دنیایی شدن

گزارشگر:30 سرطان 1393 - ۲۹ سرطان ۱۳۹۳

بخش نخست

mnandegar-3نویسنده: دکتر حسین کچویان
تنظیم: علی‌رضا معادی

نظریۀ دنیایی شدن، جوهره، بنیان و کل علوم اجتماعیِ مدرن است و به این معنا وجهی از جهان تجدد ـ در مقام عین و تحقق ـ را مشخص نمی‌کند، بلکه کلیتِ این جهان را در خود منعکس کرده است.
خاستگاه تاریخی ـ اجتماعیِ نظریۀ دنیایی شدن
۱٫ به طور معمول درک کاملاً خطا و نادرستی دربارۀ نسبت نظریۀ دنیایی شدن با جهان تجدد و علوم اجتماعی وجود دارد که مانع درکِ درست نسبتِ این نظریه با خاستگاه‌های تاریخی و اجتماعیِ آن می‌شود. البته در یک فهم عمومی ما می‌دانیم که تمامیِ نظریه‌های علوم اجتماعی با جهانی که در آن شکل می‌گیرند، نسبتِ وثیقی دارند، ولی این فهم عمومی، مقصود ما را از درک غلط پیش‌گفته، به‌خوبی بیان نمی‌کند.
به طور معمول، نظریۀ دنیایی شدن، نظریه‌‌یی خاص در درونِ یکی از علوم خاصِ جهان تجدد، یعنی جامعه‌شناسی، فرض می‌شود. حداکثر ممکن است در حوزۀ دین، مطالعاتِ دین یا دین‌شناسی هم به این نظریه اهتمامی داشته باشند. به این معنا، نظریۀ دنیایی شدن مانند هر نظریۀ دیگری که ممکن است در ذهن شما باشد، نظریه‌یی منفرد از مجموعۀ عظیم نظری و مفهومی است.
در نتیجه این نظریه هم مانند هر نظریۀ دیگر، بنیان، محتوا و جوهرۀ آن علم را منعکس نمی‌کند، بلکه تنها نظریه‌یی است که بسته به موضوع و جایگاه طرح خود، جایی در آن علمِ خاص دارد و نه بیشتر! خطاتر از این نوع درک نسبت به جایگاه نظریۀ دنیایی شدن در منظومۀ فکری ـ نظری غرب، درک غلطی است که دربارۀ این نظریه با جهان تجدد ـ در مقام عین و تحقق ـ در اذهان برقرار می‌شود. به این معنا، نظریۀ دنیایی شدن در بهترین حالت، بیان وجهی خاص از جهانی است که در یک برهۀ تاریخیِ خاص ظاهر شده است و ما آن را به نام تجدد می‌شناسیم.
این هر دو درک، غلط است. نظریۀ دنیایی شدن، نظریه‌یی واحد و منفرد در درون یک علم خاص و مشخص به نام جامعه‌شناسی نیست. نظریۀ دنیایی شدن، جوهره، بنیان و کل علوم اجتماعی مدرن است و به این معنا (که در ادامه توضیح خواهم داد) وجهی از جهان تجدد ـ در مقام عین و تحقق ـ را مشخص نمی‌کند، بلکه کلیتِ این جهان را در خود منعکس کرده است.
چرا نظریۀ دنیایی شدن، نظریه‌یی خاص در درون یک علم خاص نیست؟ چرا این نظریه، قالب و چهارچوبی است که در تمامی نظریات علوم اجتماعی حضور دارد و حدود کلیِ آن را مشخص می‌کند؟ چرا نظریه‌های علوم اجتماعی از درونِ این نظریه می‌جوشند و خود را بر اساس این نظریه، فهم و توجیه می‌کنند و به یک معنا، مؤید و مقر به این نظریه هستند؟ اگر این وجه از مسأله به‌خوبی منعکس شود، وجه دوم مدعای من، که این نظریه کلیت جهان تجدد را در خود منعکس می‌کند هم در ذیلِ آن درک خواهد شد.
