، همراه با چندتن از بلندپایهگان گروه وی و سه تن از مجاهدین، از شهر پشاور به میرانشاه و از آنجا به خوست روانه شویم.
شهر خوست، چهرهیی هولناک به خود گرفته بود. معنی سقوط یک شهر کاملاً قابل درک بود و واهمه سقوط و فروپاشی را با چشم سر، با نوک انگشتان و ذره ذره وجود درک کردیم. اجساد کشته شدهگان، بدنهای متلاشی، اضافه از ۹۰ هواپیمای سرنگون شده و از بین رفته و تانکهای سوخته، هر طرف به نظر میرسید و نالههای زخمیان از گوشه و کنار شهر بالا بود. سیل اسیران، اینطرف و آنطرف سرگردان بودند. بارانهای شدیدِ روزهای گذشته، کار انتقال اسرا و مجروحان را با کُندی شدیدی مواجه ساخته بود. هوا ابرآلود و تاریک بود و این تاریکی به هولناک بودنِ روز میافزود. ابر تیره بر فراز خوست ایستاده بود و پنجههایش را به طرف شهر طوری کشال نموده بود که گویی تیرهای کبود را میخواهد در دل شهر فرو برد یا اینکه تازه پنجههای خونآلودش را که رنگ آن از سرخی به سیاهی گراییده بود، از دل خونین شهر بیرون کشیده است. در آن طرف، دکان نانوایییی دیده میشد که کارکنان آن طعمه حریق شده بودند و زغالههای خمیر بر سر تخت دکان، جزغاله شده بود. دروازههای دکانها شکسته و اموال آنها در خیابانهای گلآلود زیر پای مدافعان شهر و مجاهدان میلولید.
در داخل بسیاری از دکانها و دفاتر دولتی، اجساد کشته شدهگان دیده میشد. گرچه هوا سرد بود، اما بسا از این اجساد پوسیده شده بودند و فرصت دفن کردن نبود. تمام خانههای مسکونی، خالی بود. به جز مجاهدین مسلح، کسی از اهالی در شهر دیده نمیشد. همۀ آنها شبهای گذشته با استفاده از عفو عمومی، از طرف مجاهدین و سقوط کمربندهای امنیتی، فرار کرده بودند. دهها سرباز، مجاهد و تعداد زیادی اهالی، قربانی مینهایی شده بودند که در اطراف شهر دفن بود.
در دریایی که کمربند جنوبیِ شهر خوست را تشکیل میدهد، دهها جسد سرباز، افسر، ملیشه، مجاهد و اهالی دیده میشد که موجهای تند آب آنها را اینطرف و آنطرف میبرد. اگرچه یک عکاس که همراه ما بود، از چنین صحنههای وحشتناک عکسهایی برداشت، اما نگارنده دست به کمره نبرد و نخواست تا یادگاری از این صحنهها را با خود داشته باشد.
Comments are closed.