احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:14 اسد 1393 - ۱۳ اسد ۱۳۹۳
بخش نخست
نویسنده: جوهانس هاشوفر
برگردان به فارسی: عماد عابدی
فقر یک پدیدۀ نیرومند است. کسانی که به چنگِ آن میافتند، همۀ هستیشان زیر و رو میشود. مصرفِ افرادی که فقیر متولد میشوند، از کسانی که غنی به دنیا میآیند کمتر است. دسترسی آنها به آموزش و پرورش، بهداشت و درمان محدودتر است و بیشتر در معرضِ فساد، اخاذی و خشونت قرار میگیرند. انسانی که در جایی مثل کشورهای جنوب افریقا به دنیا میآید، به طور متوسط در جهانی بسیار متفاوت از یک امریکایی زندهگی میکند.
اما آیا فقر بر احساس، ذهنیت و عملِ مردم نیز تأثیر میگذارد؟… به نظر میرسد این یک پرسش واضح است، و در واقع، نه تازه است و نه هم از من: در طول سدهها، دانشمندان، سیاستگذاران و نویسندهگان به دنبال دانستنِ این بوده اند که آیا فقر پیامدهای روانی و رفتاری دارد یا خیر. با این حال، پرداختن به این پرسش برای سالهای زیادی، به دلیل اینکه اغلب با سرزنش فقرا و یا نسبت فقر با کاستیها به اشتباه گرفته میشد، مشکل بوده است. یکی از نمونههای برجستۀ آن گزارشی است که در سال ۱۹۶۵ توسط دانیل پاتریک موینهان ـ که در آن زمان معاون وزیر کار امریکا بود ـ زیر عنوان “خانوادۀ سیاه: مورد حقوقی برای اقدام ملی” به نشر رسید. در این پژوهش، موینهان استدلال میکند که بسیاری از خانوادههای فقیر سیاهپوست در ایالات متحده گرفتار “آسیبشناسی درهم برهم “ ـ ترکیبی از نبود پدر و مادر، سطح پایین آموزش، بیکاری و بزهکاری ـ شدهاند و از واشنگتن درخواست میکند که پا پیش بگذارد. اگرچه هدف موینهان، توصیف شرایط خارجی که فرار از فقر را دشوار میساخت بود، نه کمبود ذاتی موجود در خانوادههای فقیر؛ اما پژوهشِ او به طور گسترده به عنوان سرزنش قربانیان تلقی شد. در نتیجه، تحلیلهای او کمتر مورد توجه قرار گرفت.
در سالهای اخیر، دانشمندان و مردم تمایل بیشتری به بررسی تفاوتهای ظریف بین فقر و روان پیدا کردهاند. یکی از دلایل آن، تغییر در روش پرداختن به این مطالعات است. موینهان در دهۀ ۱۹۶۰ در مورد نژاد مینوشت، دانشمندان امروز در مورد فقر، که از لحاظ اجتماعی کمتر حساسیتبرانگیز است، پژوهش میکنند. در همین حال، ظهور اقتصاد رفتاری امکان بررسی سیستماتیکِ تفاوت میان تصمیمگیریهای اقتصادی امروزی را با مدل رفتار اقتصادی نیوکلاسیک معیاری فراهم کرده است. این تحقیقات، دانشگاهیان و سیاستگذاران را بیشتر به سوی این ایده کشانده است که عوامل خارجی، که فقر یکی از آنها است، میتوانند رفتار را تحت تأثیر قرار دهند. بالاخره، نظرسنجیهای بزرگ که توسط نهادهای معتبر مانند سازمان ارزش جهانی و نظرسنجی مؤسسۀ گالوپ و آزمایشهای پیچیده به رهبری نهادهایی مانند جمیل فقر اکشن مربوط به دانشگاه فنی ماساچوست صورت گرفته است، امکان بررسی مسایل اجتماعی را با دادههای بیشتر و سختگیری بیسابقه به میان آورده است. در نتیجه، مطالعۀ عواقب روانی و رفتاری فقر، دیگر با سرزنش قربانیان فقر اشتباه گرفته نشده، بلکه گام نخست برای حلِ این مشکل پنداشته میشود.
پس ما با این آزادی تازه بهدست آمده چه آموختهایم؟ نخست، فقر پیامدهای روانی را به بار میآورد. به ویژه، آنکه فقر به استرس و احساساتِ منفی مثل غم و خشم منجر میشود. اینها که به خودی خود پدیدههای بدی استند، از عوامل مشکلات اقتصادی نیز محسوب میشوند. استرس رابطۀ بسیار نزدیکی با افسردهگی دارد، که برای بهرهوری از نیروی کار زیانبار است. تخمینهای قابل اعتماد فعلی نشان میدهند که افسردهگی برای اروپا و ایالات متحدۀ امریکا – به دلیل غیبت از محل کار و بهرهوری از دست رفته – هر سال تا یک درصد تولید ناخالص داخلی هزینه داشته است. دوم، این را نیز میدانیم که استرس و احساسات منفی، تمایل افراد به سرمایهگذاری بلندمدت در اموری مانند بهداشت و آموزش و پرورش را کاهش میدهد. این دینامیکها با هم، ممکن است یک تلۀ فقر روانی را به وجود آورده و مردم را در بیچیزی فرو برد.
پول خوشبختی میآورد
هنگامی که من در مورد تأثیر فقر بر سلامت روانی با مردم سخن میگویم، اغلب با مفهوم “فقیر خوشبخت” روبهرو میشوم. شماری از مردم، حتا امروز، “افریقاییها” را انسانهای “همیشه لبخند به لب” و در نتیجه شاد توصیف میکنند، طوری که انگار دربارۀ دلفینها حرف میزنند. بر مبنای این دیدگاه، انسان فقیر زندگی ساده اما خوشبختی را در دهکدهیی بهسر میکند که در آن یک قطعه زمینِ کوچک، غذای کافی برای خندۀ بزرگ و قوتِ لایموت دوران بازنشستهگی او فراهم کرده، و یک شبکۀ غنی اجتماعی در برابر لرزشهای اقتصادی هم آن را محافظت میکند. چنانکه جان درایدن، شاعر قرن هفدهم، مینگارد، به فقرا به عنوان ”مرد بیگناه، که وقت خود را با رقص میگذراند/ تازه مانند باغ خود و شاد مانند هوای خود” نگاه میکنند.
تا همین اواخر، بهترین شواهد علمی امکان درست بودنِ این نظریات را نشان میداد. در سال ۱۹۷۴، ریچارد استرلین، اقتصاددان مشهور، تحقیقی را با عنوان “آیا رشد اقتصادی وضع بشر را بهبود میبخشد؟” نشر کرد که در آن خلاصۀ اطلاعات بهدست آمده از بررسیها در مورد رابطۀ بین درآمد و خوشبختی در ۱۹ کشور گنجانیده شده بود. دادههای او نشان میداد که در واقع، رابطهیی مثبت بین درآمد و خوشبختی در داخل کشورها وجود داشت، اما این رابطه در سراسر این کشورها مثبت نبود. به عبارت دیگر، افراد ثروتمند در یک جامعه از مردم فقیر در همان جامعه شادتر به نظر میرسیدند، اما کشورهای غنی، به طور متوسط، از کشورهای فقیر شادتر نبودند. این یافتههای اولیه باعث به وجود آمدنِ نظر عاشقانهیی شد که انگار نمیشود با پول خوشبختی خرید.
با این حال، وجود مجموعههای کوچکِ دادهها در آن زمان گروههای نخستین محققان را به بیراهه کشاند.
Comments are closed.