۲٫ اولین نظریه‌های دنیایی شدن، اولین فلسفه‌های تاریخ غرب از ویکو، بوسوئه تا کندرسه، تورگو و نهایتاً کنت ـ و با ترتیب‌هایی کانت ـ هستند که در عصر روشن‌گری به‌وجود آمدند و مطرح شدند. معمولاً این نوع نظریه‌ها را ما به اسم نظریۀ ایدۀ پیشرفت و ترقی می‌شناسیم. فلسفه‌های تاریخ اولیۀ عصر روشن‌گری، بازگوییِ مجدد فلسفۀ تاریخ مسیحی به زبان سکولاریستی هستند.
در تمام این نظریات، نقطۀ آغاز تمدن، تاریخ و حیات بشری روی زمین، نقطۀ دین‌داری است که البته معادل یا مساوی با جهل و ظلمت تلقی شده و نقطۀ پایانی آن‌هم عصر روشن‌گری است که عصر عقل و تنویرِ فکر و اندیشه است. در چهارچوب ساز‌وکار‌های تبیینی که در درون این دسته از نظریه‌های فلسفۀ تاریخی مطرح می‌شود، وجود دیانت در مرحلۀ بدوی عمدتاً در قالب ارجاع به ویژه‌گی‌های شناختی مانند ترس و جهل توجیه می‌شود و به‌طور طبیعی سیر تاریخی رشد عقل به حذف و محو دیانت منتهی می‌گردد.
کلیت نظریه‌پردازی‌های اجتماعی تجدد در قرن هیجدهم، همین نظریه‌هاست یا حداقل جوهره و اساسِ آن‌ها را همین‌ نظریه‌ها تشکیل می‌دهد. اما شاید بتوان نسبتی را که نظریه‌های دنیایی شدن با نظریۀ اجتماعی تجدد دارند، در مرحلۀ کلاسیک علوم اجتماعی تجدد به‌صورت بارزتر درک کرد. معمولاً ما جامعه‌شناسی را علمی در میان علوم اجتماعی می‌شناسیم.
این شناخت فقط در قالب تحولاتی که در دورۀ متأخر و از دهۀ دوم قرن بیستم میلادی ـ بعد از وبر ـ به بعد اتفاق افتاده درست است؛ یعنی فرایند تخصصی شدنی که از این نقطه به بعد وجود دارد، باعث ظهور تدریجیِ علوم گوناگون می‌شود و در نتیجه، علم جامعه‌شناسی هم یکی از علوم خاص موجود می‌گردد. ولی جامعه‌شناسی آن‌گونه که قبل از این افرادی مانند کنت، دورکیم، مارکس یا وبر فهم می‌کنند، علمی در کنار سایر علوم نیست.
این مطلب به‌ویژه در فهم کنت کاملاً واضح است. نقد کنت به نظریه‌پردازی‌های قبلی تجدد در حوزه‌های گوناگون مانند سیاست، اقتصاد و … که در مرحلۀ بدویِ تجدد انجام شده، این است که این نظریه‌پردازی‌ها اولاً علمی نیستند و ثانیاً با هر کیفیت معرفت‌شناختی که دارند، فهم غلطی از جهان اجتماعی هستند. ما یک موجود به اسم جامعه بیشتر نداریم و یک علم هم بیشتر در مورد آن وجود ندارد. این‌که جامعه‌شناسی چنین شأنیتی دارد، منشای منازعاتی شده و بحث امپریالیسم جامعه‌شناختی از همین‌جا ریشه گرفته است. شأن و مرتبه‌یی که جامعه‌شناسی به اعتبار آن نوعی تفوق، احاطه و مقام بلند‌تری نسبت به سایر علوم اجتماعی برای خود قایل شده است. این اتفاقی نیست که علمی به اسم اقتصاد یا سیاست برای مارکس بی‌معناست یا برای دورکیم موضوعیت مستقل ندارند. در‌ واقع برای ایشان یک نظریه بیشتر وجود ندارد که در آن اقتصاد، سیاست و همۀ نظریه‌های اجتماعی دیگر درهم تنیده شده است. به‌تدریج از وبر است که زمینه‌های فرایند تخصصی شدنِ علوم ظاهر می‌شود.
