گزارشگر:28 سرطان 1393 - ۲۷ سرطان ۱۳۹۳
شوربختانه، یکی از معضلاتی که جامعههای اسلامی ـ در کنار معضلات عدیدۀ دیگر ـ دچار آن است ایناست که در این جامعهها معمولاً اندیشیدن، کارِ نادرستیست و به چالش کشیدنِ مسلماتِ جامعه، پیامدهای ناگوار و ناخوشایندی بر فردی که این مسلمات را به چالش میکشد، تحمیل میکند. در جوامع ما، آدمهایی که برخلافِ جریانِ آب حرکت میکنند و جرأت به خرج میدهند که خرد و هوشِ خود را بهکار گیرند و گاهی عکسِ آنچه دیگران فکر میکنند فکر کنند، منفور و منزوی میشوند و ناگزیر خواهند شد انواع و اقسامِ تهمتها و طعنها و سرزنشها و تحقیرها را به جان بخرند. دلیلش هم این است که مردمان جامعههای ما ـ به دلایل اجتماعی و فرهنگی ـ دوست میدارند سنتهای گذشتهگان را حفظ کنند و نسبت به آنچه دارند، دلخوش باشند و خود را در حصارِ میراثی که از گذشتهگان به آنها رسیده، زندانی کنند. مردمان بسیاری در جامعههای ما زندهگی میکنند که – به تعبیر ایمانویل کانت، فیلسوف نامور آلمانی – تا هنوز «از دورۀ کودکی بیرون نیامدهاند و نمیتوانند فهم خاصِ خود را بدون رهنمایی دیگران به کار گیرند؛ چرا که شجاعت اندیشیدن را ندارند.»
دلخوش کردن به آنچه از گذشتهگان به ما رسیده و خود را زندانیِ گذشته کردن، بزرگترین مانع فرا راهِ تحول و دگرگونی و تکاملِ فکری در جامعههای اسلامی است. درست است که این مشکلِ گذشتهگرایی کمابیش در همۀ جوامع بشری که در روی کرۀ خاک زندهگی میکنند وجود دارد، اما در جامعههای اسلامی، مشکلِ گذشتهگرایی و مخالفت و دشمنی با سخنِ نو و اندیشۀ نو، صد مرتبه نسبت به دیگر جامعهها حادتر و جدیتر است، تا جایی که این معضل، مانعی نیرومند فرا راهِ رشد و پیشرفتِ جهان اسلام پدید آورده است. هیچ مردمی مثل مسلمانان، اینقدر به گذشتۀ خود وابسته نیستند و گذشته را تا این حد تقدیس نمیکنند و سایۀ گذشته در زندهگیشان تا این اندازه حضوری سنگین ندارد.
این در حالی است که نقد و پرسشگری، مهمترین ابزار برای ایجاد تحول و دگرگونی در زمینههای گونهگون حیاتِ بشری است. همۀ این تحولاتِ شگرفی که در عرصههای فکر و فرهنگ و صنعت و تکنولوژی در جهان رخ داده، از برکت سنتشکنی و خلافآمدِ عادت اندیشیدن بوده است.
ما باید از طرحِ پرسشهای گستاخانه و بیباکانه و سست کردنِ باورهای مردم نسبت به برخی عقاید و دگمها نهراسیم. پرسشگری مداوم، تابوها را درهم میشکند و عرصه را برای اندیشیدن دربارۀ مسایلی که تا هنوز اندیشیدن در مورد آنها جرم و ممنوع بوده، مساعد میکند. اساساً اندیشیدن بدون پرسشگری و نقد و اعتراض ممکن نیست. تا وقتی خرد انسانی، همۀ زنجیرهایی را که پای و دستش را بسته پاره نکند، سخن گفتن از اندیشهورزی، کاری احمقانه است؛ چرا که اندیشهورزی با قید و شرط و زنجیر و زولانه و تابو و منطقۀ ممنوعه، سرِ سازگاری ندارد.