حال اگر به این نگاه به مسأله توجه کنیم، می‌بینیم کل نظریۀ جامعه‌شناختی و کل دستگاه معرفتی دورکیم، که مکتب دورکیم را به ما عرضه کرده است، چیزی جز نظریۀ تحول از جامعۀ مکانیکی به جامعۀ ارگانیک نیست. این نظریه در‌ واقع بیان دیگری از نظریه‌های دنیایی شدن با اصطلاحات خاص دورکیم و چهارچوب تیوریکی است که او مسأله را در قالبِ آن می‌فهمد. جامعۀ مکانیکی، جامعۀ دینی و جامعۀ ارگانیکی، جامعۀ غیر دینی است. کل جامعه‌شناسی دورکیم، تجهیز شده است که این تحول را معنادار و فهم کند. به عبارتی کل جامعه‌شناسی دورکیم، جامعه‌شناسی همین نظریه است.
ماتریالیسم تاریخی هم چیزی جز نظریۀ دنیای شدن نیست. البته مارکس یکی از کسانی است که غفلت آشکاری نسبت به مسایل دین دارد و شاید تصور شود نظریۀ دنیایی شدن برای مارکس فاقد موضوعیت است. شاید، ولی به این معنا که ـ همان‌طور که در مانیفست و نزاع‌های خود با هگلی‌های جوان مطرح کرده است ـ به حدی مسأله را فرعی می‌دانست که ورود و بحث از آن را فاقد موضوعیت می‌بیند.
با این‌که قبول دارد که اولین نقد، نقد دین است اما برای او به این معنا نیست که به شکل تیولوژیک یا اشکال دیگر و براساس سنتی که او به آن وصل است ـ مانند فوئرباخ ـ در جهانِ مدرن به نقد دین دست زند. نقد او به فوئرباخ، اشتراوس و دیگران این است که شما در جای غلطی مسأله را دنبال می‌کنید. گره آسمان را نمی‌شود در آسمان باز کرد. گره آسمان را باید در زمین باز کرد.
این همان منطق ماتریالیستِ دیالکتیک یا ماتریالیستِ تاریخی است که به اعتبار آن، دیانت موضوعیتِ خود را به‌خطا به‌دست آورده است و در نتیجه با درست شدن و تطور اقتصادی ـ اجتماعی جهان خود به خود حل می‌شود. همین‌طور است نظریۀ دیگرانی هم‌چون وبر، لوکاچ، پارسونز، برگر، لوکمن، لامان و گیدنز که اگر دنبال شود، می‌بینیم که کل نظریۀ علوم اجتماعی، به یک معنا جامعه‌شناسی است و کل جامعه‌شناسی، نظریۀ دنیایی شدن. کل این دستگاه مفهومی حول این نظریه شکل گرفته و بسط و گسترش پیدا کرده است.
جامعه‌شناسی، الهیات جهان مدرن است. چهارچوبی نظری است که جهان مدرن خود را با آن فهم می‌کند، از مجرای آن خود را توضیح می‌دهد و آینده و وضعیت حالِ خود را مشخص و روشن می‌کند. جامعه‌شناسی چنین جایگاهی دارد و با توجه به این جایگاه است که وقتی شأن نظریۀ دنیایی شدن را در درونِ این دستگاه بررسی می‌کنیم، این مطلب به شکل روشنی بارز می‌شود که کل جوهره و اساسِ نظریۀ اجتماعی تجدد و نه جزییات آن، چیزی جز نظریۀ دنیایی شدن نیست.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.