بعضیها سادهانگارانه گمان میکنند که هر پرسشی که مطرح میشود، میباید پاسخ آن نیز حاضر و آماده باشد که اگر چنین نباشد، مردم گرفتار شک و تردید میشوند و طرح پرسشهایی که پاسخهای آمادهشده از پیش ندارد، موجب تشویش افکار عمومی میشود و پایههای اعتقادات تودۀ مردم را لرزان میکند. اینان به این گماناند که هر پرسشی که پدید میآید، حتماً پاسخی نهایی دارد. این در حالی است که پُرشمار اند پرسشهایی که از همان زمانی که بشر به زندهگی در این کرۀ آبی- خاکی آغازیده، مطرح شده اند و تا هنوز که هنوز است این پرسشها بازتولید میشوند و پاسخهای آنها نیز پیوسته سر از نو ساخته میشوند. از همین رو، هر چهقدر که زمان میگذرد و بشر به پیشرفتهای چشمگیر دست پیدا میکند، مکتبهای فکری و دینیِ بیشتری پا به عرصۀ وجود میگذارند.
مهمترین هدفی را که پرسشگری و نقد دنبال میکند، عبارت است از به چالش کشیدنِ مسلمات و بدیهیاتی که صدها سال – بل هزاران سال – مردم جامعه، آنها را حقایقی ازلی به حساب میآوردند. قوانین طبِ جالینوسی و هیأتِ بطلمیوسی، صدها سال از مسلماتِ علمی شناخته میشدند و کسی به خود اجازه نمیداد به مخالفت با آنها برخیزد و حتا کسانی که برخلاف این «مسلمات علمی» حرفی را طرح میکردند، کافر شناخته میشدند و سرکوب میشدند. اما همینکه دانشِ نوین پا به عرصه گذاشت و شروع به فعالیت کرد، همۀ آن حقایقِ ثابت و ازلی منسوخ شد و از کار افتاد. در واقع، به تعبیر کارل پوپر، تاریخ علم، «گورستان نظریههای علمی» است. پرسشگری به ما این فرصت را میدهد که با بخشی از مسلمات و دگمهای خود خدا حافظی کنیم و در مورد آنها بازبینی روا داریم.
در تاریخ اندیشۀ اسلامی، امام فخرالدین رازی – که از بس نسبت به همه چیز، تشکیک و اعتراض میکرد «امام المشککین»اش لقب داده اند – و نیز دیگر مجتهدان و اندیشهورزان عرصۀ کلام و فلسفۀ اسلامی، تأثیری بسیار مهم در رشد و تکامل اندیشۀ اسلامی داشتهاند. وقتی به تاریخچۀ اجتهادها و دیدگاههای نوی که در زمینۀ اندیشۀ دینی ظهور کرده نگاهی گذرا میافکنیم، درمییابیم که این اجتهادها و دیدگاههای زیر و رو کننده در فضایی مطرح شدهاند که زمینه برای طرح پرسشهای جدی فراهم بوده و معمولاً صاحبانِ این اجتهادها و اندیشههای ناب، دورهیی از شک و تردید روا داشتن نسبت به همۀ عقاید و باورهای موروثیِ خود را از سر گذرانده بودهاند.
در سرزمینهای ما حوزههایی که نباید در مورد آنها اِعمال اندیشه و نظر شود و سؤالهای عمیق و جدی در بارۀ آنها مجال طرح شدن بیابد، خیلی فراختر و گستردهتر از حوزههاییست که امکان و اجازۀ اندیشیدن در مورد آنها وجود دارد. این در حالی است که معنای التزامی نقد و پرسشگری این است که هیچ چیزی فراتر از نقد نیست؛ چرا که چیزی که قابل نقد و بررسی و واکاوی نیست، باید از حوزۀ شناختِ انسان بیرون باشد.
همیشه اندیشههایی که تازه مطرح میشود و پرسشهایی که برخلاف جریان آب ایجاد میشود، جنجالبرانگیز است و طوفانی ایجاد میکند و ای بسا آنهایی که این پرسشها را طرح کرده اند، از سوی عوام و اکثریت مردم، مورد طعن و نفرین قرار میگیرند و به حاشیه رانده میشوند. صاحبان اندیشهها و پرسشهای تازه، خود نیز از پیامدهای کارهای خود معمولاً آگاهی میداشته باشند و بهخوبی میدانند کاری را که انجام میدهند کاری هزینهزا است، با آنهم به راه خود میروند و جسارتِ اظهار نظر را از کف نمیدهند. مسلماً تا وقتی چنین آدمهای جسور و شجاعی در جامعهها به ظهور نرسند، تحول و دگرگونی در جوامع روی نمیدهد. همیشه آدمهای تکرو و شیردل، راههای تازهیی به روی مردم میگشایند.
نوسازی اندیشۀ دینی نیز بدون پرسشگری و نقد و بازبینی امکان ندارد. ما نباید از طرحِ هرگونه سؤال در زمینۀ اندیشۀ دینی جلوگیری کنیم؛ که اگر این کار را بکنیم، با دین دشمنی ورزیدهایم و به رشد اندیشۀ دینی لطمه وارد کردهایم.
تاریخ اندیشۀ دینی – همانند دیگر اندیشههای بشری – تاریخی پویا و متحرک است. اندیشۀ دینی همواره در طی زمان، نمو و تکامل و رشد میکند و برگ و بار میدهد. اندیشۀ دینی، ممکن است در پارهیی از دورههای تاریخ به افول و انحطاط و پستی بگراید، اما بهزودی زندهگی دوباره پیدا میکند و نیروی تازه مییابد.
موقع بررسی تاریخ اندیشۀ دینی در اسلام، از همه پیشتر باید به این موضوع توجه کنیم که اجتهاد در اسلام به تعبیر علامه اقبال «نیروی حرکتدهندۀ اسلام» و یکی از راههای اصلاح و بازسازی فکر دینی در اسلام است. وقتی مجتهدان در فقه اسلامی شروع به اجتهاد کردند، اختلافها پدید آمد و مذهبهای فقهیِ متعددی پدیدار گشت و حتا در یک مذهب فقهی، موضعگیریهای متفاوتی رونما گردید. همینطور، هنگامی که مسلمانان اندیشۀ خود را در بابِ بحثها و مقولههای کلامی اِعمال کردند، گروههای پرشماری در میان مسلمانان به وجود آمدند از قبیل معتزله و شیعه و اشاعره و ماتریدیه. هر کدام از این مکتبهای کلامی، مردهریگِ گرانسنگی از خود به یادگار گذاشت و هر کدام از اینها در درون خود رنگینکمانی از خُردهجریانهای کلامی را جای داد.
این نکته هم گفتنیست که فکر و اندیشه – از جمله اندیشۀ دینی – با تحولات و دگرگونیهای اجتماعی، پیوندی ناگسستنی دارد و تحول و تغییر در جامعهها از منظر جامعهشناسی، امری اجتنابناپذیر است و ما نمیتوانیم جلو آن را بگیریم. دین امروز، دین امروز است و بر اساسِ نگرهها و دستاورهای علمی بشریِ عصر امروز تعریف میشود و دین گذشتهگان ما به همان عصر گذشتهگان ما تعلق دارد؛ چرا که هر زمانه بدیهیاتِ خود را دارد و دین هر عصر نمیتواند جدا از جهان و طبیعتِ آن عصر شناخته شود. ما چه بخواهیم چه نخواهیم، از تحولات شگرف علمی و تکنولوژیک برکنار نمیمانیم و دیر یا زود پیشرفتهایی که در زمینۀ فناوری اطلاعات و ارتباطات و مهندسی ژنیتیک و فناوری نانو و جهانی شدن اقتصادی و فرهنگی و رسانهیی بر ما هم اثر میگذارد و حصاری را که پیرامون خود کشیدهایم درهم میشکند و از میان برمیدارد.
عقلانیتورزی به همان اندازهیی که در دیگر عرصهها کاری بااهمیت و ارزشمند است، در عرصۀ دینداری نیز چنین است. فهم و برداشتِ هیچکس از دین، مصون از خطا و اشتباه نیست و نامقدس و پذیرای نقد است. همانگونه که حوزههای دیگر از نقد عقلانی نباید بیرون بماند، معرفت و فهمِ دینی هم نباید فراتر از نقد عقلانی شمرده آید. باید به دین، رویکردی عقلگرایانه داشت و دین را در پرتو خرد بازشناخت و آن را مطابق به مقتضیاتِ زمان بازتعریف کرد.
معمولاست که افکار و اندیشههای تازهوارد، جنجالساز و بحثبرانگیز و ترسناک است، اما همین اندیشههای تازه و جسورانه، موج ایجاد میکند و خردها را به کار کردن وامیدارد و بحثهایی را به سود یا برضد اندیشههای تازه برمیانگیزد و این، باعث میشود که دریچههای تازهیی به روی آدمها باز شود و حقیقت در چهرهیی نو تجلی پیدا کند. داستان گالیله، داستان مشهوریست. او به یاری دوربینی که خودش ساخته بود، به حقایق تازهیی در باب اخترشناسی دست یافت، از جمله دریافت که کهکشان از شمار فراوانی از ستارهگان تشکیل یافته و نیر فهمید که سطح ماه برجستهگیهایی دارد و کاملاً صاف و هموار نیست. همچنین کشف کرد که نور ماه، انعکاسی از نور خورشید است و خودش نوری ندارد. نیز ادعا کرد که عدد سیارات، یازده تاست – برخلاف تصوری که پیش از این وجود داشت که شمار سیارهها را تنها هفت تا میدانستند. بیگمان، چیزهایی را که گالیله میگفت، حرف تازهیی بود و باب میل کهنهاندیشان و کهنهدوستان نبود. از همین رو، کهنهپرستان، تلسکوپ گالیله را ابزاری شیطانی دانستند که چشم را فریب میدهد و از نگاه کردن در آن خودداری کردند. ارباب کلیسا هم تا آنجا در دشمنی با گالیله پیش رفت که او را تکفیر کرد و مجبور به توبه کردن در برابر دادگاه کلیسا نمود.
همه میدانیم که جهان اسلام در حال حاضر، دچار مشکلاتِ گونهگونی است، از استبداد سیاسی و اختلافهای فرقهیی و حکومتهای فاسد و ناکارآمد گرفته تا جنگ و خشونت و فساد اداری و دزدی و چپاول و…. روی این حساب، جهان اسلام نسبت به دیگران در همۀ بخشها خیلی عقبمانده است. برای درک عمقِ فاجعه کافیست به یاد بیاوریم که همیشه در گزارشهای سالانۀ نهادهای جهانی، کشورهای اسلامی در پایین فهرستِ رتبهبندی کشورهای جهان قرار میگیرند.
برای اینکه از وضعیتی که به آن گرفتاریم رهایی یابیم، نیازمند نجات یافتن از زنجیرهای جمود و دگماتیسم و رکود و افسردهگی ذهنی هستیم. برای رهایی یافتن از جمود و ایستایی و افسردهگی ذهنی، به جنبشی حرکتآفرین نیازمندیم و این جنبش حرکتآفرین، شکل نخواهد گرفت مگر در صورتی که اندیشهها از قید و بندِ سنت و خرافه و تقلید رها شود و مجال پرواز تا هر کجا که میخواهد پیدا کند. ما باید جسارت بهکارگیری فهمِ خود بدون اتکا به دیگران را به دست بیاوریم. ما با دیگران تفاوتی نداریم. اینطور نیست که مثلاً مردمان در غرب به بلوغ طبیعی رسیده باشند و مسلمانان تا هنوز به آن مرحله دست نیافته باشند، بلکه مشکل بیشترینۀ مسلمانان در این است که جرأت ندارند بیندیشند و از هوش خدادادیِ خود بهره بگیرند. بیگمان، اندیشیدن و اجتهاد، کار دشواریست و به تعبیر ایمانویل کانت، «کاریست کسالتبار» و تقلید و پیروی از دیگران، کاری آسان. از همین رو، کاهلان و بزدلان، گزینۀ نیندیشیدن را برمیگزینند. با اینهمه، اندیشیدن به سختیاش میارزد. اگر اندیشیدن نمیبود، بشر به اینهمه پیشرفتی که حالا به آن دست یافته است، دست نمییافت. اگر مردمان قرون وسطا با اندیشیدن و سخن تازه زدن و سنتشکنی، دشمنی میورزیدند، تا حدودی حق داشتند؛ چرا که طعم سنتشکنی و هنجارگریزی را نچشیده بودند و شاهد اینهمه دستاوردهای بزرگ که از برکت اجتهاد و اندیشیدن به شیوۀ نو بهدست آمده نبودند. ولی ما که در سدۀ بیستویکم میزییم و در فضایی کاملاً جدید روزگار میگذرانیم و با گوشت و پوستِ خود دستاورهای جهانِ جدید را احساس میکنیم، چرا باید نسبت به سنتشکنی و هنجارگریزی در عرصۀ فکر و فرهنگ و صنعت، روی خوش نشان ندهیم و با آنانی که به شیوۀ تازه میاندیشند دشمنی بورزیم؟
Comments are closed.